شکوه شعر عاشورا در زبان فارسی

علی اکبر مجاهدی؛ تهیه کننده: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 151/ 47
نمايش فراداده

مـهدى رضايى از (نرفتن)و (ماندن)شكوه دارد، شكوه از اين كه ياران همراه رفته اند و او بر جاى مانده است :


  • ... رفتند و ما با زخم ها، ما مانديم آرى زبانت لال مى ماند بر شانه هاى شهر مى بينم تنها صدا، گفتند مى ماند رفتند و ما... اينك چنين تنها با زخم ها، شمشيرها مانديم (142)

  • نفرين به اين تقدير! مانديم وقتى كه مى پرسم : چرا مانديم ؟! مانند زخمى كهنه ، جا مانديم دردا كه اينك بى صدا مانديم ! با زخم ها، شمشيرها مانديم (142) با زخم ها، شمشيرها مانديم (142)

و (بى حضور رفتگان)از (دل)خود مى خواهد كه براى او (بخواند) و وقتى مى بيند كه از ايـن خـوانـدن ، مـشـكلش حل نمى شود، ياران رفته را مورد خطاب قرار مى دهد و با آنها به صحبت مى نشيند:


  • بى حضور رفتگان ، براى من اى شما كه رفته ايد، گر چه نيست راه هاى بازِ آسمانى اند عشق و هر چه آبروست ، از شماست درد! اى غرور مهربان من ! تا ابد بمان ! بمان براى من !(143)

  • ناله كن دلا! بخوان براى من هيچ از شما نشان براى من كوچه هاى يادتان ، براى من ناگزير ننگ نان ، براى من تا ابد بمان ! بمان براى من !(143) تا ابد بمان ! بمان براى من !(143)

يـداللّه گـودرزى نـيـز بـا مـهـدى رضـايـى و شـاعـرانـى از ايـن دست ، همدرد است . او از (زائرانـى)حرف مى زند كه با اشاره (آيينه)تا (خانه خورشيد) پرواز كرده اند، و از يـاران هـمـراه مـى خـواهـد تـا بـه هـمـراه او سرى به آينه ها بزنند تا (مهجورى)آينه ها باورشان شود:


  • راهى به كوچه هاى تماشا، هنوز هست ما از نگاه ساده تو، گرم مى شويم گويى كه از قبيله فرهاد و تيشه بود وقتى كه عمق حادثه فرياد زد مرا آن زائران خانه خورشيد، چون غبار از بس كه غرق پيله تنهاييَم شدم آن سوى انتظار دلم ، طرح مبهمى ست برخيز تا به آينه اكنون سرى زنيم رهنمودهاى رهبران فكرى انقلاب اسلامى

  • دل مى توان هنوز به دل هاى خسته بست امّيد بر نگاه تو آيا دوباره هست ؟! آن كس كه خواب سنگى و شيرين مان شكست من ماندم آه ... ماندم ، پاى مرا كه بست ؟! رفتند با اشاره آيينه ، مست مست آرام ، سايه ام به كنار خودم نشست انگار مرد منتظرى با گلى به دست باور كنيم آينه مهجور مانده است (144) رهنمودهاى رهبران فكرى انقلاب اسلامى