كه زنا كرده بودند فرستادند. و حكم آنها در تورات عبارت بود از رجم بود كه نمى خواستند درباره آن دو اجرا نمايند. و چون يهوديان بنى قريظه و بنى النصير با مسلمين در حال صلح به سر مى بردند اين جماعت را با گروهى از اين دو قبيله همراه ساختند. پس از در ميان نهادن جريان ، آن حضرت فرمود: محكوم به رجم و سنگسار شدن هستند. آنها زيربار نرفتند.
حضرت فرمود: حكم آنان حتى در تورات شما عبارت از رجم است . آنان منكر شدند. تا اينكه حضرت از آنها خواست جوانى به نام ابن صوريا را احضار كردند، و وى در برابر سوگند آن حضرت اقرار كرد كه حكم زناى محصنه در تورات عبارت از رجم است .
يهوديان به ابن صوريا اعتراض كردند. وى در پاسخ آنها گفت : در برابر چنان سوگندى ياراى انكار از من سلب شد.
حضرت فرمود: چرا حكم خدا را تحريف كرديد ؟
ابن صوريا عرض كرد: اگر فرد بينوايى در ميان ما مرتكب زناى محصنه مى شد او را سنگسار مى كردند ولى اشراف از اين كيفر در صورت ارتكاب زنا مصون بوده اند، در نتيجه عمل زنا در ميان اشراف رايج گرديده ، و اگر مى خواستيم حد را اجرا كنيم فريادشان بلند مى شد و مانع اجراى آن مى گشتند.
تا آنكه پسر عموى پادشاه مرتكب زنا شد و ما از اجراى حد درباره او دريغ كرديم ؛ اما از آن پس نمى توانستيم حد را در مورد زناكاران اجرا نماييم ، و بهانه مى آوردند تا پسر عموى پادشاه مشمول اين قانون واقع نشود و كيفر نگردد و ما زير بار اين حكم نمى رويم . پادشاه احساس درماندگى كرد و شورايى تشكيل داد و نتيجه آن شد كه قانون حد و تازيانه زدن را تصويب كردند: ريسمانى را تافتند و آن را قيراندود ساختند و به وسيله آن چهل ضربه به زناكار وارد ساختيم و روز او را سياه كرده و بر الاغى واژگون نشانديم و او را دور شهر گردانيديم .
رسول اكرم صلى الله عليه و آله فرمود: هم اكنون بازيافتيد كه من به حق ، رسول خدا هستم ، آنگاه فرمان داد آن مرد و زن زناكار را احضار و بر در مسجد رجم و سنگسار كنند، و اين حكم اجرا شد. حضرت خطاب به خدا گفت : گواه باش كه من نخستين كسى هستم كه يكى از اوامر ترا - كه در ميان يهود به دست فراموشى سپرده شده بود - احياء نمودم .
سرانجام پس از گفتگوهايى كه ميان آن حضرت و ابن صوريا رد و بدل شد ابن صوريا ايمان آورد، و به آن حضرت از تبعيض يهوديان در اجراى حد گزارشهايى به عرض رساند كه اگر آنها يكى از ما را مى كشتند به ما اجازه قصاص نمى دادند و ديه اى كه از ما مى ستاندند دو برابر ديه اى بود كه از ما گرفتند (171).
نقل كرده اند كه زياد مردى از خوارج را گرفت و حبس نمود، اتفاقا آن شخص فرار كرد، زياد هم برادر او را گرفت و بجاى او زندانى نمود و تهديد كرد كه اگر برادرت را آوردى ترا رها مى كنيم وگرنه گردنت را خواهم زد. آن مرد گفت : اگر نامه اى از طرف امير و فرمانرواى مسلمانان بياورم كه برائت و بى گناهى مرا تصديق كرده باشد آيا مرا رها مى كنى ؟
زياد گفت : آرى . آن مرد گفت پس من نوشته اى از خداى عزيز و رحيم مى آورم و خدا از من و از تو و از فرمانروايى مسلمين گراميتر است علاوه كه دو شاهد هم بر اين نوشته ، اقامه مى كنم و آن دو، ابراهيم و موسى عليه السلام هستند. خداى تبارك و تعالى كه راستگوترين گويندگان است مى فرمايد:
ام لم ينباء بما فى صحف موسى و ابراهيم الذى وفى ان لاتزر وازره وزر اخرى وان ليس للانسان الا ما سعى وان سعيه سوف يرى ثم يجزاه الجزاء الاو فى .
آيا آگه نشد به آنچه در تورات موسى و صحف ابراهيم كه وفادارى كرد، آورده كه هيچ كس بار گناه ديگرى را بدوش نخواهد برد و اينكه انسان نتيجه عمل خود را بزودى خواهد ديد، سپس پاداش كاملترى داده خواهد شد.
زياد گفت : خلوا سبيله فهذا رجل قد لقن حجته اين مرد را رها كنيد كه حجت و برهانش تلقين داده شده است .
و حاملا لمن حمله .
حامل : اسم فاعل است يعنى حمل دهنده چنانكه حمل اول صيغه ماضى و ضمير مستتر آن فاعل و ضمير ظاهر مفعول جعل است .