اسرا در مجلس ابن زياد
بـالا خـره اسـرا را وارد مجلس ابن زياد كردند پسر مرجانه سرمست از غرور فتح مجازى ، پيوسته با چوب دستى بر لب و دندان و سر مطهر حسين عليه السّلام مى زد كه يكى از حـضـّار، بـه قـولى ((زيـد بن ارقم ))به شدت اعتراض كرد و از مجلس خارج شد. (46)زينب كبرى عليهاالسّلام به طور ناشناس وارد مجلس ابن زياد شد و در گوشه اى نشست ، پـسـر مـرجـانـه پـرسـيد: اين زن كيست ؟ گفتند: او ((زينب )) دختر على عليه السّلام است . عـبـيـداللّه گفت : شكر خداى را كه شما را رسوا كرد و دروغگوييهاى شما را آشكار نمود!! كه ناگهان دختر على عليه السّلام ون شيرى زخم خورده به خروش آمده ، فرمود:((اِنَّم ا يَفْتَضِحُ الْف اسِقُ وَيَكْذِبُ الْف اجِرُ وَهُوَ غَيْرُن ا؛ يعنى : فاسق ، رسوا مى شود و فاجر، دروغ مى گويد و آنان غير از ما هستند)).پسر مرجانه گفت : چگونه ديدى آنچه خداوند با برادرت نمود؟ زينب عليهاالسّلام فرمود:((جز نيكى ، چيزى نديدم ؛ زيرا خداوند بر آل پيغمبر، شهادت را مقرر كرده و ايشان به سوى خوابگاه هميشگى خود شتافتند.
ولى به همين زودى خداوند تو و ايشان را با هم براى حساب جمع مى كند، در آن هنگام ، بنگر كه رستگارى از آن كيست ؟ اى پسر مرجانه ! مادرت به عزايت بنشيند)).ايـنـجـا بـود كـه ابـن زيـاد از فـرط غـضـب ، ديـوانـه وار تـصـمـيـم بـه قتل زينب گرفت ، ولى او را منصرف كردند. (47)بـعـد از ايـنكه ابن زياد را از كشتن حضرت زينب عليهاالسّلام منصرف كردند، او خشمگين و غضبناك گفت :خداى را شكر كه دل مرا با كشتن حسين آرام كرد و به مراد خود رسيدم !!در اينجا زينب عليهاالسّلام مجددا به سخن آمد و گفت :((اگـر شـفـاى دل تـو در ايـن اسـت البـتـه بـه مـراد دل خود رسيده اى )).ابن زياد گفت : سخنان زينب نيز مانند كلام پدرش على عليه السّلام مسجع است .زينب كبرى فرمود:((زن را با سجع و قافيه كارى نيست )).پس از آن ، ابن زياد حضرت امام زين العابدين عليه السّلام را در مجلس ديد و پرسيد اين جوان كيست ؟ گفتند:((على بن حسين )) است . پسر زياد گفت : مگر خدا على بن حسين را نكشت ؟ امـام زيـن العـابـدين عليه السّلام رمود:((مرا برادرى بود كه او را نيز على بن حسين مى ناميدند و مردم او را كشتند))پسر زياد گفت : بلكه خداوند او را كشت .امـام سـجـاد آيـه 43 از سـوره زمر را قرائت كرد و گفت :((خداوند هنگام مرگ ، نفسها را مى ميراند...)).ابـن زيـاد گـفـت : در حـضـور مـن ، حـاضـر جـوابـى مى كنى ؟ دستور مى دهم تو را گردن بـزنـند. با