156 - حالا اميرالمومنين شده ام - قصه های اسلامی و تکه های تاریخی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

قصه های اسلامی و تکه های تاریخی - نسخه متنی

گردآورنده: عمران علیزاده

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

دنيا رفت و افراد پراكنده شد، و آنچه رفته باز نميگردد، روزگار دائما در تغيير است . معاويه گفت :

سخنان خود را كه در صفين ميگفتى بياد دارى ؟ گفت : نه ، بخدا فراموشم شده ، معاويه گفت : ولى من بياد
دارم كه ميگفتى :

(( اى مردم ، حق را مراعات كنيد و بسوى آن بازگرديد كه فتنه شما را احاطه كرده و شما را از راه راست
بيرون كرده ، فتنه اى كه كور و كر و لال است ، بدعوت كننده خود گوش فرا نميدهد، و از رهبرش اطاعت
نميكند، چراغ در مقابل آفتاب روشنائى ندارد، ستاره ها با وجود ماه نور نميدهند، آهن را جز با آهن
نميبرند، هركس از ما راهنمائى خواهد او را راهنمائى ميكنيم ، و هركس از ما چيزى بپرسد جواب ميدهيم
)) .

(( اى مردم حق گمشده خود را جستجو ميكرد حالا آنرا يافته است ، اى گروه مهاجر و انصار به غصه ها صبر
كنيد كه تفرقه ها مبدل باجتماع شده و سخن عدل التيام يافته ، و حق باطل را از بين برده ، بدانيد كه
خضاب زنان با حنا، و خضاب مردان با خون است ، امروز فردايى دارد و عاقبت صبر از همه چيز بهتر است ))
سپس معاويه گفت : اى زرقاء بخدا سوگند در همه خونهائى كه على ريخته تو نيز شريك ميباشى ، زرقاء گفت :

چه خوب مژده دادى خدا ترا سلامت بدارد، مانند تو سزاوار است كه مژده خير داده و هم نشين خود را شاد
كند.

معاويه گفت : شاد ميشوى كه با على شريك در خونها باشى ؟ گفت : بخدا كه از اين خبر شاد شدم ، معاويه گفت :

وفاى شما نسبت به على پس از وفاتش ‍ عجيب تر است از محبت شما نسبت باو در حال حياتش ، حاجت خود را بگو،
گفت : من سوگند ياد كرده ام كه از كسى كه بر عليه او قيام كرده بودم چيزى نخواهم ولى كسى كه در مقام تو
باشد بايد بدون سوال عطا كند

مدرك

العقد الفريد ج 2 ص 107

156 - حالا اميرالمومنين شده ام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

(( عكرشه دختر اطرش بن رواحه )) در حالى كه عصابردست داشت وارد مجلس معاويه شد و او را با عنوان
اميرالمومنين سلام داد و نشست ، معاويه گفت : هان عكرشه حالا نزد تو اميرالمومنين شده ام ؟

گفت : بلى ، چون على عليه السلام زنده نيست )) معاويه گفت : مگر تو نبودى كه در صفين شمشير حمايل كرده و
در ميان دو صف سپاه ايستاده و ميگفتى :

(( اى مردم مواظب خود باشيد اگر در هدايت باشيد گمراهى ديگران شمارا زيان نميرساند، ساكنان بهشت از
آن كوچ نميكنند و پير نميشوند و نميميرند، بهشت را بدنيائى كه نعمتش پايدار نيست و غصه هايش قطع شدنى
نميباشد خريدارى كنيد، در دين خود بصير و بينا باشيد، در بدست آودرن حق خود از صبر و پايدارى يارى
بگيريد، معاويه جمعى از عربهاى بى فهم و دل بسته را بسوى شما سرازير نموده است كه ايمانرا درك
نميكنند و از علم و حكمت اطلاع ندارند، ايشانرا با دادن دنيا بسوى باطل دعوت كرده و آن هالبيك گفته
اند ))
(( بندگان خدا، درباره خدا از خدا بترسيد و دفاع از دين را بعهده يكديگر نياندازيد كه اين كار پايه
هاى دين را سست ميكند و نور حق را خاموش ، اين بدر صغرى و عقبه اخرى است ، اى گروه مهاجر و انصار روى
بصيرت خود بايستيد، در تصميم خود پايدار باشيد، گويا مى بينم كه فردا با اهل شام ملاقات كرده ايد
ايشان از ترس شمشير شما مانند خر از دبر خود صدا در آورده و مثل شتر پشكل مياندازند ))
گويا ترا مى بينم كه با اين عصا ايستاده اى و دو لشكر اطرافت را گرفته اند و ميگويند: اين عكرشه دختر
اطرش بن رواحه است ، نزديك بود كه لشكر شام را هلاك كنى اگر مشيت الهى نبود، چرا اين كار را ميكردى ؟

گفت : يا اميرالمومنين خداى متعال ميفرمايد: (( يا ايها الذين آمنوا لاتسئلوا عن اشياء ان تبدلكم
تسوكم )) : اى كسانى كه ايمان آورده اند سوال نكنيد از چيزهائيكه اگر براى شما آشكار شود شمارا
ناراحت ميكند، شخص عاقل چيزى را كه دوست نمى دارد مايل به تكرار آن نميشود. معاويه گفت : راست گفتى
حاجتت را بگو، گفت : رسم بر اين بود كه صدقات ما را مى گرفتند و به نيازمندان ما ميدادند، حالا اين رسم

/ 80