داستان مباهله - سرشک خوبان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشک خوبان - نسخه متنی

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پـس از ازدواج عـلى و فـاطـمـه (ع)، پـيـامـبـر(ص) تـا چـهـل بـامداد بر در خانه ايشان مى آمد و مى
فرمود: (السَّلامُ عَليكُم وَ رَحمةُ اللّهِ وَ بَرَكاتُهُ. وقت نماز است . خدا به شما مهر بورزد
(إِنَّما يُريدُ اللّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ
تـَطـْهـيرا)(48)(همانا خدا مى خواهد كه پليدى را از شما خاندان دور گرداند و شما را بـسـيـار
پـاكـيـزه سـازد.) مـن بـا هـر كـسى كه شما پيكار كنيد در ستيزم و با هر كسى كه شما سازگارى كنيد،
سازگارم .) (49)

داستان مباهله

يـكى ديگر از منزلت هاى بلند پدر و مادر و برادر امام حسين (ع) اين است كه پيامبر(ص) آنان را دليـل
راستى پيامبرى خود قرار داده و از ميان همه مسلمانان ، تنها همراه ايشان با مسيحيان به مباهله
پرداخته است . اخبار چندى در اين باره نقل شده است كه در اين جا به مهم ترين آن ها اشاره مى شود: هنگامى
كه صُهَيْب از نَجران باز آمد، گروهى از مسيحيان آن جا نيز همراه وى آمدند كه در مـيـان آنان كسانى
چون اسقف ، عاقب ، ابوحبش ، سيد، قيس ، عبدالمسيح و پسر جوان او به نام حـارث ديـده مـى شـدنـد. بـه
گـفـتـه شـهـر بـن حـوشـب ايـنـان چهل تن از عالمان دينى بودند كه آمدند و در بيت المدارس ‍ نزد
يهوديان ايستادند و آنان را صدا زدنـد و گـفـتـنـد: (اى پـسـر سـوريـا! اى كـعـب بن اشرف بياييد. اى
برادران ميمون ها و خوك ها بـيـايـيـد.) چـون آمـدنـد، نـجـرانـى هـا گـفـتند كه اين مرد
(پيامبر(ص)از فلان تاريخ و بهمان سـال نـزد شماست . فردا، هنگام آزمايش وى حضور يابيد. پس از آن كه
پيامبر(ص) نماز صبح را خواند، برخاستند و در مقابلش ايستادند. اسقف پيشاپيش آنان ايستاد و خطاب به
پيامبر(ص) گـفت : (يا اباالقاسم ! پدر حضرت موسى كه بود؟) فرمود: (عمران .) پرسيد: (پدر حضرت يـوسـف كـه
بـود؟) فـرمـود: (يـعـقـوب .) پـرسـيـد: (پـدر تو كه بود؟) فرمود: (عبداللّه پسر عبدالمطّلب .) گفت : (پدر
حضرت عيسى كه بود؟) در اين هنگام پيامبر خدا(ص) خاموش ماند تا جبرئيل (ع) بر وى نازل شد و اين آيه را
خواند:
(اِنَّ مـَثـَلَ عـيـسـى عـِنـدْاللّهِ كـَمـَثـَلِ آدَمَ خـَلَقـَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ
لَهُ كُنْ فَيَكُونَُ اَلْحَقُّ مِن رَّبِّكَ فَلاتَكُنْ مِنَ المُمْتَرينَ)(50)
هـمـانـا مثل عيسى در نزد خدا چون مثل آدم است كه او را از خاك بيافريد و به او گفت : موجود شو، پس
موجود شد.(اين سخن ) حقّ از سوى پروردگار توست پس از ترديد كنندگان مباش
اسـقـف كـه چـنـان ديـد. مـبـهـوت و بيهوش گشت . چون به خود آمد. سر را به سوى پيامبر(ص) بـرگردانيد و
گفت : (آيا مى پندارى كه خداى متعال به تو وحى كرده است كه عيسى (ع) را از خاك آفريده است ؟ ميان وحى
هايى كه به ما رسيده ، اين مطلب ديده نمى شود و اين يهوديان در وحى هاى خود آن را نمى يابند.)
پس خداى متعال به پيامبر چنين وحى كرد:
(فَمَنْ حاجَّكَ فيهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَكَ مِنَ العِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ اءَبْناءَنا
وَ اءَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نـِسـاءَكـُم وَ اءَنـْفـُسـَنـا وَ اءَنـْفـُسـَكـُمْ ثـُمَّ
نـَبـْتـَهـِلْ فـَنـَجـْعـَلْ لَعـْنـَتَ اللّهِ عـَلَى الْكاذِبينَ)(51)
پـس از آن كـه بـه آگاهى رسيده اى ، هر كس در باره او با تو مجادله مى كند، بگو بياييد تا حـاضر آوريم
ما فرزندانمان را و شما فرزندانتان را و ما زنانمان را و شما زنانتان را، ما خود و شما خود. سپس دعا و
تضرّع كنيم و لعنت خدا را بر دروغگويان بفرستيم .

گـفـتـنـد: (اى ابـوالقـاسـم ! انصاف دادى ، بگو كه وقت مباهله كى باشد؟) فرمود: (به خواست خـداى
مـتـعـال بـامـداد فـردا.) پـس مـسيحيان رفتند. يهوديان نيز رفتند، در حالى كه با خود مى گـفـتـنـد:
(هـر گروه (مسلمان يا مسيحيان ) را كه خدا نابود كند، ما باكى نداريم .) چون مسيحيان بـه جايگاهشان
بازگشتند، با يكديگر گفتند: (به خدا سوگند! همه مى دانيم كه او يك پيامبر اسـت و اگـر مـا بـا وى به
نفرين و مباهله بپردازيم ، بيم آن مى رود كه هلاك گرديم ولى اگر خـواسـتـار برهم زدن قرار مباهله
شويم ، امكان دارد كه بپذيرد.) صبح فردا پيامبر آمد در حالى كـه عـلى ، فـاطـمه ، حسن و حسين (ع) نيز
همراه وى بودند . پس جلوتر آمد و على (ع) را آورد و جـلو خـود ايـسـتـانـد. سـپـس فـاطـمـه (س ) را آورد

/ 158