زندگانی حضرت زینب (سلام الله علیها)

مصطفی اولیایی

نسخه متنی -صفحه : 49/ 20
نمايش فراداده

داد،ولى شما مردم ناسپاس ،ما را تـكـذيـب كـرديـد و كـافـرشـديـد و خـون مـا را بـه نـاحـق ريـخـتـيـدو اموال ما را به غارت برديد.پنداريدكه ماازاولادغيرمسلمان بوديم .

شما جدم على عليه السّلام را چندى پيش شهيد كرديد و ديروز پدرم حسين عليه السّلام را شهيد نموديد، اكنون خون ما از دستهاى شما جارى است و اين به جهت كينه ديرينه اى بود كه از ما به دل داشتيد، حال چشمتان روشن و دلتان شاد شد. شما بر خداوند مكر ورزيديد ولى خداوند از بهترين مكّاران است . خداوند شما را به كيفر خواهد رسانيد، منتظر عذاب خدا باشيد. خداوند شما را به جان يكديگر خواهد انداخت به واسطه اينكه خون ما را ريختيد و اموال ما را به يغما برديد.

تـاءسـف خـوردن بـر آنـچه از شما فوت شد بى ثمر است و شادمانى شما نيز بر آنچه پـيـش آمـد بى حاصل است . خداوند هيچ خرامان فخر كننده اى را دوست نمى دارد. دستهايتان بريده باد! منتظر عذاب خدا باشيد. در اين دنيا بجان هم خواهيد افتاد و در عذاب آخرت نيز جاويدان خواهيد بود لعنت خدا بر ستمگران باد! اى مردم كوفه ! واى بر شما! آيا دانستيد كـه بـا كـدام دسـت مـا را زديـد و بـا كـدامـيـن پـا بـه سـوى مـا آمـديـد و چـگـونـه بـه قـتـال مـا شـتـافـتيد؟! به خدا سوگند! كه دلى بى رحم و جگرى سخت داريد، خداوند بر دل و گوش و چشم شما مهر نهاده و شيطان ، اعمال زشت شما را در نظرتان زيبا جلوه داده و بر چشم شما پرده كشيده است و راه هدايت را تشخيص نمى دهيد.

اى اهـل كـوفه ! دست شما بريده باد! چقدر خون خاندان رسالت به گردن شماست ! شما چـه نـيـرنـگـهـا كـه نـسبت به برادر پيامبر على بن ابيطالب ، جدم و فرزندان و خاندان طاهرين وى ـ كه اخيار و نيكانند ـ انجام داديد)). (41)

سـخـنـان دخـتـر حـسـيـن عـليـه السـّلام هـمـچنان ادامه داشت كه كوفيان گفتند: اى دختر پسر پـيـغمبر! بس است كه دل ما را سوزاندى و آتش بر نهاد ما زدى . در اين هنگام ، ((ام كلثوم )) زينب صغرى رشته سخن را به دست گرفت و گفت :

((زشـت بـاد روى شـمـا! چـرا حـسـيـن را يـارى نـكـرديـد و او را شـهـيـد نـمـوديـد؟! چـرا امـوال ما را غارت كرديد و ما را اسير نموديد؟! چرا خونهاى پاك را به زمين ريختيد؟! شما بسيار بى رحم هستيد، كسى را كشتيد كه بعد از پيغمبر، بهترين مردان روزگار بود)).

در پـايـان سـخـن ، زيـنـب صـغـرى عـليـهـاالسـّلام بـه خـوانـدن ابـيـاتـى توسل جست و مردم زار زار مى گريستند (42) كه ناگهان حضرت سجاد عليه السّلام خطاب به مردم فرمود: ساكت شويد، بلافاصله سكوت ، همه جا را فرا گرفت و حضرت چنين آغاز سخن كرد:

((سـپـاس خداى را و درود بر پيامبر و خاندانش باد! اى مردم كوفه ! هركس مرا مى شناسد كـه مـى شـنـاسـد و هـر كـس كـه مـرا نـمى شناسد بداند كه من ((على بن حسين بن على بن ابيطالبم )) من پسر همان كسى هستم كه در كنار فرات بى هيچ جرمى و جنايتى سرش را بـريـدنـد و امـوالش را غـارت كـردند و زن و فرزندش را اسير نمودند. من پسر آن كسى هستم كه با شكنجه شهيد شد و اين افتخار ما را كافى است .

اى مـردم ! شـمـا را بـه خـدا سوگند! مگر اين شما نبوديد كه به پدرم نامه نوشتيد و از روى مـكـر و نـيرنگ با وى پيمان بستيد و سپس او را كشتيد. مرگ بر شما باد كه توشه بدى براى آخرت خود فراهم آورده ايد!

با كدامين ديده به پيامبر خدا خواهيد نگريست ؟ اگر به شما بگويد كه شما فرزند مرا كشتيد و حرمتم را نگاه نداشتيد و امت من نيستيد)).

سـخـن حـضرت كه بدينجا رسيد، كوفيان با صداى بلند به گريه پرداختند. آن جناب فـرمـود:((خـداونـد بـيـامـرزد كسى را كه اندرز و سفارش مرا در مورد خداوند و پيامبرش و خـانـدان پـيـامـبـر او قـبـول كـند؛ زيرا ما روشمان روش پيامبر است ))، كه ناگاه كوفيان فرياد كشيدند ما همه با تو هستيم .

ولى در پـاسـخ آنـان حـضـرت سـجـاد عـليـه السـّلام فـرمـود:((هيهات ! هيهات ! اى مكاران نيرنگباز پرفريب ! آيا مى خواهيد با من همان كنيد كه با پدرانم كرديد. هرگز! به خدا سوگند! كه هنوز جراحت ما سرباز نكرده و التيام نيافته است . پدرم ديروز شهيد شد و زن و فرزندش اسير گشتند. آن مصيبت بزرگ ، فراموش شدنى نيست . تمام وجودم متاءلم اسـت . جـانـم فـداى شـهيدى باد كه در كنار فرات به شهادت رسيد