فضيل بن عياض در آغاز كار مردى بد عمل و خشن و بى رحم بود و بين سرخس (كه از شهرهاى خراسان است ) و (ايبورد) راهزنى مى كرد. سبب توبه اش اين بود كه عشق به دخترى در دلش افتاد، شبى از ديوارها بالا رفت تا به معشوقه خود دست بيابد و از او كامياب گردد، ناگهان صداى يك نفر به گوشش رسيد كه در آن وقت شب قرائت قرآن مى كرد و اتفاقا اين آيه را مى خواند: الم ياءن للذين آمنوا ان تخشع قلوبهم لذكر الله .
فضيل گفت : بلى يا رب قرآن . بلى اى پروردگار من وقتش رسيده است و از آنجا برگشت و در آن شب به خرابه اى پناهنده شد كه كاروانى آنجا فرود آمده بود . يك وقت يكى از آنان گفت :
بار كنيم و برويم ، بعضى ديگر گفتند:
نه بايد بمانيم تا صبح شود زيرا اين منطقه زير فرمان و نظر فضيل است و ممكن است راه را بر ما ببندد.
فضيل صداى آن آنان را شنيد او بكلى از كارهايش دست برداشته بود، گفت : شما در امانيد فضيل منم و ديگر از ناحيه من نگرانى نداشته باشيد. (98)
عالم ربانى حاج ملا اسد الله بافقى يك انگشتر عقيق يمنى داشت كه بسيار زيبا و ديدنى بود و آن را دخت گرانمايه پيامبر، فاطمه عليها السلام به او عنايت فرموده بود و روى آن اين آيه شريفه نقش بسته شده بود:
... و من يتق الله يجعل له مخرجا و يرزقه من حيث لا يحتسب و من يتوكل على الله فهو حسب ان الله بالغ امره قد جعل الله لكل شى ء قدرا . (99) داستان دريافت اين نشان افتخار را خودش براى نگارنده اينگونه بيان كرد: مدتها من به آن بانوى بزرگ توسل جسته و به بركت او از خداى جهان آفرين خواسته خويش را مى خواستم . روزى در منزل نشسته بودم كه گفتند: بانويى درب منزل است و مرا مى خواهد. بيرون رفتم ديدم بانويى در چادر مشكى و كاملا پوشيده به گونه اى كه در بافق ما چنين لباس و پوششى معمول نبود، خطاب به من گفت :
اين بسته را بى بى به شما داده است . بسته را تحويل داده و بى درنگ رفت . من دچار غفلت شدم و نتوانستم بپرسم كه بى بى كيست ؟
بسته را گشودم ديدم اين انگشترى زيبا در ميان بسته اى كوچك است به خود آمدم كه اين زن از كجا به منزل ما آمد ؟
و بى بى كيست كه او فرستاده ايشان باشد ؟
پشت سر او با شتاب آمدم اما هر چه جستجو كردم اثرى از او نيافتم و مردم كوچه و خيابان و همسايه گفتند: زنى با نشانه هايى كه شما مى دهيد، نديده ايم .....
دريافتم كه اين عنايت و اعطايى و مدال افتخار آن بانوى دوسرا، حضرت فاطمه عليها السلام است .
روزى عمر بر منبر بود و آياتى از سوره عبس را تلاوت مى كرد تا به اين آيه رسيد: وفاكهه و اءبا (100): يعنى و ميوه و چراگاه ... براى شما آفريديم ، عمر گفت : معنى همه آيات در اين سوره را مى دانيم اما نمى دانيم معناى اءب چيست ؟
! پس عصايى را كه در دست داشت رها كرد و گفت : به خدا سوگند كه اين يكنوع تكلف است ، چه اشكالى دارد كه معناى اءب را ندانيم ! شما مردم از چيزى از كتاب الله پيروى كنيد كه براى شما تبيين شده و به آن عمل نماييد و آنچه نمى فهميد به پروردگار موكول كنيد (101).
پيشواى بزرگ مسلمانان به خوبى مى دانست كه بت پرستى بسيارى از مردم ، جنبه تقليدى و پيروى از سران قبيله است و ريشه محكمى در دل آنها وجود ندارد، هرگاه انقلابى در ميان سران به وجود آيد و موفق گردد كه يكى دو نفر را با خود هم آهنگ سازد بسيارى از مشكلات را حل خواهد نمود. از اين رو اصرار زيادى در اسلام آوردن وليد بن مغيره - كه بعدها فرزند او (خالد بن وليد) از سران لشكر و كشور گشايان مسلمان گرديد - داشت ، زيرا كهنسال ترين و با نفوذترين شخص بود كه در ميان قريش عظمت و فرمانروايى داشت و او را حكيم عرب مى خواندند و نظر او را در موارد اختلاف محترم مى شمردند.
روزى پيامبر در فرصت مناسبى با او سخن گفت ، درست همان موقع اين ام مكتوم كه مردى نابينا بود حضور پيامبر رسيد و تقاضا كرد كه مقدارى قرآن بر او بخواند و در تقاضاى خود اصرار زياد نمود. اين مطلب بر