بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
روزى كه ابوبكر خليفه شد به پدرش ابوقحافه گفتند: پسرت خليفه شد، وى آيه : (( قل اللهم مالك تونى الملك من نشاء و تنزع الملك ممن تشاء )) را خواند، بعد پرسيد: چرا او را خليفه كردند؟ گفتند: بخاطر مسن بودنش ، گفت : من كه از او مسن ترم .
شرح نهج البلاغه ج 1 ص 222.
ابوقحافه ، نامش عثمان بن عامر بود، در فتح مكه مسلمان شد، در سال 14 هجرى در سن 97سالگى از دنيا رفت .
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در مدينه موقع هجرت رسول اكرم محله هاى بسيار با عنوان (( دار - دور )) بود كه تعداد آنها به نه دار ميرسيد، هر دار عبارت بود از محله اى كه خانه ها و باغات و مزارع و سكنه آن مستقل بودند مانند دهات متصل بهم ، رسول اكرم موقع هجرت به دار بنى مالك بن نجار وارد شد.
سيره ابن كثير ج 2 ص 280.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
يكى از قراء نقل ميكند كه روزى وارد مسجد حمص شدم ، مردى را ديدم كه با سر برهنه ، سلام كردم جواب نداد، بعد توجه نمود و گفت :
گمان ميكنم تو نيز از اين احمقها هستى كه از اسافل شام مى آيند، پرسيدم : آنها چه كاره اند؟ گفت : از ايشان ابوبكر صناديقى و عمر قوارير و عثمان بن ابى سفيان و معاويه بن عاص را دشمن ميدارند.
گفتم : معاويه كيست ؟ گفت : او مردى بود كه خدا او را فرستاده بود تا بقوم خود بگويد كه عصاى موسى از درخت عوسج بود، در راه با محمود پيغمبر ملاقات كرد و با دختر او ازدواج نمود، در زمان حجاج بن مهدى ، حسن و حسين از آن دختر بدنيا آمدند، گفتم : از تاريخ خوب اطلاع دارى !! قران هم خوانده اى ؟
گفت : قران را با قراءات هفتگانه ميخوانم ، گفتم : برايم بخوان ، شروع كرد: (( بسم الله الرحمن الرحيم و كانوا اذا جائهم بشير و نذير استغشواثيا استغشاشا و جادوا الى ناقه الله و مكرو مكرا كبارا فباى آلاء ربكما تكذبان )) . گفتم : چرا ببغداد نميروى تا قدر فضل ترا بدانند؟ گفت : بغداد جاى جاهلان و ديوانگان است با بغداد چه كار دارم ؟! رهايش كردم و از مسجد بيرون شدم
اعيان الشيعه ج 1 ص 239 تاليف سيد محسن بن عبدالكريم امين حسنى عاملى نزيل دمشق ، ولادتش بسال 1284 قمرى در قريه شقراء بوده و در شب يكشنبه چهارم رجب سال 1371 قمرى از دنيا رفت . قبرش در كنار قبر حضرت زينب عليهما السلام در شام است
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
على عليه السلام ميخواست جهت نماز به مسجد رود، به مردى كه كنار در مسجد ايستاده بود فرمود: اين استر را نگهدار، پس از رقتن حضرت ، آن مرد افسار قاطر را از سرش بيرون كرد و برد، حضرت از مسجد بيرون آمد در حالى كه دو درهم در دست داشت و ميخواست به آن مرد بدهد، چون ديد مرد رفته و لجام قاطر را برده ، دو درهم را بغلام داد كه از بازار افسارى بخرد.
غلام رفت و در بازار افسار سرقت شده را يافت كه به دو درهم فروخته است ، دو درهم را داد و افسار را گريخت و آورد، حضرت فرمود: انسان در اثر عجله و بى صبرى روزى حلال را بخودش حرام ميكند در صورتيكه با عجله كردن نميتواند روزى را زياد كند.
شرح نهج البلاغه ج 3 ص 160