نامه عمر سعد به ابن زياد - سرشک خوبان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشک خوبان - نسخه متنی

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

او مى آيد، به امام (ع) گفت : (خدا به سلامتتان دارد؛ اى ابوعبداللّه ! بدترين مردم ، گستاخ ‌ترين ، خون
خوارترين و آدمكش ترين فرد روى زمين ، دارد نزد تو مى آيد.) سپس سوى او رفت و گفت : (شـمـشيرت را
بينداز.) گفت : (به خدا سوگند! اين كار را نمى كنم خلاف حرمت من است ! من فقط يك پيك هستم . اگر پيغامم را
مى شنويد، آن را به شما مى رسانم و اگر نمى پذيريد بر مى گردم .) گفت : (به هر حال اگر بخواهى من قبضه
شمشيرت را مى گيرم آن گاه تو حرف مورد نظرت را بزن !) گفت : (نه ! به خدا كه بدان دست نخواهى زد.) گفت : (هر
پيغامى دارى به من بـگـو، تـا بـه حـسـيـن (ع) بـرسانم ؛ زيرا فاسقى چون تو را نمى گذارم كه به او
نزديك شود.) سپس هر دو به هم دشنام دادند و او نزد عمر سعد بازگشت و ماجرا را تعريف كرد. آن گاه عمر
سعد، قرّة بن قيس را فرا خواند و گفت : (اى قرّة ! واى بر تو! به ديدار حسين بشتاب و از او بـپـرس كـه
چـرا آمـده است ؟ و چه مى خواهد؟) قرّه نزد امام (ع) آمد. چون كه حضرت او را ديد، بـه يـارانـش گـفـت :
(آيا اين شخص را مى شناسيد؟) حبيب بن مظاهر گفت : (بلى ! مردى از حنظله تـمـيـمـى و خواهرزاده ماست . من
او را به نيك راءيى مى شناختم و گمان نمى كردم وى را در چنين وضـعـيـّتـى بـبـيـنـم .) قـرّه جـلو آمد
و بر حسين (ع) سلام كرد و پيغام عمر سعد را به حضرت رسـانـيـد. فـرمـود: (هـمـشـهـريـان شـمـا بـه مـن
نـوشـتـه انـد كـه سـوى مـا بـيـا! حال اگر از آمدنم ناخشنوديد باز مى گردم . چون قرّه خواست كه
برگردد، حبيب بن مظاهر گفت : (اى قرّة بن قيس ! واى بر تو! چرا سوى گروه ستمكار برمى گردى ؟ بيا و اين
مرد را يارى كن كه خدا به وسيله نياكانش من و تو را هدايت فرموده است .) قرّه گفت : (پاسخ پيغام عمر سعد
:Nرا مـى بـرم و دربـاره كـار خـود نـيـز مـى انـديشم .) سپس نزد عمر سعد رفت و پيغام حضرت را رساند.

عمر سعد گفت : من اميدوارم كه خدا مرا از جنگ و پيكار با حسين به سلامت نگه دارد.

نامه عمر سعد به ابن زياد

عمر سعد در نامه اى خطاب به عبيداللّه زياد چنين نوشت : (بسم اللّه الرّحمن الرّحيم . امّا بعد، من در
جـايـى كـه بـه حـسين رسيدم ، پيكم را نزد او فرستادم و سبب آمدنش را جويا شدم كه چه مى طلبد و چه مى
جويد؛ و او چنين پاسخ داده است : (اهل اين شهر به من نامه نوشته و پيك هاى شان نـزد مـن آمـده انـد و از
مـن خـواسـتـه انـد كـه بـيـايـم و اكـنـون آمـده ام . حال اگر از آمدنم خرسند نيستند و نظرشان جز از
آن چيزى است كه پيك هاى شان به من رسانده اند، باز مى گردم .) (224)

ابن زياد، در پاسخ چنين نوشت :
نـامـه ات را دريـافـت كـردم . بـيـعت با يزيد را به حسين پيشنهاد كن . اگر وى و همه همراهانش ‍ بيعت
كردند، مرا مطّلع گردان تا نظرم را به تو برسانم .

ديدار حسين (ع) با ابن سعد

امـام حـسـيـن (ع) كـسى نزد عمر سعد فرستاد و پيغام داد كه امشب بين دو اردوگاه باهم ديدار مى كنيم .

عمر سعد با حدود بيست سوار آمد و حضرت هم با همين اندازه سوار بيرون رفت . امام (ع)، هـنـگـام ديـدار
بـا عـمـر سـعد، به يارانش فرمود تا از وى دور شوند. عمر سعد نيز چنين كرد و نـيـروهاى طرفين چنان از
هم دور شدند كه صداى سخن آن دو را نمى شنيدند. آنان تا پاسى از شـب سـخـن گـفـتـنـد و سـپس با همراهان
شان به اردوگاه خويش باز گشتند. مردم از روى گمان دربـاره گـفـت وگـوى آنـان سخن مى گفتند. برخى گمان
مى كردند كه حسين (ع) به عمر سعد گـفـت : (بـيـا نـزد يـزيـد بـن مـعـاويـه بـرويـم و ايـن هـر دو
لشـكـر را بـه حال خود رها كنيم .) و عمر گفت : (در اين صورت خانه ام را ويران خواهند كرد!) فرمود: (من آن
را بـرايـت خـواهـم سـاخـت .) گـفـت : (مـلك هـايـم را نـيـز از مـن خـواهـنـد گـرفـت !) فـرمـود: (از
امـوال خـودم در حـجـاز بـهـتـر از آن هـا رابه تو خواهم داد!) ولى عمر سعد رضايت نداد. حضرمى گـويد:
(مردم اين سخنان را مى گفتند و اين حرف ها بر سر زبان هاى شان افتاده بود، بى آن كه خود، چيزى از آن را
حقيقتا شنيده يا دانسته باشند.

نامه دوم عمر سعد به ابن زياد

ابومخنف گويد: امام حسين (ع) و عمر سعد، سه يا چهار بار با هم ديدار كردند. آن گاه عمر به
عـبـيـداللّه چـنـيـن نـوشـت : (امّا بعد، خدا آتش را خاموش كرده و با وحدت كلمه كار مردم را اصلاح
گردانيده است . حسين (ع) به من قول داده است تا به جايى كه از آن آمده برگردد؛ يا او را به هر يك از

/ 158