بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
در يكى از روزها صفين سپاه شام به سپاه عراق حمله نموده و در حدود هزار نفر را در ميان گرفته و رابطه آنها را از سپاه على عليه السلام قطع كردند، حضرت صدا زد: آيا مردى هست كه جان خود را بخدا، و دنياى خود را به آخرت بفروشد؟ مردى از قبيله جعف بنام (( عبدالعزيز بن حارث )) كه سوار اسبى سياه و غوطه ور در آهن بود آمد و گفت :
هر امرى دارى بمن فرما، بخدا سوگند كه هر دستورى فرمائى انجام ميدهم ، حضرت فرمود: خدا ركن و پايه ترا محكم كند، به اهل شام حمله كرده خود را به محاصره شدگان برسان و به ايشان بگو: اميرالمومنين به شما سلام دارد و ميگويد: شما از آن سو باصداى بلند تكبير و لااله الا الله بگوئيد و ما از اين سو، شما از آن طرف به سپاه شام حمله كنيد و ما از اين طرف .
مرد جعفى اسب خود را به حركت در آورده و به سپاه شام حمله كرد، پس از يك ساعت نبرد، خود را به محاصره شدگان رسانيد، با ديدن او شاد شدند و پرسيدند: اميرالمومنين در چه حال است ؟ گفت : خوبست ، و به شما سلام دارد، چون پيام حضرت را ابلاغ نمود محاصره شدگان از ميان محاصره و حضرت از بيرون به سپاه شام حمله نموده و حلقه محاصره را شكسته و آنها را نجات دادند كه احدى از ايشان كشته نشد ولى از سپاه شام هفتصد نفر كشته شدند، على عليه السلام فرمود: چه كسى در اين عمليات بزرگترين خدمت را انجام داد؟
گفتند: شما يا اميرالمومنين ، فرمود: نه ، بلكه عبدالعزيز جعفى .
كتاب وقعه صفين ص 308.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
صعصعه بن صوحان گويد: سپاه على عليه السلام در مقابل سپاه شام صف كشيده بودند كه مردى بنام كريب بن صباح كه در ميان سپاه شام شجاعتر از او نبود بميدان آمد و مبارز طلبيد، از سپاه عراق مرتفع بن وضاح بميدان رفت كه كريب او را شهيد نمود، دومى رفت و بدست كريب شهيد شد، و سومى را نيز كشت و جنازه ها را روى هم انداخته و خود بالاى جنازه ها رفت و مبارز طلبيد، على عليه السلام خود بميدان رفت و فرمود:
واى بر تو اى كريب من ترا از غضب خدا ترسانده و بسنت پيغمبر دعوت ميكنم ، واى بر تو اى كريب مبادا پسر هند جگر خوار ترا داخل آتش كند، در جواب حضرت گفت : از اين سخنها بسيار شنيده ام و به اينها احتياج ندارم اگر مايل به جنگ هستى جلو بيا.
حضرت فرمود: (( لا حول و لا قوه الا بالله )) و به آرامى جلو رفته و با يك ضربه كريب را بزمين انداخت ، سپس مبارز طلبيد كه حارث بن وداعه بميدان رفت و كشته شد باز مبارز طلبيد كه كسى بميدان نرفت . على عليه السلام با صداى بلند فرمود: (( الشهر الحرام بالشهر الحرام و الحرمات قصاص فمن اعتدى عليكم فاعتدوا عليه بمثل ما اعتدى عليكم و اتقوالله و اعملوا ان الله مع المتقين )) سپس معاويه را صدا زد و فرمود: واى بر تو اى معاويه تو خود بميدان بيا تا با هم مبارزه كنيم و مردم ميان ماكشته نشوند، عمرو عاص گفت : اين فرصت را غنيمت بشمار، سه نفر از پهلوانان عرب را كشته است اميدوارم به او غلبه كنى ، معاويه گفت : واى بر تو اى عمرو ميخواهى من كشته شوم و تو بخلاف برسى ؟ برو كه من فريب تو را نميخورم .
كتاب وقعه صفين ص 315
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
اسماء بن حكم فرازى گويد: در جنگ صفين در خدمت على عليه السلام زير پرچم عمار بن ياسر بوديم كه ديديم مردى صفها را جستجو ميكند تا بصف ما رسيد و پرسيد: كدام يك از شما عمار ياسر است ؟ عمار گفت : عمار منم ، گفت : ابواليقظان هستى ؟ گفت : بلى ، مرد گفت : من از تو سوالى دارم ، آشكار بپرسم يا پنهانى ؟ گفت :
هرطور دلت ميخواهد انتخاب كن .