سرشک خوبان

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

نسخه متنی -صفحه : 158/ 50
نمايش فراداده

كرد: اى شترم ! از اين كه تو را سخت مى رانم ، مهراس ؛ و تا پيش از سرزدن سپيده شتابان بتاز.

همراه با بهترين هم كاروانيان و هم سفران بتاز، تا اين كه خدمت بهترين گرامى تبار راه يابى .

گرامى تبار بزرگوار، آزاده گشاده سينه كه خدا او را براى بهترين كار آورده است كه اميدوارم خدا او را تا روزگار باقى است ، پايدار بدارد.

هـنـگـامـى كـه خـدمـت امـام حـسـيـن (ع) رسـيـدند، همين سرود را خواندند و حضرت فرمود: (به خدا سوگند! من اميدوارم كه خدا براى ما خير بخواهد! چه كشته شويم و چه پيروز گرديم .) در ايـن هـنگام حرّ بن يزيد پيش آمد و گفت : (اين چند نفر كوفى از همراهان تو نيستند. از اين رو آنـان را يـا زندانى مى كنم و يا برمى گردانم !) امام فرمود: (من همان طور كه از خود دفاع مى كـنـم ، از ايـشـان هـم دفـاع مـى كـنـم . ايـنـان نـيـز يـار و كـمـك كـار مـن انـد و تـو بـه مـن قـول داده بـودى كـه تـا آمـدن نامه ابن زياد در هيچ موردى متعرّض من نشوى .) حرّ گفت : (بلى ! ولى آنـان هـمـراه تو نيامده اند.) فرمود: (آنان از ياران من اند و به منزله همان كسانى هستند كه با من آمده اند و اگر به قولى كه داده اى وفادار نباشى ، هرآينه من با تو مى جنگم .) پس حرّ آنان را به حال خود واگذارد.

آن گاه حسين (ع) به آنان فرمود: (اخبار مردمى را كه پشت سر نهاده ايد، به من گزارش ‍ دهيد.) از مـيـان آن چـهـار تـن مـجمع بن عبداللّه عائذ گفت : (به اشراف مردم رشوه هاى سنگين داده اند و بـراى جـلب دوستى و ارادت شان كيسه هايشان را پر كرده اند. آنان نيز به زيان تو و براى جـنـگ بـا تـو مـتـّحـد شـده انـد. امـّا بـقـيـّه مـردم هـنـوز دل هـايـشـان بـه شـمـا مـايـل اسـت ، امـّا فـردا شـمـشـيـرهـاى خـود را بـر روى تـو خـواهند كشيد.) امام (ع) فرمود: (اگر ازفـرسـتـاده ام ، نزد خود خبر داريد، باز گوييد.) گفتند: (او كه بود؟) فرمود: (قيس بن مسهر صـيـداوى .) گـفتند: (بلى ! او را حصين بن نمير گرفت و نزد ابن زياد برد و او دستور داد كه تو و پدرت را نفرين كند؛ امّا او بر شما درود فرستاد و ابن زياد و پدرش را لعنت كرد و مردم را بـه يـارى تـو فـرا خواند، و آنان را از آمدنت آگاه ساخت . ابن زياد هم فرمان داد تا او را از فـراز كاخ به پايين افكندند.) چشمان حضرت اشك آلود شد و نتوانست از گريه خوددارى كند. سپس فرمود: (فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلا)(208) بـرخى از آنان به شهادت رسيدند و برخى از آن ها در (همين ) انتظارند و (هرگز عقيده خود را) تبديل نكردند.

پيشنهاد طرمّاح

طـرمـّاح ، پـسـر عـدى گـويـد: نـزد امام حسين (ع) رفتم و گفتم : (به خدا سوگند! من هر چه مى نـگـرم ، كسى را همراه تو نمى بينم ، و اگر فقط همين سپاه حرّ كه شما را همراهى مى كنند، با تـو بـجـنـگـند، براى نابودى سپاه شما كافى است . تا چه رسد به اين كه جمعيّتى كه روز پـيـش از بـيـرون آمـدنـم در كـوفه ديده ام نيز به ايشان به پيوندد. من تا كنون چنان جمعيّتى نديده ام ؛ و چون درباره آن ها پرس و جو كردم گفتند: براى اعزام به جنگ با حسين (ع) آماده مى شـونـد. تـو را به خدا سوگند مى دهم كه حتّى اگر بتوانى يك وجب هم به طرف ايشان نروى ايـن كـار را بكن ، و اگر مى خواهى در شهرى ايمن فرود آيى و در پناه خداوند درباره وضعيّت خـود بـيـنـديـشـى و برايت روشن شود كه چه راهى را بايد در پيش بگيرى ، بيا تا شما را در جـايـى اسـتـوار و ايمن از كوهسارمان به نام (اءجَاء)(209)منزل دهم و از تو به دفاع بـپردازم ، و از اميران غسّانى و حميرى و نعمان بن منذر و از سياه و سرخ كمك بخواهيم . به خدا سـوگـنـد! در ايـن صـورت هيچ گاه شكست نمى خوريم . من خود با شما مى آيم ، تا در (قُرَيَّه ) به شما جا بدهم . كسى سوى افراد قبيله طىّ در كوه هاى (اءجَاء) و (سَلْمى ) مى فرستيم و به خـدا قـسـم ده روز نـخـواهـد گذشت كه پياده و سواره خدمت شما خواهند آمد. آن گاه هر اندازه دوست دارى مـيـان مـا بمان اگر هم ضرورتى پيش آمد و قصد قيام داشتى ، من بيست هزار سپاهى طائى بـرايت فراهم مى كنم ، تا با شمشير از تو دفاع كنند، چنان كه به خدا مادامى كه يك نفرشان زنده باشد، هيچ گزندى به شمانرسد.)