چـنـانـم مـى گـزد زنـبـور حـسـرت
يزيد آزاد و زينب در اسارت
جفاى نى لب و دندان خورشيد
گرفتار شغالى ، بچه شيرى
چه درد افزا بود در كام افعى
تمام تار و پودم مى بلرزد
لهيب و شعله اين درد كارى
كـه بـود آن زن كـه زنـيـب بـود نـامـش ؟
سـپـهـدارى ، رشـيـدى ، اسـتـوارى
زنى در پايدارى ، مرد ميدان
زنى مرد آفرين اندر شهامت
هنرمندى ، اديبى ، كوه عزمى
پرستار و زن شب زنده دارى
پرستار دل شبهاى تاريك
كلامش آتشين ، كوبنده ، قاطع
به هنگام سخن بر قلب دشمن
زبانش بر قلوب آل سفيان
زنى داراى حلم و صبر و ايمان
زهرگونه صفات خوب و عالى
درين زن بود، آرى ، آرى آرى
كـه غافل گشته ام از بودن خويش
همى وارونه بينم بختها را
چه زهرآلود نوشى ناگوارا
به دام ديو و دد فرزند قرآن
كه هردم مى مكد از شيره جان
چو ياد آرم ز درد و رنج زينب
بسوزد پيكرم در آتش تب
زنـى چـون كـوه و كـوهـى همچو پولاد
مـقـاوم در قبال ظلم و بيداد
زنى نه ، در صبورى ، شيرمردى
على وارى محمدگونه فردى
سخن سازى ، خطيبى ، كاردانى
زعيم و رهنماى كاروانى
زنى در اوج اعلاى رشادت
على گونه خطيبى در فصاحت
كلامش برتر از هر تيغ و خنجر
چو در بدر و احد شمشير حيدر
و هر چيزى كه باشد افتخارى
درين زن بود، آرى ، آرى آرى
درين زن بود، آرى ، آرى آرى