سـاعـتـى سرآسيمه شد؛ و نخستين كسى كه به شهادت رسيد، مسلم بن عوسجة اسدى بود.(272)عمرو بن حجاج و
يارانش پس از فرونشستن گرد و غبار دريافتند كه مسلم بر زمين افتاده است ، و بازگشتند. مسلم هنوز اندك
رمقى در بدن داشت كه امام (ع) نزد او رفت و فرمود: (خدا تو را رحمت كند، اى مسلم بن عوسجه )؛ و اين آيه
شريفه را تلاوت فرمود:
(فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْديلاً)(273)
حـبـيـب بـن مـظاهر نيز نزد مسلم رفت و گفت : به خاك افتادن تو بر من گران است ، اى مسلم مژده بـاد تـو
را بـهـشـت . مـسـلم با صدايى ضعيف گفت : خداوند به تو بشارت خير دهد. حبيب گفت : اگـر نـمـى دانـسـتـم
كـه من نيز ساعتى ديگر به تو خواهم پيوست ، دوست داشتم همه امورت را وصيت كنى تا آنچنان كه شايسته
پيوند خويشاوندى و دينى من توست ، آنها را به كار بندم . مسلم در حالى كه با دست به امام (ع) اشاره مى
كرد گفت : خدا تو را بيامرزد، من تو را به وى سفارش مى كنم . گفت : به خداى كعبه سوگند كه وصيت تو را به
كار مى بندم .اندكى بعد بدن مسلم روى دستان يارانش سرد شد و كنيزكش فرياد واويلا سر داد.يـاران عـمـر بـن حـجـاج فـرياد برآوردند: مسلم بن عوسجه اسدى را كشتيم . شبث بن ربعى با شنيدن اين
سخن به يكى از يارانش گفت : مادر به عزايتان بنشيند. آيا خود را به دست خودتان مـى كشيد؟ و به خاطر
ديگران خوار مى كنيد و از كشتن كسى چون مسلم بن عوسجه شادمانيد؟ به خـدا سـوگـند چه بسيار موضع گيرى
هاى بزرگوارانه اى كه از او ديده ام . در واقعه (سَلَقِ آذربايجان ) او را ديدم كه پيش از حمله
مسلمانان ، شش تن از مشركان را كشت ، آيا چنين كسى به دست شما كشته مى شود و شما شادى مى كنيد؟
قاتل مسلم بن عوسجه ، مسلم بن عبدالله ضبابى و عبدالرحمان بن ابى خشكاره بجلى بودند.شـمـر بـن ذى الجوشن كه فرمانده جناح چپ بود نيز به ياران امام (ع) حمله كرد، اما با ضرب نـيـزه آنـان
عقب نشينى كرد. آنگاه از همه سو به سپاه امام (ع) يورش آوردند. كلبى پس از به قـتـل رسـاندن دو مرد نخست
(274)، دو تن ديگر را هم كشت ؛ و پس از پيكارى سخت از سـوى هـانى بن ثبيت حضرمى و بُكَيْر بن حَىّ تيمى
ـ از تيم الله بن ثعلبه ـ مورد حمله قرار گرفت و كشته شد. وى دومين شهيد از ياران حسين (ع) بود.(275)همسر كلبى رفت و كنار سر شوهرش نشست ؛ و گرد و غبارش را مى زدود و مى گفت : مبارك باد بـر تـو بـهـشت .در اين هنگام شمر بن ذى الجوشن به يكى از غلامانش به نام رستم گفت : با تـيـر خـيـمـه بـه سـرش بـكـوب
و او نـيـز چـنـيـن كـرد و سـر آن زن بـيـنـوا شـكـست و در دم جان سپرد.(276)يـاران حـسـيـن حـمـله اى سـخـت را آغـاز كـردند، 32 سوار سپاه آن حضرت به هر سو كه روى مى آوردنـد،
صـفـوف سـپـاه كـوفـه مـى شـكافت . عذرة بن قيس ، فرمانده سپاه كوفه كه چنين ديد، عـبـدالرحـمـن بـن
حـُصـَيـْن را نزد عمر سعد فرستاد و پيغام داد: آيا نمى بينى كه از سوى اين گروه كوچك چه بر سر سپاه مى
آيد؟ مردان تيرانداز را به كمك بفرست .عـمـر سـعد به شبث بن ربعى رو كرد و گفت : به كمك اينان نمى روى ؟ گفت : سبحان الله آيا بـه بـزرگ
مـُضـَر و عـامه اهل كوفه دستور مى دهى ؟ آيا كسى جز من نيست كه او را بفرستى و به او بسنده كنى ؟(277)
تير باران
عـمـر سـعـد، حـُصـَيـْنِ بـن تميم را فراخواند و زره پوشان و پانصد تيرانداز را با وى همراه ساخت .اينان رفتند و سپاه امام (ع) را از نزديك تيرباران و اسبهايشان را پى كردند؛ و ياران امام (ع) پيادهماندند.ابومخنف نقل مى كند كه ايوب بن مشرح خيوانى مى گفت : به خدا سوگند، اسب حربن يزيد را من پـى كـردم .تـيـرى بـه شـكـم حـيـوان زدم و اندكى بعد لرزيد و با سر به زمين خورد؛ اما حر بلافاصله از روى اسب
بلند شد و چونان شير ژيان ، شمشير به دست ، اين رجز را مى خواند.
(اِنْ تَعْقِرُوا بى فَاَنَا ابْنُ الْحُرِّ
اَشْجَعُ مِنْ ذى لَبَدٍ هَزَبرِ)(278)
اَشْجَعُ مِنْ ذى لَبَدٍ هَزَبرِ)(278)
اَشْجَعُ مِنْ ذى لَبَدٍ هَزَبرِ)(278)