يـا بـه تـحـريـك چـه كـسـى بـه جـنـگ مـا آمـده ايـد؟ دل هـايـتـان سـخـت و جـگـرهـايـتـان تـيـره
گـشـتـه اسـت . بـر دل هايتان مهر زده شده است ؛ و بر گوش و چشم تان مهر زده شده است و شيطان شما را
فريفت و به شما دستور داد و بر چشم هاتان پرده افكند و شما هدايت نخواهيد شد.اى كوفيان ! واى بر شما! مگر از پيامبر خدا(ص) چه ستمى به شما رسيده است و چه خونى از او طـلب داريـد كه
اين همه با برادرش على بن ابى طالب ، جد من ، و پسرش و عترت پاكيزه و برگزيده اش عناد مى ورزيد و برخى
از شما به آن افتخار مى كنيد. و مى گوييد:
(نَحْنُ قَتَلْنْا عَلياً وَ ابْن عَلى
وَ سَبَيْنا نِسْاءَ هُمْ سَبىَ تُرْكٍ
وَ نَطْحْنا هُمْ اَىَّ نِطاحٍ) (409)
بِسَيْف هِنْديّة وَ رِماحٍ
وَ نَطْحْنا هُمْ اَىَّ نِطاحٍ) (409)
وَ نَطْحْنا هُمْ اَىَّ نِطاحٍ) (409)
هر گونه پليدى را از آنها دور ساخته است افتخار مى كنيد؟! پس هر چه مى توانى خـشـم بـگـيـر و چـونـان
پـدرت هـمـانـنـد سـگ بر روى دو دست بنشين ( درانتظار سرنوشت شوم خـودبـاش ) بـدانـيد براى هر كس آن
چيزى است كه خود كسب مى كند و از پيش مى فرستد. شما نـسـبـت به ما حسد ورزيديد، واى بر شما به خاطر
آنچه خداوند ما را بر شما فضيلت بخشيده است . (فَما ذَنْبُنا اِنْ جاشَ دَهْرُ بِجَوْرِنا
وِ بَحْرُكَ ساجٌ مايُوارى الدُّعامِصا) (410)
ايـن فضيلتى است كه خداوند بر هر كس بخواهد مى بخشد و خداوند داراى بخشش هايى بزرگ است و هر كس را كه
خدا نور نبخشد، بر او نورى نخواهد بود.بـا ايـن سخنان فرياد گريه و زارى مردم بلند شد و گفتند: بس است اى دختر پاكان كه قلب هاى ما را آتش
زدى و دل هاى ما را كباب كردى ؛ و آن حضرت ساكت شد.
احضار اهل بيت به مجلس ابن زياد
هـنـگـامـى كـه سـر امـام حـسين (ع) را همراه زنان ، خواهران و كودكانش نزد عبيدالله زياد آوردند،حـضـرت زينب (س ) كهنه ترين لباسش را پوشيد و در ميان ديگر زنان به طور ناشناس وارد مـجـلس عبيدالله
گرديد. ابن زياد گفت : اين زن كيست ؟ زينب پاسخى نداد. عبيدالله پرسش خود را سـه بـار تـكرار كرد؛ و
زينب همچنان ساكت بود. در اين هنگام يكى از زنان عبيدالله گفت : او زيـنـب دخـتـر عـلى بن ابى طالب
است : گفت : خداى را سپاس كه شما را رسوا كرد و دروغتان را بر ملا ساخت .زيـنـب فـرمـود: خـداى را سپاس كه ما را به محمد(ص) كرامت بخشيد و هر گونه پليدى را از ما دور ساخت .چنان كه تو مى گويى نيست ، بلكه فاسق رسوا شد و ستمگر دروغگو درآمد. گفت : كردار خداوند با خاندانت را
چگونه مى بينى ؟
فرمود: خداوند پيكار را بر آنان مقدر كرد و آنان به آرامگاه هاشان رفتند و پروردگار، تو و آنان را در
قيامت جمع و درباره شما قضاوت خواهد كرد.(411)ابـن سـعـد در طـبـقـات گـويد: على بن الحسين ، زين العابدين (در روز عاشورا) بيمار در بستر افتاده
بود. شمر ملعون گفت : او را بكشيد. اما يكى از يارانش گفت : سبحان الله ، آيا نوجوانى بـيـمـار را كـه
نـجـنـگيده است مى كشى ؟ در اين هنگام عمر سعد آمد و گفت : به زنان و اين بيمار تعرض نكنيد.امـام زين العابدين (ع) گويد: مردى از آنها مرا پنهان كرد و احترام و پرستارى نمود و هر گاه كه از خيمه
بيرون مى رفت و بر مى گشت مى گريست . تا آنجا كه با خود گفتم : اگر يك آدم بـاوفـا مـيـان اينها باشد،
همين مرد است . ناگاه منادى ابن زياد ندا داد: هر كس على بن الحسين را بـيـاورد، سيصد درهم پاداش دارد.(باشنيدن اين سخن ) آن مرد آمد و در حالى كه اشك از چشمانش جارى بود دست هايم را به گردنم بست و مى گفت :
مى ترسم ! آنگاه مرا برد و در ازاى سيصد درهم به آنان داد و من به چشم پول ها را مى ديدم . پس از آن مرا
نزد ابن زياد بردند. پرسيد: نـامـت چـيـسـت ؟ گفتم : على بن حسين . گفت : مگر خدا على را نكشت ؟ گفتم : او