قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

گردآورنده: عمران علیزاده

نسخه متنی -صفحه : 80/ 42
نمايش فراداده

108 - پسرت خليفه شد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

روزى كه ابوبكر خليفه شد به پدرش ابوقحافه گفتند: پسرت خليفه شد، وى آيه : (( قل اللهم مالك تونى الملك من نشاء و تنزع الملك ممن تشاء )) را خواند، بعد پرسيد: چرا او را خليفه كردند؟ گفتند: بخاطر مسن بودنش ، گفت : من كه از او مسن ترم .

مدرك

شرح نهج البلاغه ج 1 ص 222.

ابوقحافه ، نامش عثمان بن عامر بود، در فتح مكه مسلمان شد، در سال 14 هجرى در سن 97سالگى از دنيا رفت .

109 - محله هاى مدينه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

در مدينه موقع هجرت رسول اكرم محله هاى بسيار با عنوان (( دار - دور )) بود كه تعداد آنها به نه دار ميرسيد، هر دار عبارت بود از محله اى كه خانه ها و باغات و مزارع و سكنه آن مستقل بودند مانند دهات متصل بهم ، رسول اكرم موقع هجرت به دار بنى مالك بن نجار وارد شد.

مدرك

سيره ابن كثير ج 2 ص 280.

110 - صوفى در مسجد حمص

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از قراء نقل ميكند كه روزى وارد مسجد حمص شدم ، مردى را ديدم كه با سر برهنه ، سلام كردم جواب نداد، بعد توجه نمود و گفت :

گمان ميكنم تو نيز از اين احمقها هستى كه از اسافل شام مى آيند، پرسيدم : آنها چه كاره اند؟ گفت : از ايشان ابوبكر صناديقى و عمر قوارير و عثمان بن ابى سفيان و معاويه بن عاص را دشمن ميدارند.

گفتم : معاويه كيست ؟ گفت : او مردى بود كه خدا او را فرستاده بود تا بقوم خود بگويد كه عصاى موسى از درخت عوسج بود، در راه با محمود پيغمبر ملاقات كرد و با دختر او ازدواج نمود، در زمان حجاج بن مهدى ، حسن و حسين از آن دختر بدنيا آمدند، گفتم : از تاريخ خوب اطلاع دارى !! قران هم خوانده اى ؟

گفت : قران را با قراءات هفتگانه ميخوانم ، گفتم : برايم بخوان ، شروع كرد: (( بسم الله الرحمن الرحيم و كانوا اذا جائهم بشير و نذير استغشواثيا استغشاشا و جادوا الى ناقه الله و مكرو مكرا كبارا فباى آلاء ربكما تكذبان )) . گفتم : چرا ببغداد نميروى تا قدر فضل ترا بدانند؟ گفت : بغداد جاى جاهلان و ديوانگان است با بغداد چه كار دارم ؟! رهايش كردم و از مسجد بيرون شدم

مدرك

اعيان الشيعه ج 1 ص 239 تاليف سيد محسن بن عبدالكريم امين حسنى عاملى نزيل دمشق ، ولادتش بسال 1284 قمرى در قريه شقراء بوده و در شب يكشنبه چهارم رجب سال 1371 قمرى از دنيا رفت . قبرش در كنار قبر حضرت زينب عليهما السلام در شام است

111 - لجام استر را برد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

على عليه السلام ميخواست جهت نماز به مسجد رود، به مردى كه كنار در مسجد ايستاده بود فرمود: اين استر را نگهدار، پس از رقتن حضرت ، آن مرد افسار قاطر را از سرش بيرون كرد و برد، حضرت از مسجد بيرون آمد در حالى كه دو درهم در دست داشت و ميخواست به آن مرد بدهد، چون ديد مرد رفته و لجام قاطر را برده ، دو درهم را بغلام داد كه از بازار افسارى بخرد.

غلام رفت و در بازار افسار سرقت شده را يافت كه به دو درهم فروخته است ، دو درهم را داد و افسار را گريخت و آورد، حضرت فرمود: انسان در اثر عجله و بى صبرى روزى حلال را بخودش حرام ميكند در صورتيكه با عجله كردن نميتواند روزى را زياد كند.

مدرك

شرح نهج البلاغه ج 3 ص 160