(ما ذا تَقُولُونَ اِنْ قالَ الْنَّبىُّ لَكُمْ
بِعَتْرَنى وَ بَاءَهْلْى بَعْدَ مُفْتَقِدى
مِنْهُمْ اُسارى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجوُابِدَمِ!) (399)
ما ذا فَعَلْتُمْ وَ اَنْتُمْ اْلاُمَمْ؟
مِنْهُمْ اُسارى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجوُابِدَمِ!) (399)
مِنْهُمْ اُسارى وَ مِنْهُمْ ضُرِّجوُابِدَمِ!) (399)
كوچ عمر سعد و آمدن بنى اسد
بـلاذرى گـويـد: عـمـر سعد روز ( عاشورا ) و روز بعد آن را در كربلا ماند. آنگاه به حميد بن بُكَيراحمرى فرمان داد، و او دستور حركت به كوفه را ميان مردم اعلام كرد. او همچنين خواهران ، دختران و
كودكان و على بن الحسين را كه بيمار بود همراه خود برد.زنـان هـنـگام گذشتن از كنار جنازه حسين (ع) سيلى به صورت مى زدند و زينب ، دختر على (ع) فـريـاد مـى
زد: يـا مـحـمـد! يا محمد! درود فرشتگان آسمان بر تو باد. اين حسين توست كه با بـدنـى پـاره پاره و خون
آلود در بيابان افتاده است . يا محمد! دخترانت را به اسارت گرفته اند! فرزندانت را كشته اند و باد بر
پيكرهاى پاكشان باد تازيانه مى زند. (400) اين سخن دوست و دشمن را به گريه آورد .هنگامى كه چشم على بن الحسين بر پيكر پدر و برادران و پسر عموهايش و ديگر شهيدان افتاد و ديـد كـه در
زيـر وزش بـاد بـه خاك و خون غلتيده اند و بر سنت اسلامى خاكسپارى نگرديده انـد، دلش گـرفـت و بسيار
بروى گران آمد، و چنان ناراحت و پريشان گرديد كه نزديك بود جـان از كـالبـدش جـدا گـردد و روحـش
دنـيـا را تـرك گويد. زينب كبرى ، عقيله بنى هاشم ، كه حال او را چنين ديد نزديك رفت و گفت :
اى يادگار جد و پدر و برادر من چه شده است كه مى بينم با جان خويش بازى مى كنى ! گفت : اى عـمه ! چگونه
جزع و فزع نكنم ، در حالى كه مى بينم سرورم ، برادرانم ، عموهايم ، پسر عـمـوهـايـم وديگر
خويشاوندانم به خاك و خون غلتيده اند، جامه هاشان را غارت كرده اند و بى كفن و دفن رهايشان كرده اند و
هيچ كس نزد آنان نمى ايستد و به آنها نزديك نمى شود، گويى كه اينان خاندانى از ديلم و خزر هستند.زينب گفت : اى برادر زاده ! نبايد از آنچه مى بينى بى تاب شوى ، زيرا به خدا سوگند كه ايـن پيمانى بود
از رسول خدا (ص) بر عهده پدر و برادر و عمويت . خداوند از گروهى از اين امت كه ميان ساكنان آسمانها
شناخته شده اند ولى فرعون هاى اين امت آنان را نمى شناسند پيمان گـرفـتـه است كه اين اعضاى پراكنده و
پيكرهاى خونين را گرد آورند و به خاك سپارند، و در ايـن دشـت بـر قبر پدر تو پرچمى به پا مى كنند كه
گذشت روزگار آن را كهنه نمى كند، و هـر چـه پيشوايان كفر و پيروان گمراهى در محو و نابودى آن بكوشند،
نشانه اش آشكارتر و نفوذش بيشتر مى گردد.پـس از آن كـه سـپـاه عـمـر سـعـد پـليـد كربلا را ترك گفت ، گروهى از قبيله بنى اسد كه در غـاضـريه و
در نزديكى قتلگاه سيد الشهداء و يارانش سكونت داشتند، آمدند و بر آن پيكرهاى خونين نماز خواندند و
در جايى كه هم اينك ، و براى هميشه روزگار، زيارتگاه مؤ منان است به خاك سپردند.سبط بن جوزى گويد: بنى اسد يك روز پس از كشته شدن حسين و يارانش ، پيكرهاشان را به خاك سپردند. (401)
زهير بن قين از كسانى بود كه همراه سيدالشهدإ به شهادت رسيد. همسرش كفنى را به غلام او به نام شجره
داد و گفت : برو و آقايت را كفن كن . شجره رفت تا زهير را كفن كند، اما هنگامى كه سيد الشهداء را برهنه
ديد با خود گفت : نه به خدا! در حالى كه حسين برهنه است من آقايم را كـفـن نـمـى كـنـم . سـپـس حـسـيـن
(ع) را كـفـن كـرد و برگشت و كفن ديگرى گرفت و زهير را كفن پوشاند. (402)
امـام حـسـيـن (ع) را در جـاى كـنـونـى بـه خـاك سـپـردنـد و بـراى ديـگـران ، گـودال بـزرگـى در
پـايين پاى ايشان كندند و همه خاندان و يارانش را به خاك سپردند، به جـز عـبـاس بـن عـلى كـه چـون در
راه غـاضـريه و دورتر از ديگران به شهادت رسيده بود، در همانجا دفن شد.
خطبه زينب (س ) در كوفه
يـعـقـوبـى در پـايـان بيان فاجعه كربلا مى نويسد: سپاه عمر سعد خيمه گاه حسين را غارت و خـانـدانـشرا دسـتـگـيـر كـردنـد و بـه كـوفـه بـردنـد. چـون اهـل بـيـت بـه كوفه وارد شدند، زنان شهر بيرون
آمدند و به گريه و زارى پرداختند. در اين هنگام على بن الحسين (ع) گفت : اگر اينان بر ما مى گريند پس چه
كسى ما را كشته است ؟