پـيـامـبـر(ص) بـالاى سر حسين (ع) گريست . پيامبران به وى تسليت گفتند و جـبـرئيـل گـفت : اى محمد،
خداى متعال به من فرموده است كه در باره امتت فرمانبردار تو باشم . حال اگر بفرمايى همان طور كه با
قوم لوط رفتار كردم ، زمين را به لرزه درمى آورم و زير و زبـر مـى كـنـم . پـيـامـبـر(ص) فـرمـود:
جـبـرئيـل ! نـه ، مـن و ايـنـان در قـيـامـت نـزد خداى عز و جل حاضر مى شويم و او خود ميان ما داورى
خواهد كرد.آنـگـاه بـراى سـر نـمـاز خـوانـدنـد و سـپـس گـروهـى از فـرشـتـگـان آمـدنـد و گـفـتـند. خداوند
مـتـعـال مـا را فـرمـوده تـا ايـن پنجاه تن را بكشيم . پيامبر(ص) فرمود: اختيارشان با شماست . آنگاه
فرشتگان همه را به ضرب نيزه از پاى درآوردند. يكى شان با نيزه قصد جان مرا كرد. مـن فرياد زدم يا رسول
الله ! الامان ، الامان ، و آن حضرت به من فرمود: برو، خدايت نبخشايد. چون بامداد فرارسيد، همه خاكستر
شده بودند.(423)
در شام
ديـلم بـن عـمـر گـويـد: هـنگامى كه اسيران آل محمد را به شام آوردند، من در آنجا بودم . آنها راجـلوى در مـسـجـد و در جـاى ايستادن اسيران نگه داشتند. على بن الحسين نيز در ميان آنها بود. در ايـن
هـنـگـام پـيرمردى شامى گفت : (سپاس خداى را كه شما را كشت و نابود كرد و با كشتن شما شاخ فتنه را شكست
)؛ و هر چه توانست به آنها ناسزا گفت .چـون سـخـن او پايان يافت ، امام سجاد(ع) فرمود :هنگامى كه تو سخن مى گفتى من مهر سكوت بـر لب داشـتـم
تـا گـفـتـارت بـه پـايـان رسـيـد و هـر آن كـيـنـه و دشـمـنـى اى را كـه در دل داشـتـى آشكار كردى .اينك تو ساكت باش (تا من سخن بگويم ). گفت : حرفت را بزن . امام (ع) فـرمـود :آيـا كتاب خداى عزّ و جلّ را
خوانده اى ؟ گفت : آرى . فرمود :آيا آيه شريفه (قُلْ لا اءَسـْئَلُكـُمْ عـَلَيـْهِ اَجـْراً اِلا
الْمـَوَدَّةَ فـِى الْقـُرْبى )(424) را خوانده اى ؟ گفت : آرى ، فـرمـود: آن (قـُرْبـى ) (نـزديـكـان )
مـايـيـم . سـپـس فـرمـود: آيـا در سـوره بـنـى اسـرائيـل ، بـراى مـا حـقـى سـواى ديـگـر مسلمانان
مى بينى ؟ گفت : نه . فرمود: آيا آيه (وَ آتِ ذَاالْقـُرْبـى حـَقَّهُ)(425) را خـوانـده اى ؟ گفت : آرى .فرمود: ما همان كسانى هستيم كه خـداى عـز و جـل بـه پيامبرش فرموده است كه حقشان را بدهد. مرد شامى
گفت : به راستى اينان شـمـايـيـد؟ فرمود: بلى ، و فرمود: آيا آيه شريفه (وَ اعْلَمُوا اَنَّ ما
غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْى ءٍ فَاِنَّ لِلّهِ خـُمـُسـَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لَذِى الْقُرْبى )(426) را
خوانده اى ؟ گفت : آرى . فرمود: (ذوى القربى ) (خويشاوندان ) ماييم . امام سجاد(ع) فرمود: آيا در سوره
احزاب براى ما حقى سواى ديگر مسلمانان مى بينى ؟ گفت : نه . فرمود: آيا آيه (اِنَّما يُريدُ اللّهُ
لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ اَهْلَ الْبـَيـْتِ وَ يـُطـَهِّرَكُمْ تَطْهيراً)(427) را خوانده
اى ؟ در اين هنگام مرد شامى دستانش را بـه آسـمـان بـلنـد كـرد و سـه بـار گـفـت : پـروردگـارا مـن
بـه پـيشگاه تو توبه مى كنم . پـروردگـارا من از دشمنى با آل محمد و دوستى با قاتلان خاندان محمد توبه
مى كنم . تا عمر داشته ام پيوسته قرآن خوانده ام ولى تا به امروز از آن هيچ ندانسته ام .سـهـل بـن سـعـد ساعدى گويد: آهنگ رفتن به بيت المقدس كردم . در راه ، چون به شام رسيدم ، شهرى ديدم پر
از نهرهاى آب ، با درختان فراوان . بر در و ديوار شهر پرده هاى ديبا آويخته بـودنـد و شادمانى مى
كردند. زنان دف و طبل مى زدند و بازى مى كردند. با خود گفتم : شايد مردم شام عيدى دارند كه ما نمى دانيم
. گروهى را سرگرم گفت و گو ديدم . از آنان پرسيدم : آقـايـان ! آيـا در شـام عـيـد اسـت و مـا نـمـى
دانـيم ؟ گفتند: پيرمرد، غريب مى نمايى ! گفتم : من سـهـل بـن سـعـد سـاعـدى ام ، رسـول خـدا را ديـده
ام و سـينه اى پر از حديث وى دارم . گفتند: در شـگـفـتيم كه چرا آسمان خون نمى بارد و زمين ساكنانش را
فرو نمى بلعد؟ گفتم : چرا؟ گفتند: سر حسين ، فرزند رسول خدا(ص) را از عراق به شام فرستاده اند و هم اينك
مى رسد. گفتم : شـگـفـتـا! سـر حسين را هديه مى آورند و مردم شادى مى كنند؟ از كدام دروازه وارد مى
شوند؟ آنان بـه دروازه مـوسـوم بـه (سـاعـات ) اشاره كردند. سوى دروازه حركت كردم . آنجا بودم كه ديدم
بـيـرق هـا يـكـى پـس از ديـگـرى مى آيند. مردى را ديدم كه سرى را بر نيزه داشت كه سيمايش بـسـيـار