هـسـتـم نيز شك داريد؟ به خدا سوگند، در شرق و غرب عالم فرزند دختر پيامبرى جز من نيست ، نه از شما و
نه از غير شما. تنها پسر دختر پيامبر(ص) منم . به من بگوييد كه چرا در پـى كـشـتـن من برآمده ايد؟ كسى
را از شما كشته ام ؟ مالتان را خورده ام ؟ و يا به كسى از شما زخمى زده ام ؟)
جـمـاعت ساكت ماندند و امام (ع) فرمود: (اى شَبَث رَبعى ، اى حجار بن اَبْجَر، اى قيس بن اَشعث اى
يزيد بن حارث ، آيا شما نبوديد كه به من نوشتيد: ميوه ها رسيده است ، باغ ها سرسبزند و بـركـه هـا پـر
آب ، بـيـا كـه سـپـاهـت آماده است .) گفتند: (ما اين چيزها را ننوشته ايم .) فرمود: (سـبـحـان الله ،
بـه خـدا سـوگـنـد كـه نـوشـتـه ايد)؛ و آن گاه فرمود: (اى مردم اگر از آمدنم ناخرسنديد، مرا
واگذاريد تا از شما دور شوم و به جايى امن پناه ببرم ). قيس بن اشعث گفت : (آيـا بـه فـرمـان
عـمـوزادگانت درنمى آيى ، در حالى كه جز آنچه تو خود مى خواهى و دوست دارى ، بـرايـت نـمـى
خـواهـنـد؛ و هـيـچ بـدى اى نـيـز از ايشان نمى بينى ؟) فرمود: (تو برادر بـرادرت هـسـتـى (256)، آيـا
مـى خـواهـى كـه بـنـى هـاشـم بـيـش از خـون مـسـلم بـن عـقـيـل از تـو بطلبند؟ نه به خدا سوگند، من
دست ذلت به آنان نمى دهم و زير بار بردگى شـان نـمـى روم . اى بـنـدگـان خـدا! (مـن از هـر مـتـكـبـرى
كـه بـه روز حـسـاب ايـمان ندارد، به پروردگار خود و پروردگار شما پناه برده ام .) (257)آنـگـاه مـركـبش را خواباند و به عقبة بن سمعان فرمود تا پاى حيوان را ببندد؛ و سپاه كفر به ايشان
هجوم آوَرْد.
خطابه زهير و بروز درگيرى
ابـو مـخـنـف بـه نقل يكى از افراد سپاه دشمن به نام كثير بن عبدالله شعبى گويد: چون سوى حسين هجومبرديم ، زهير بن قين غرق در سلاح و سوار بر اسبى كه دمى پر مو داشت ، سوى ما آمد و گفت : اى مردم كوفه !
من شما را از عذاب خداوند بيم مى دهم . همانا از حقوق برادران مسلمان نسبت به يكديگر نصيحت و خيرخواهى
است و تا لحظه اى كه شمشير ميان ما و شما نيفتاده است ، با هم برادريم و بر يك دين و ملتيم ؛ و بر ما حق
نصيحت داريد، اما چون شمشير در ميان افتاد و رشـتـه پيوند ما و شما بريده شد، ما يك امت و شما امتى
ديگريد. بدانيد كه خداوند ما و شما را بـه فـرزنـدان پـيـامـبـرش ، مـحـمد(ص)، امتحان كرده است ، تا
ببيند كه نسبت به آنان چگونه رفـتـار مـى كـنيم ؛ و اينك شما را به يارى آنان و جنگ با عبيدالله زياد
سركش فرامى خوانيم . شـمـا از عـبـيدالله و پدرش در طول دوران حكمرانى آنها جز بدى چيزى نديده ايد.اينان بودند كـه چـشـمـان شـمـا را مـيـل كـشـيـدنـد، دسـت و پـايـتـان را بـريـدنـد، شـمـا را
مـُثله كردند و بر نخل ها آويختند. بزرگان و قاريان قرآن شما، همانند حجر بن عدى و يارانش و هانى بن
عروه و همگنانش را كشتند.در ايـن هـنـگـام ، جـمـاعـت او را بـه باد دشنام گرفتند و ضمن ستايش و دعاى خير براى عبيدالله
گـفـتـنـد: بـه خـدا سـوگـنـد، از ايـنـجـا نـمـى رويم تا اين كه اربابت و همراهانش را يا بكشيم
ويـاتسليم عبيدالله كنيم . زهيرگفت :اى بندگان خدا فرزندان فاطمه ـ رضوان الله عليها ـ از پسرسميه به
دوستى و يارى سزاوارترند؛ واگر هم يارى اش نمى كنيدبه خدا پناه ببريد و دسـت بـه قـتـل او مـيـازيـد.بـيـايـيـد حـسـيـن بـن عـلى را بـا عموزاده اش ، يزيد بن معاويه ، به حـال خـود واگذاريد به جانم
سوگند كه يزيد بدون كشتن حسين (ع) نيز از فرمانبردارى شما خشنود است .در ايـن هـنـگـام شـمر تيرى بر او انداخت و گفت : ساكت شو خدا خفه ات كند پرگويى هايت ما را خسته كرد.زهير گفت : پدر تو ايستاده بول مى كرد، من كى با تو سخن گفتم ، تو يك حيوانى ، به خدا سوگند، گمان ندارم
كه تو دو آيه از كتاب خدا را بدانى . بدان كه در قيامت به ننگ و كـيفرى دردناك گرفتار خواهى آمد. شمر
گفت : خداوند همين ساعت تو و اربابت را خواهد كشت . گـفـت : مـرا از مـرگ مـى تـرسـانى ؟ به خدا سوگند
مرگ با حسين از جاودانگى با شما نزد من مـحبوب تر است . آنگاه رو به مردم كرد و گفت : اى مردم مبادا
افرادى چنين جلف و فرومايه شما را از دينتان گمراه كنند. به خدا سوگند، مردمى كه خون فرزندان و
خاندان محمد را بريزند و ياوران و مدافعانشان را به قتل برسانند، به شفاعت آن حضرت نخواهند رسيد.در ايـن مـيـان مـردى او را صـدا زد و گفت : ابو عبدالله مى فرمايد، برگرد، همان طور كه مؤ من آل فرعون