عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم

شادی نفیسی

نسخه متنی -صفحه : 249/ 215
نمايش فراداده

و در آيه بعدى نيز خصوصيات داستان، از قبيل نام طيور و نام و شماره اجزا، ذكر نشده است.
و از سوى ديگر، علامه براى نام بردن نيز علتى بيان مى كند: )و اما علت تصريح به اسم حضرت ابراهيم اين
است كه قرآن عنايت خاصى به بزرگداريِ آن حضرت دارد(. و در پايان، روش كليِ قرآن در اين موارد را متذكر
مى شود: )و براى رعايت همين نكته اى كه گفته شد غالباً موضوع زنده كردن و ميراندن، در قرآن شريف، با
لحن ساده و بدون اهميت ذكر شده است(.(103)
ايشان در تفسير داستان اصحاب كهف نيز به همين شيوه قرآن در بيان قصص اشاره مى كند:
دأب و روش كلام خداى تعالى در آن جا كه قصه ها را مى سرايد بر اين است كه به مختارات و نكات برجسته و
مهمى كه در ايفاى غرض مؤثر است، اكتفا مى كند و به خرده ريز هاى داستان نمى پردازد. از اول تا به آخر
داستان را حكايت نمى كند، اوضاع و احوال مقارن با حدوث رخداد را ذكر نمى نمايد. جهتش هم خيلى روشن
است، چون قرآن كريم كتاب تاريخ و داستان سرايى نيست، بلكه كتاب هدايت است. (و سپس مى افزايد:) اين نكته
از واضح ترين نكاتى است كه شخص متدبر در داستان هاى نامبرده در كلام خدا آن را درك مى كند.
آن گاه به برخى مشخصات داستان اشاره مى كند كه قرآن درباره آنها ساكت است:
و اما اين را كه اساميِ آنان چه بوده؟ ... در جامعه چه موقعيتى داشتند؟ ... اسم پادشاهى كه ايشان از ترس
او فرار كردند چه بوده؟ و نيز اسم آن شهر چه بوده؟ ... متعرض نشده است، در حالى كه روايات با كمال خرده
بينى، متعرض آنها و نيز ساير امورى شده كه در غرض خداى تعالى، كه همان هدايت است، هيچ مدخليتى ندارد؛
زيرا اين گونه خرده ريزها در غرض تاريخ دخالت دارد و به درد دقت هاى تاريخى مى خورد.(104)
علامه درباره داستان ذوالقرنين مى نويسد:
قرآن كريم متعرض اسم او و تاريخ زندگى و ولادت و نسب و ساير مشخصاتش نشده، البته اين شيوه و رسم قرآن
كريم درهمه موارد است كه در هيچ يك از قصص به جزئيات نمى پردازد.(105)
4 قرآن اجزاى يك حادثه يا بخش هاى يك سرگذشت را درپى هم مى آورد، اما چنين نيست كه اتفاقات، به دنبال
هم روى داده باشند، بلكه در برخى موارد، بين آنها فاصله است و قرآن در ذكر اين حوادث به اختصار و
گزينش روى آورده است. اين نكته درواقع، مطلبى است كه در شماره قبل (3) به آن اشاره شد، اما براى تأكيد و
توجه بيش تر به آن، دراين جا آن را به طور مستقل آورده ايم. علامه در تفسير داستان هاى مختلف، اين سخن
را تكرار مى كند: )در جمله ... حذف وايجازى به كار رفته وتقدير آن اين است كه ...(106) يا )در اين كلام، حذف و
ايجاز، يعنى اختصار، به كار رفته و تقدير كلام اين است كه ...(107) ويا )از اين مضمون برمى آيد كه در آيه
به منظور اختصار، چيزى حذف شده ...(.(108)
5 گاهى قرآن سخنى را نقل مى كند، اما اين درواقع زبان حال است نه مقال، يا سخنى است كه در دل فرد گذشته
است. علامه در تفسيرآيه )اذ دخلوا عليه فقالوا سلاماً، قال سلام قوم منكرون(109) مى نويسد:
)قوم منكرون( از ظاهر كلام برمى آيد كه اين جمله نيز حكايت كلام ابراهيم للَّه باشد، اما نه كلامى كه
به گوش ميهمانان هم رسانده باشد، بلكه كلامى است كه خودش باخود گفت ... اين توجيه بهتر از توجيهى است
كه جمعى ازمفسران كرده اند كه جمله)قوم منكرون( سخن آشكار ابرهيم بوده.(110)
6 و گاهى چنين است كه سخنى را از زبان يك نفر حكايت مى كند و گاهى آن را به عده اى نسبت مى دهد. در آيه 17
سوره مريم،(111) به گفتگو ميان روح و حضرت مريم، و در آيه 45 سوره آل عمران(112) به صحبت ملائكه با حضرت
مريم اشاره شده است. علامه دراين باره چنين توضيح مى دهد:
اگر با آيات مورد بحث، تطبيق شود هيچ شكى باقى نمى ماند كه سخن ملائكه با مريم، كه در سوره آل عمران
آمده، عيناً همان سخنى است كه در آيات مورد بحث )آيه 17 سوره مريم( به روح نسبت داده است. و اگركلام
جبرئيل را به ملائكه نسبت داده، از قبيل نسبت كلام يك نفر از قومى به همه قوم است ... زيرا همه در آن
كلام و يا در سنت وعادت وخلقت موافقت و شركت دارند (و اين را شيوه بيانيِ قرآن مى داند كه) در قرآن از
اين تعبيرات بسيار است؛ مانند آيه هشت سوره منافقون ...(113) كه با اين كه گوينده سخن، يك نفر بوده، آن
را به جمع نسبت مى دهد. و نيز مانند آيه )واذ قالوا اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجارة
من السماء( و چون گفتند بارالها! اگر اين، حق و از ناحيه تو است پس سنگى از آسمان بر ما بباران(114). با
اين كه گوينده آن، يك نفر بود.(115)