پاسخ ياران - سرشک خوبان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشک خوبان - نسخه متنی

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در پناه اين تاريكى ، آرام ، از معركه بيرون رويد.)

پاسخ ياران

پـس از ايـن گـفتار امام حسين (ع)، مسلم عوسجه برخاست و گفت :(آيا شما را تنها بگذاريم ، در حـالى كـه
در گـذاردن حـقّ شـمـا نـزد خـداونـد هـيـچ عذرى نداريم ؟! به خدا سوگند! از تو جدا نـخـواهـم شـد،
تـا نـيـزه ام را در سينه هاى اينان بشكنم و آنقدر شمشير بزنم كه قبضه اش در دسـتم بماند و آن گاه كه
بى سلاح شدم ، آنان را سنگباران كنم تا در ركاب شما جان بسپارم .)
سپس سعيد بن عبداللّه حنفى گفت :
(به خدا شما را تنها نمى گذاريم ، تا پروردگار بزرگ شاهد باشد كه ما در غياب پيامبرش از تـو پـاسـدارى
كـرده ايـم . بـه خدا اگر بدانم كه مرا مى كشند و زنده مى كنند و سپس زنده زنـده مـى سـوزانـند و
خاكسترم را به باد مى دهند و هفتاد بار اين بلا را بر سرم مى آورند، تا پاى جان از شما دفاع خواهم كرد.

چرا چنين نكنم ، در حالى كه تنها يك بار كشته مى شوم و پس از آن منزلتى ابدى خواهم يافت .)
آن گاه زهير بن قين گفت :
(بـه خدا سوگند! دوست دارم مرا بكشند و زنده ام كنند و باز مرا بكشند، تا هزار بار؛ و خداوند با قتل من
، جان شما و جوانان شما را حفظ كند!)
ياران امام (ع) هر كدام به نوبت از اين سخنان شورانگيز مى گفتند. مضمون گفتار همه اين بود كـه بـه
خـدا! از شـمـا جـدا نـمى شويم و جان خويش را فدايت مى كنيم ، دست و سينه و پيشانى خـويـش را سـپـر
بـلاى شـمـا مـى كـنـيـم و آن گاه كه در اين راه جان سپرديم ، به وظيفه خويش عـمـل كـرده ايـم .

(240)يـكى ديگر از حاضران در صحنه كربلا گويد: من و مالك بن نـضر حضور حسين (ع) رسيديم ، سلام كرديم و
نشستيم . حضرت سلام ما را پاسخ داد و به ما خـوشـامـد گـفـت و از سبب آمدن ما پرسيد. گفتيم : (آمده ايم
به شما سلام كنيم و از خداوند براى شـمـا سلامتى بخواهيم و پيمان با شما را تازه كنيم و از وضعيّت
مردم آگاه تان گردانيم . با اطـمـيـنان مى گوييم كه آنان ، آماده جنگ شده اند، تصميم تان را بگيريد!)
فرمود: (خدا مرا بس اسـت و او نـيـك پشتيبانى است .) با شنيدن اين سخن خود را نكوهش كرديم و ضمن
خداحافظى به درگـاه خـدا بـرايـش دعـا كـرديـم . حضرت پرسيد: (چه چيزى شما را از يارى ما باز مى دارد؟)
مـالك گفت : (من وامدار و عيالوارم !) من گفتم : (من نيز وامدار و عيالوارم ، امّا اگر وقتى رزمنده اى
نباشد كه از شما دفاع كرده به حال شما سودمند باشد، به من اجازه رفتن بدهيد، من مى مانم و از شما دفاع
خواهم كرد.) حضرت فرمود: آزادى !
مـن نزد حضرت ماندم و چون شب عاشورا شد، براى ما سخنرانى كرد و گفت : (اينك كه تاريكى شـب هـمـه جا را
فرا گرفته است هر كدام از شما دست يك تن از اعضاى خاندانم را بگيريد و در پناه تاريكى راه بيفتيد و در
آبادى ها و شهرها پراكنده شويد، تا خداوند در كارتان گشايشى بـدهـد؛ زيـرا ايـن جـمـاعـت فـقـط مرا
مى طلبند و چون بر من دست يابند، در پى ديگران نخواهند بود.) در اين هنگام برادران ، پسران ،
برادرزادگان امام (ع) و نيز پسران عبداللّه جعفر گفتند:
(چرا بايد اين كار را بكنيم ؟ آيا براى آن كه پس از تو زنده بمانيم ؟ خدا نكند كه چنان روزى پيش آيد.)
نـخـسـتـيـن كسى كه اين سخن را گفت ، عبّاس بن على (ع) بود و پس از او هر كدام به نوبت همين گونه سخن
گفتند.

امام (ع) فرمود:
(اى پسران عقيل ! براى شما كشته شدن مسلم بس است . به شما اجازه دادم ،برويد.)
گفتند:
(بـه مـردم چـه بـگـويـيـم ؟ آيـا بـگـويـيـم كـه سـرور و سالارمان و بهترين عموزادگان مان را
واگـذارديـم ؟ آيا بگوييم كه همراه ايشان نه تيرى افكنديم ، نه نيزه اى زديم و نه بر روى دشمن شان
شمشير كشيديم ؛ و از سرنوشت شان بى خبريم ؟! نه ، به خدا هرگز چنين نخواهيم كرد! ما جان و مال و زن و
فرزندمان را فداى تو مى كنيم ، در كنارت مى جنگيم و هر كجا بروى همراه تو هستيم . وه ، كه زندگى پس از
تو چه زشت است !)(241)

/ 158