187 - زنان چرا دشمنى ميكنند؟
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْچون على عليه السلام موقع رفتن به بصره به محلى بنام (( ذى قار )) رسيد عايشه نامه اى به اين مضمون بهحفصه نوشت : تو را خبر ميدهم كه على به ذى قار رسيده و از سپاهيان و وسائل جنگى مادر هراس است ، و مانند
شتر سرخ رنگ ميباشد: اگر پيش برود پاهايش بريده ميشود و اگر عقب بماند تحر ميشود، حقصه كنيزان و
دوستان خود را جمع كرد و مجلسى ترتيب داد، نامه را خوانده و به دف ميكوبيدند و اين شعر را ميخواندند:
الخبرما االخبر
كالجمل الاشقر
ان تقدم عقر وان تاخر نحر
على فى السفر
ان تقدم عقر وان تاخر نحر
ان تقدم عقر وان تاخر نحر
خود را پوشيد و بطور ناشناس وارد مجلس شد و روى خود را باز نمود، حفصه متوجه و شرمنده شد و انالله و
انا اليه راجعون خواند، ام كلثوم گفت : اگر امروز بر عليه پدرم تو و عايشه همدست شده ايد قبلا هم بر
عليه برادرش رسول اكرم همدست بوديد تا خدا در حق شما آياتى - در سوره تحريم - نازل نمود، حفصه گفت : بس
كن خدا رحمتت كند، بعد نامه را پاره كرد و استغفار نمود.
مدرك
شرح نهج البلاغه ج 14 ص 13حفصه دختر عمر بن خطاب اول همسر خنيس بن خذافه بود، پس از وفات او، رسول خدا در سال سوم هجرى با اوازدواج كرد، غالبا با عايشه همراز بوده رسول خدا را ناراحت مى كردند تا آياتى از سوره تحريم درباره
ايشان نازل شد، در جمادى الاولى 41 هجرى و بقولى 45 هجرى از دنيا رفت .
188 - لبيك يا جعفر بن محمد
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْيكى از اصحاب امام صادق عليه السلام نقل مى كند كه روزى امام با قيافه خشم آلود نزد ما آمد و فرمود:ديروز در پى حاجتى ميرفتم كه يكى از سياهان مدينه با من روبرو شد و مرا صدا كرد: (( لبيك يا جعفر بنمحمد )) از گفته او ترسان و هراسان شده و از آنجائيكه آمده بودم بمنزل برگشت و به پروردگارم سجده كرده
و روبخاك ماليده و اظهار ذلت كرده ، و از گفته او برائت كردم .اگر عيسى بن مريم از آنچه خدا در حق او فرموده تجاوز ميكرد در آن صورت كر ميشد و هيچ وقت نمى شنيد، كور
مى شد و هيچ وقت نميديد، و لال ميشد و هيچ وقت حرف نميزد، سپس فرمود: خدا ابوالخطاب را لعنت كند و با
آهن بكشد.(( ابوالخطاب مذهب غلو در حق ائمه و نسبت الوهيت دادن را اختراع و به سياهان القاء كرده بود، و سياه
با آن عقيده لبيك ميگفت كه امام ناراحت شد ))
مدرك
روضه كافى ص 225189 - از او عبرت بگير
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْعبدالله بن عباس در روز بسيار سرد نزد عبدالملك وارد شد و ديد عبدالملك روى فرشها و تشكهاى نرم نشستهو در آنها فرو رفته ، گفت : ابن عباس خيال ميكنم هوا قدرى سرد است ، ابن عباس گفت : بلى ، پسر هند
(معاويه ) بيست سال بعنوان فرماندار، و بيست سال مستقل و بعنوان خليفه از اين فرشها و پشتيها استفاده
كرد، حالا زير خاك رفته و بالاى قبرش علف ثمامه در وزش است .نقل شده كه عبدالملك بعنوان تحقيق درباره سخن ابن عباس شخصى به قبر معاويه فرستاد و ديد كه علف ثمامه
بالاى قبرش روئيده و در وزش است .