نامه امام حسين (ع) به بصريان - سرشک خوبان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سرشک خوبان - نسخه متنی

محمدباقر محمودی؛ مترجمین: غلامرضا جمشیدنژاد اول، عبدالحسین بینش؛ تهیه و تدوین: مرکز تحقیقات اسلامی سپاه

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شمشير در دستم سالم باشد، شما را خواهم زد، هر چند ميان شما هيچ ياورى نداشته باشم . ميان شما، شمار
حقّشناسان بايد بيش از آنان كه باطل هلاك شان مى سازد، باشد.)
آن گـاه عـبـداللّه بـن مـسـلم ، هـمـپيمان بنى اميّه برخاست و گفت : (اوضاعى را كه مى بينى ، جز
خشونت اصلاح نمى كند و اين شيوه اى كه تو با دشمنان در پيش گرفته اى ، روش ناتوانان اسـت .) نـعـمـان
گفت : (ناتوان بودن با اطاعت خداوند، نزد من محبوب تر است از عزيزبودن با معصيت او؛ و سپس از منبر
پايين آمد .) (137)

عبداللّه بن مسلم بيرون رفت و خطاب به يزيد چنين نوشت :
(مـسـلم بـن عـقيل به كوفه آمده است و شيعيان با او براى حسين بن على بيعت كرده اند. اگر به كـوفـه
نـيـاز دارى ، مـردى نـيرومند بدين جا بفرست كه فرمانت را به اجرا درآورد و با دشمنت هـمـانـنـد
خـود تـو رفـتار كند. زيرا نعمان بن بشير مردى ناتوان است و با زبونى رفتار مى كند.)
سپس عمّار بن عقبة بن ابى مُعَيْط و بعد عمر، پسر سعد بن ابى وقّاص نيز با همان مضمون به يزيد نامه
نوشتند.(138)

چـون شـمـار نـامـه هايى كه هر دو روز يك بار مى رسيد، فراوان شد، يزيد، سرجون ، خدمتكار معاويه را
فراخواند و گفت : (حسين رو به كوفه نهاده است و مسلم هم در آن جا براى او بيعت مى گـيـرد و اخـبـار
رسـيـده از نـعمان هم حكايت از ناتوانى وى دارد؛ (و نامه هاى كوفيان را برايش خـواند) چه نظر مى دهى ؟
چه كسى را به فرماندارى كوفه بگمارم ؟) گفت : (آيا اگر پدرت مـعـاويـه بـه تـو راهى را نشان مى داد، از
آن راه مى رفتى و نظر او را مى پذيرفتى ؟) گفت : (بـلى !) آن گـاه سرجون حكم فرماندارى عبيداللّه را بر
كوفه بيرون آورد و گفت : (اين نظر مـعـاويه است كه هنگام مردنش فرمان داد تا آن را نوشتند .) (139)

يزيد در
اين زمان از عـبيداللّه دل خوشى نداشت ، امّا نظر پدرش را پذيرفت و فرماندارى شهرهاى كوفه و بصره را
بـه عـبـيـداللّه داد و حكم فرماندارى كوفه را برايش فرستاد. حكم فرماندارى عبيداللّه بر بـصـره را
نـيـز بـه هـمـپـالگى اش يعنى مسلم بن عمرو باهلى داد تا همراه نامه زير براى وى ببرد.

(امـّا بـعـد، هـوادارانـم در كـوفـه نـوشـتـه انـد و خـبـر داده انـد كـه پـسـر عـقـيـل در كـوفـه
بـه مـنظور برهم زدن وحدت مسلمانان ، سپاه گرد مى آورد. همين كه اين نامه را خـوانـدى ، حـركـت كـن و
بـه مـحـض رسـيـدن بـه كـوفـه چـنـان كـه مـهـره را مـى جـويـنـد، پـسر عقيل را بجوى و چون او را
يافتى در بند كن ، يا بكش و يا تبعيد كن والسّلام )
مسلم بن عمرو روانه شد، تا در بصره نزد عبيداللّه رسيد و حكم واليگرى را بدو تسليم كرد. عبيداللّه
فرمان داد، ساز و برگ سفر به كوفه را براى فرداى همان روز تدارك ببينند.

نامه امام حسين (ع) به بصريان

امـام حـسـين (ع) نامه اى را به وسيله غلامى به نام سليمان براى سران بصره فرستاده بود. سـليـمـان
درسـت همان روز رسيدن پيك يزيد از شام ، به بصره وارد شد. متن نامه امام (ع) چنين بود:
(بـسـم اللّه الرّحـمـن الرّحـيم ، امّا بعد، خدا محمّد(ص) را بر آفريدگانش برگزيد و او را با
پـيـامـبـرى گـرامى داشت و براى رسالت انتخاب كرد. سپس او را نزد خويش برد، در حالى كه بـندگانش را
اندرز داده ، رسالت خود را ابلاغ كرده بود. ما كه خاندان و دوستان و جانشينان و مـيـراث بـرانـش
بـوديـم ، به جانشينى او از همه سزاوارتر بوديم ولى قوم ما آن را از ما باز گرفتند. ما كه تفرقه را نمى
پسنديديم بدان رضايت نداديم ، چون سلامت امّت رادوست داشتيم ؛ با آن كه خود را به آن حقّ از همه كسانى
كه آن را بر عهده گرفتند، شايسته تر مى دانستيم ، بـا وجـود ايـن اگر آنان به نيكى و شايستگى رفتار
كردند و حقيقت را جستند، خداى رحمت شان كند و ما و ايشان را بيامرزد. من پيكم را با اين نامه نزد شما
فرستاده ام و شما را به كتاب خدا و سـنـّت پـيـامـبرش فرا مى خوانم . زيرا سنّت به بوته فراموشى سپرده
شده و بدعت زنده گـرديده است . اگر گفتارم را بشنويد و از فرمانم اطاعت كنيد شما را به راهى درست
هدايت مى كنم . والسّلام عليكم و رحمة اللّه .)
هـمـه كـسـانـى كـه نـامـه حضرت را خواندند، موضوع آن را پنهان نگه داشتند، به جز منذر بن جـارود
كـه (چـون از دوسـتـان عبيداللّه بود) از بيم آن كه مبادا نامه دسيسه و حيله اى از سوى او بـاشـد،

/ 158