آتش زدن خيمه گاه
سپاه عمر سعد تا نيمروز با ياران امام (ع) به سختى پيكار كردند، ولى چون تنها از يك سو به آنان راهداشتند و چادرها يكجا و به هم نزديك بود، بر آنها دست نيافتند.عـمـر سـعـد كـه چنين ديد، گروهى را فرمان داد تا خيمه گاه را از چپ و راست خراب كنند و آن را بـه
مـحـاصـره درآورند. ياران امام (ع) در دسته هاى سه و چهار نفرى به كسانى كه سرگرم خرابى و غارت بودند
حمله مى كردند و آنان را با تير از پاى درمى آوردند.در ايـن هـنـگـام عـمـر سـعـد فـرمـان داد: خـرابى و غارت بس است ، خيمه گاه را آتش بزنيد. به دنبال
لشكريانش آوردند و خيمه گاه را سوزاندند.امـام (ع) فـرمـود: بـگـذاريد آتش بزنند چون در آن صورت تنها از يك سو مى توانند با شما بـجـنگند، و
همين طور هم شد. شمر بن ذى الجوشن حمله كرد و نيزه اش را به خيمه امام حسين (ع) زد و بـا صـداى بـلنـد
گفت : آتش بياوريد تا اين خيمه را بر سر ساكنانش به آتش بكشم . زنان با شنيدن اين سخن فرياد برآوردند
و از خيمه بيرون آمدند.در ايـن هـنـگام امام حسين (ع) فرياد زد و گفت : اى پسر ذى الجوشن ، مى خواهى خيمه را بر سر خانواده ام
آتش بزنى ؟ خداوند تو را به آتش جهنم بسوزاند.
نكوهش شمر
ابومخنف به نقل از حميد بن مسلم گويد: به شمر گفتم : سبحان الله ، اين شايسته نيست كه با عـذابخـداونـد (آتـش ) عـذاب كنى و كودكان و زنان را بكشى . به خدا سوگند كه امير تو به كـشـتـن مـردان هـم
راضـى است . گفت : تو كه هستى ؟ گفتم : نمى گويم . در اين هنگام مردى كه شـمـر نسبت به او از من
فرمانبردارتر بود يعنى شبث بن ربعى آمد گفت : گفتارى زشت تر از گفتار تو و كردارى پليدتر از كردار تو
نديده ام ، آيا كارت به اينجا كشيده است كه زنان و كودكان را مى ترسانى ؟ با شنيدن اين سخن ، شمر
شرمنده شد و آهنگ بازگشت كرد. از آن سو، زهـيـر بـن قـيـن بـا ده تـن از يـارانش حمله كردند و دار و
دسته اش را از خيمه ها بيرون آوردند و شخصى به نام ابا عزّه ضبابى و دار و دسته اش را نيز كشتند.
محاصره خيمه گاه
انبوه سپاه كوفه ياران حسين (ع) را محاصره كردند. شمار اينان چنان اندك بود كه اگريك يا دو نـفـرشـانبـه شـهـادت مـى رسـيدند پيدا بود. اما سپاه عمر سعد به اندازه اى زياد بود كه كشته شدن افراد مشهود
نبود.ابـوثـمـامـه صـائدى ، كـه چنين ديد گفت : جانم فدايت يا حسين ! مى بينم دشمن به شما نزديك شـده اسـت .بـه خـدا سوگند، من بايد پيش از شما كشته شوم . اما دوست دارم پروردگارم را در حالى ديدار كنم كه
نمازى را كه اينك وقت آن نزديك است خوانده باشم .امـام (ع) سر را به آسمان بلند كرد و گفت : يادآور نماز شدى ، خداوند تو را از نمازگزاران و ذكرگويان
قرار دهد! آرى وقت نماز است . سپس فرمود: از اينان بخواه دست از ما بردارند تا نماز بخوانيم .چـون يـاران امـام از سـپـاه عـبـيـدالله خـواسـتـار اجـازه خواندن نماز شدند، حصين بن تميم گفت :
نـمـازتـان پـذيـرفـتـه نـمـى شـود. حـبـيـب بـن مـظـاهـر گـفت : اى الاغ ! آيا مى پندارى كه نماز
اهـل بيت پيامبر(ص) پذيرفته نمى شود و از تو پذيرفته مى شود؟! حصين به حبيب حمله كرد و او نـيـز حـمله
ور شد و با شمشير ضربتى بر سر اسب حُصَين زد. وى از اسب به زير افتاد ولى يارانش او را نجات دادند. حبيب