قصه های اسلامی و تکه های تاریخی

گردآورنده: عمران علیزاده

نسخه متنی -صفحه : 80/ 9
نمايش فراداده

تو خيانت و شكم چرانى ميكردى ايشان هم خيانت و شكم چرانى ميكردند.

مدرك

كتاب الكامل ج 2 ص 360 نوشته ابن اثير.

(( مردم تابع سردمداران و روساى خود و ناظر اعمال ايشان هستند، اگر ايشان پاك و امين باشند مردم هم پاك و امين مى شوند، و اگر مشغول غارت و چپاول و مال اندوزى باشند مردم نيز دزد و خائن ميشوند - ع ))

13 - عيادت از على عليه السلام

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سدير صيرفى از محمد بن على (امام باقر عليه السلام ) نقل ميكند على عليه السلام سخت مريض شد، ابوبكر و عمر به عيادتش رفتند، چون از نزد او بيرون آمدند پيش رسول خدا رفتند، حضرت پرسيد: از كجا مياييد؟ گفتند: از عيادت على پرسيد: او را چگونه يافتند؟ گفتند: حال او را بد ديديم و از مرضى كه دارد بر او مى ترسيم ، فرمود: نه ، او با اين مرض ‍ ننميميرد بلكه زنده ميماند و بقدرى به او ستم و حيله ميشود كه در ميان اين امت وسيله عبرت و تسلى ميشود (مظلومان با ديدن و شنيدن وضع او تسلى مى يابند.)

مدرك

شرح ابن ابى الحديد ج 4 ص 16.

سدير بن حكيم صيرفى ، پدر حنان ، از اصحاب امام باقر و امام صادق عليهما سلام دوستدار اهل بيت و شخص صالح بود.

محمد بن على معروف به (( باقر العلوم )) امام پنجم شيعه مادرش فاطمه دختر امام حسن عليه السلام ، روز دوشنبه ، سوم صفر و بقولى اول رجب سال 57 در مدينه متولد شد، مدت 57 سال در دنيا عمر نموده معارف الهى را در ميان مردم پخش نمود، مدت امامتش نوزده سال بود، روز دوشنبه هفتم ذى الحجه سال 114 هجرى در مدينه از دنيا رفت .

عبداله بن قحافه معروف به (( ابوبكر )) مادرش ام الخير سلمى بود، در دعوت دوم به رسول خدا ايمان آورد، در هجرت همراه پيامبر به مدينه هجرت كرد، در همه غزوات نبوى شركت داشت ولى اهل نبرد و مبارزه نبود، پس از وفات رسول خدا به ترفند و غلبه به خلافت رسيد، مدت خلافتش دو سال و سه ماه بود، روز سه شنبه 22 جمادى الاخرى سال 13 هجرى از دنيا رفت .

14 - شمشيرش را ميفروخت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

ابورجا گويد: على عليه السلام را ديدم كه شمشيرش را ببازار برده و مى فرمود: كيست اين شمشير را از من بخرد، بخدا قسم اگر قيمت يك پيراهن را داشتم آنرا نمى فروختم ، گفتم : من پيراهن بتو مى فروشم و مهلت ميدهم هر وقت عطايت (ماهيانه ات ) بدستت رسيد قيمت آنرا پرداخت كنى ، پيراهن را گرفت و رفت ، چون سر ماه شد حقوقش را گرفت ، قيمت پيراهن را داد.

مدرك

شرح نهج البلاغه بيست جلدى 2 ص 200

15 - قابل مقايسه نبود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

شبث بن ربعى به معاويه گفت : ترا بخدا آيا راضى ميشوى كه عماربن ياسر را بدست تو بدهند كه او را بكشى ؟ گفت : چرا راضى نشوم ؟ بخدا سوگند اگر على عمار را بدست من بدهد او را در عوض عثمان نميكشم بلكه در عوض نائل ، غلام ميكشم .

شبث گفت : بخدا قسم عدالت نكردى و درست مقايسه ننمودى بخدا قسم دستت به عمار نخواهد رسيد مگر اينكه سرها از تنها جدا شود، و زمين با آن وسعتش بر تو تنگ گردد.

مدرك

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد ج 4 ص 22

شبث بن ربعب از اشخاص منافق و بى ثبات بود كه هر روز برنگى ميافتاد، اول مؤ ذن سجاح بود، سپس مسلمان