عقل گرایی در تفاسیر قرن چهاردهم

شادی نفیسی

نسخه متنی -صفحه : 249/ 64
نمايش فراداده

ب) خلقت آدم

خلقت انسان اولى، موضوعى است كه قرآن و علم بر آن اتفاق ندارند. از نظر طنطاوى نص قرآن و تورات تصريح دارند كه آدم از خاك آفريده شده و همسرش نيز از او. و اين را سخن همه اديان مى داند.(87) اما از چگونگيِ آن اظهار بى اطلاعى مى كند.

او به استناد آيه:

ولقد خلقنا الانسان من سلالة من طين(88)

خلقت انسان اولى را از چكيده گلى مى داند؛ اما مى افزايد:

بشر از دگرگونى هايى كه اين چكيده گلى پشت سرگذاشته، و از اين كه آيا آغاز آفرينشش از منطقه زير خط استوا بوده است، و اين كه آيا اصل پيدايش هرحيوانى ابتدا در دريا بوده، سپس از حيوان دريايى به زمينى و از جمله، به انسان تكامل يافته است، آگاهى ندارد. آن چه ما مى دانيم اين است كه انسان از ميوه ها، حبوبات و گوشت ها مى خورد.

اينها به خون تبديل مى شوند و نطفه از آن به وجود مى آيد كه در انسان، ذريه انسان و در حيوان، ذريه حيوان از آن پديد مى آيند. پس آن چه ما مى دانيم، چگونگيِ آفريده شدن نسل آدم و نسل حيوان است نه اصل آدم و اصل حيوان.(89)

طنطاوى اقوال مختلف علماى قديم وجديد درباره خلقت انسان اولى را نقل مى كند و هيچ يك را برنمى گزيند(90) و تأييد نمى كند؛ زيرا معتقد است صحت معلومات بشر در اين مقام هنوز مبرز نشده؛ چرا كه بشر شاهد آفرينش مبدأ عالَم و مبدأ خودش نبوده است و در محافل علمى، هم چنان در اين باره با جديت تحقيق مى شود و هنوز اختلاف نظر وجود دارد.(91)

اكنون چه بايد كرد و چه بايد گفت؟

او خود، همين پرسش را مطرح مى كند كه هنگامى كه قرآن و ديگر كتاب هاى آسمانى از اين موضوع به اجمال مى گذرند و از سوى ديگر، فلاسفه و حكما در آن اختلاف دارند، چه بايد كرد؟

او با تأكيد بر نتيجه كلاميِ اين موضوع، آن را هدف قرآن از طرح آن عنوان مى كند و مى گويد:

كتاب هاى آسمانى از طرح اين موضوع هدفى مهم تر از شناساندن پدران اصليِ انسان داشته اند. آن چه از وراى اين موضوع، مدنظر بوده و علم كلام نيز آن را تأييد مى كند، بيان وحدت كليِ انسان ها است. پس خداوند، وحدت منشأ وشباهت وضعيت ما را گوشزد مى نمايد تا به وحدت كليِ انسان ها و نظام فراگير هستى اشاره كرده باشد.(92)

ج) راندن شياطين به وسيله شهاب ها

مسئله رجم شياطين به وسيله شهاب هاى آسمان، كه در چند آيه مطرح شده، موضوع ديگرى است كه ذهن مفسران اين قرن را به خود مشغول كرده است.

طنطاوى با كنايى دانستن اين آيات از آنها چنين برداشت كرده است كه خداوند، آسمان را از تعدى و دست يابى حفظ كرد تا جز ملائكه و پيامبران و دانشمندان با اخلاص، كسى به درك زيباييِ آن نايل نيايد. پس افراد نادان و شياطين از زيباييِ آن غافل و از آياتش روى گردانند.

آسمان از دسترس آنها به دور است و در حصارى نفوذ ناپذير قرار دارد. چه بسا فردى زندگى كند و بميرد در حالى كه از درك اين زيبايى غافل باشد؛ چراكه آسمان از دسترس او حفظ شده است. گاهى ممكن است براى انسان گوشه اى از اين زيبايى بدرخشد و بارقه اى از جمالش، همچون شهابى فروزان، چشمانش را خيره سازد و قلبش را شيفته اين زيبايى گرداند.(93)

البته او تصريح مى كند كه اين، تأويل آيه:

اى من خطف الخطفة(94)

است و ظاهر آيه، همان طور كه مشهور است، مى رساند كه شياطين استراق سمع مى كردند، پس با شهاب ها سوزانده شدند.(95)

او احتمال درستى اين تفسير ظاهرى را نيز مى پذيرد و مى گويد:

نمى توان چنين مسئله اى را به طور قطع ممتنع دانست. او تاريخ تفسير را شاهد مى آورد كه آن هنگام كه مخالفت قرآن با علم نجوم آن زمان، بر پدران و عالمان ما گران آمد، مفسران راضى نشدند كه بر نظريات فلسفى باقى بمانند، بلكه با قرآن همراه شدند و بعدها بطلان نظريات قدما آشكار گشت.

او اين تاريخچه را مدنظر قرار مى دهد و مى پرسد:

آيا مانعى وجود دارد از اين كه ستارگان، ارواح را بسوزانند يا بيازارند؟

او اين احتمال را مى پذيرد و تبيين و داوريِ آن را به آينده وامى گذارد.(96)

با اين همه، در نهايت، معناى كنايى را ترجيح مى دهد و ظاهر را به حال خود وامى گذارد و انديشمند و با ذكاوت را از باطن بهره مند مى داند در حالى كه بيش تر مردم در زمين محبوسند، چشم هايشان نمى بيند، گوش هايشان صدايى را از ملأ اعلى نمى شنود و اسرار اين دنيا و شگفتى هايش را در نمى يابند؛ زيرا آزمندى شان آنان را از درك اين معانيِ بلند محروم ساخته است.(97)