آن گـاه زهـيـر بن قين برخاست و به يارانش گفت : (شما سخن مى گوييد، يا من حرف بزنم ؟) گفتند: (شما سخن
بگوييد!) وى پس از سپاس و ستايش خدا چنين گفت :
(اى پسر پيامبر خدا(ص)! بر هدايت خداوند باشى ، گفتارت را شنيدم . به خدا سوگند! اگر دنـيـا مـانـدنـى
هـم بـاشـد و ما هم در آن جاودانه باشيم و كمك به شما موجب جدايى از آن گردد، البتّه قيام با تو را بر
ماندن در دنيا بر مى گزينيم .)
حضرت براى او دعا كرد و او را ستود.هـمـچنين ابومخنف گويد: امام حسين (ع) در (بيضه )(204)براى ياران خود و ياران حرّ سخنرانى كرد و پس از
سپاس و ستايش خداوند چنين گفت :
(اى مـردم ! پـيـامـبـر خـدا(ص) فـرمـوده اسـت : هـر كـس حـاكـم سـتـمگرى را ببيند كه حرام خدا را
حـلال مـى شـمـرد و پـيـمـان خـدا را مى شكند و با سنّت پيامبر خدا(ص) مخالفت مى ورزد و ميان بندگان
با گناه و ستم رفتار مى كند؛ و او با كردار و گفتار براى از ميان بردن وى نكوشد، خـداونـد بـه حـق ، وى
را هـمـان جـايـى كه شايسته اوست ، در مى آورد. هان ! آگاه باشيد كه اين گـروه فرمانبرى شيطان را پيشه
كرده اند و فرمانبرى رحمان را رها ساخته اند. حدود الهى را واگـذارده انـد. بـيـت المـال را بـه خـود
اخـتـصـاص داده انـد. حـرام خـدا را حـلال و حلالش را حرام كرده اند. من شايسته ترين كسى هستم كه بايد
اين وضع را دگرگون كنم . نامه هاتان به من رسيده است و پيك هاتان خبر بيعت شما را برايم آورده اند،
حتّى بر اين كـه مـرا تـرك نمى گوييد و رهايم نمى كنيد. پس اگر همچنان بر بيعت خود هستيد كه هدايت مى
يـابـيـد. مـن حـسـين ، فرزند على (ع) و فرزند فاطمه ، دختر پيامبر خدا(ص) هستم كه خودم با شـمـا
هـسـتـم و خـانـواده ام بـا خـانـواده شـمـايـنـد. مـن بـراى شـمـا پـيـشـوايـى نـمـونـه هـسـتم .حال اگر وفادارى نكنيد و بيعتتان را بشكنيد و عهد و بيعتم را به گردن نگيريد، به جان خودم سـوگـنـد!
كه اين كارها از شما مردم ، ناشناخته و بعيد نيست . با پدر و برادرم و پسر عمويم مسلم نيز همين رفتار
را كرده ايد. فريب خورده واقعى كسى است كه فريب شما را بخورد. در اين صـورت بـهـره خـود را از دست داده
ايد و نصيب خود را تباه كرده ايد (وَ مَنْ نَكَثَ فَإِنَّما يَنْكُثُ عَلى نَفْسِهِ)(205)(هر كه بيعت را
بشكند به زيان خود شكسته است ) و خدا از شما بى نيازم خواهد ساخت . السّلام عليكم و رحمة اللّه و
بركاته ).(206)
در ذى حسم
حـرّ هـمـچنان حضرت را همراهى مى كرد و مى گفت : (اى حسين (ع)! به خاطر خداجانت را به خطر مينداز. منمطمئن هستم كه اگر بجنگى كشته خواهى شد و چون كشته شوى آن طور كه پيش بينى مى كنم خونت پايمال گردد!)
امام (ع) فرمود:
(آيـا مـرا از مـرگ مـى ترسانى ؟ آيا از كشتنم مصبيت بزرگى به شما مى رسد؟ نمى دانم به تـو چـه بـگويم
؛ ولى همان را مى گويم كه برادر اوسى به پسرعمويش هنگام رفتن وى به يـارى پـيـامبر خدا(ص) گفت كه چون
از او پرسيد: كجا مى روى ؟ به يقين كشته خواهى شد. او پاسخ داد:
من خواهم رفت و مرگ براى جوان ننگ نيست . آن گاه كه نيّتى حقّ داشته باشد و مسلمان بجنگد.و جان خود را فداى مردان شايسته كند و از لعنت شدگان خائن و زورگو بپرهيزد.پـس اگر زنده بمانم ، پشيمان نخواهم بود و اگر بميرم ، سرزنش نخواهم شد، براى خوارى تو همين بس كه زير
بار ستم زندگى كنى !)(207)
حرّ پس از شنيدن سخنان حضرت از آن بزرگوار كناره گرفت .
در منزلگاه عذيب
هـمچنان حرّ و سپاه او در يك سوى راه مى رفتند و حسين (ع) در سوى ديگر حركت مى كرد تا به (عـُذَيـْبهـِجـانـات ) رسيدند كه شتران متعلّق به نعمان در آن جا مى چريدند. ناگهان به چهار نـفـر بـرخـورد
كـردنـد كـه سـوار بـر رهـوارهـاى خـود اسـب نـافـع بـن هـلال بـه نـام (كامل ) را يدك مى كشيدند.راهنماى آنان يعنى طِرِمّاح ، فرزند عُدَى نيز سوار بر اسب خود با آنان بود و با خود چنين زمزمه مى