آيا مى توان دليلى بر اين امر آورد؟
آيا اين همه، تنها لوازم يك فرض نيست؟
حال آن كه مى توان معتقد بود كه نه بشر متحول شده و نه سنت الهى تغيير يافته و نه چهره جهان دگرگون شده، بلكه قرآن به عنوان يك كتاب الهى، تفسيرى دينى از جهان ارائه مى دهد، تفسيرى كه گذشته و حال و آينده را يك سان در برمى گيرد.
اين شيوه قرآن است كه وسايط را حذف مى كند(25) و از علت العلل و مسبب الاسباب على الاطلاق سخن مى گويد همان گونه كه در بحث از آيات علمى نيز نمونه هاى آن را شاهد بوديم تا از مرز طبيعت بگذرد و به ماوراى آن اشاره كند و تا به حساسيت هستى به حق و ناحق، خوب و بد، ايمان وكفر اشاره كند.
البته همواره بايد توجه داشت كه اين سخنان، تنها بحث در محدوده مبانى است وبه هنگام تفسيرهمواره بايد هماهنگى با ظواهر آيات را ملحوظ داشت.
اگرچه علامه در بحث از خوارق عادات درحد ظواهر آيات توقف مى كند، اما تفسير ايشان از كل داستان، بيش از هرچيز، بر تحليلى عقلى استوار است.
درتفسير آيه:
وامرأته قائمة فضحكت فبشرناها باسحاق ومن وراء اسحاق يعقوب(26) برخلاف اكثر مفسران كه ضحك رابه معناى خنديدن گرفته اند، علامه معناى ديگرى براى آن ارائه مى دهد. ضَحَكَتْ از ماده ضحك ... به معناى عادت زنانه است. آن چه ايشان را به برگزيدن اين معنا سوق داده، اين است كه بخش بعديِ كلام، فرع بر آن قرار گرفته است. پس بايد متناسب با آن باشد.
و مؤيد اين معنا آن است كه بشارت را فرع آن قرار مى دهد و به دنبال آن مى فرمايد:
فبشرناها.
حالت زنانه زن ابراهيم علامت ونشانه اى بود كه او را براى پذيرفتن و تصديق بشارتى كه مى خواستند به او بدهند نزديك و آماده مى كرد(.(27)
در داستان طوفان حضرت نوح، اين كه اين طوفان تمام جهان را فراگرفت يا نه، مطلبى است كه آيه درباره آن ساكت است. علامه به استناد اين مبنا كه نبوت حضرت نوح عمومى و مربوط به همه افراد بشر بوده(28) استنتاج مى كند كه طوفان همه جهان را فراگرفت(29).
در بيان داستان اصحاب كهف نيز شاهد تحليلى عقلى از جزء جزء آن هستيم. در ابتداى داستان، علامه وجه تسميه اين گروه را به اصحاب كهف و رقيم توضيح داده، نظريات مختلف را در اين باره طرح مى كند.
از جمله آن نظريات اين كه بعضى گفته اند:
اصحاب رقيم، مردمى غيراصحاب كهف بوده اند و داستانشان غير داستان ايشان است و خداى تعالى آنان را با اصحاب كهف ذكر كرده است، ولى وقتى تفصيل داستان اصحاب كهف را فرموده، از آنان ذكرى به ميان نياورده است. براى داستان اصحاب رقيم روايتى هم نقل كرده اند ....
علامه اين قول را بسيار بعيد مى شمارد و براى اين سخن خود به مبناى عقلى استناد مى نمايد:
زيرا خداى تعالى در كلام فصيح و بليغش هرگز به داستان دو طايفه از مردم اشاره نمى كند، مگر آن كه تفصيل هر دو را بيان مى كند، نه اين كه اسم هر دو را ببرد و تنها به داستان يكى پرداخته، ديگرى را مسكوت بگذارد و نه اجمالاً و نه تفصيلاً آن را بيان نكند.(30)
ايشان در بيان موقعيت اين افراد در جامعه به تحليل آيات پرداخته، مى نويسد:
در كلام با همه اختصارش قيودى هست كه از تفصيل نهضت آنان و جزئيات آن در ابتدا خبر مى دهد؛ مثلاً از قيد ربطنا على قلوبهم فهميده مى شود كه گفتار بعدى شان را كه گفتند:
ربنا ...
از مشركان پنهان نمى داشتند، بلكه علنى در ميان آنان مى گفتند، در ظرفى مى گفتند كه دل شير در آن آب مى شد .... و از قيد اذ قاموا فقالوا استفاده مى شود كه اين عده از جوانان در ابتدا محفلى داشتند كه دستور به عبادت و پرستش بت ها از آن جا صادر مى شد، و اعضاى آن محفل ايشان را مجبور به بت پرستى مى كردند ... و حتى استفاده مى شود كه خداپرستان را شكنجه و آزار هم مى كردند ....(31)
در جاى ديگر هم در تحليل آيه مى نويسد:
و در جمله بورقكم هذه ... اشعار دارد كه عنايت خاصى داشته اند بر اين كه بدان اشاره كنند و بگويند پولتان كه اين است، وگرنه سياق بيش از اين نمى طلبيد كه چون گرسنه اند شخصى را بفرستند قدرى غذا تهيه كند. و اما اسم پول بردن و بدان اشاره كردن بعيد نيست كه براى اين بوده كه ما بدانيم جهت آشكار شدن راز آنان، همان پول بوده ....(32)