افراد را به بيعت با ابوبكر ترغيب مى كنند و اين با (فلته ) و نـاگـهانى بودن قضيه ه ـ درباره اين كه چرا (بشير بن سعد) اوّلين نفر بيعت مى كند گفته اند چون نسبت به پسرعموى خود سعد بن عباده حسادت مى ورزيد و خود ادّعاى رياست خزرج داشت مـسـلّم شـود زودتر با قريش بيعت كرد. (حباب بن منذر) در همان سقيفه به (بشير) گفت : تو از روى حسادتى كه با سعد داشتى با ابوبكر بيعت كردى .(249)
و ـ مـنـافـقـان ، و مـسـلمـانـان مـصـلحـتـى كـه خـيـانـت هـاى آنـهـا را در فـصـل قـبـل (250) يادآورى كرديم در شكل گيرى سقيفه مؤ ثر بوده اند، لذا بعد از انتخاب ابوبكر جريان نفاق به طور كلّى در جهان اسلام ناپديد مى شود.(251) مـرحـوم عـلاّمـه طـبـاطـبـايـى در ايـن بـاره مـى فـرمـايد: چگونه ممكن است حركت منافقين با رحلت پـيـامـبـر(ص) مـنـقـطـع شده باشد و هيچ گونه ضدّيت و دسيسه بر ضد دين نداشته باشند؟! بـنـابـراين يا منافقان بعد از رحلت پيامبر(ص) متاءثر شدند و در اثر اين تاءثّر مخلصانه ايـمـان آوردنـد. يـا آنـان بـا مـسـؤ وليـن حـكـومـت اسـلامـى ، (قـبـل يـا پس از رحلت آن حضرت (ص)) توافق سرّى داشتند كه كسى مزاحم آنان نشود و امنيّت داشـتـه باشند. و يا يك مصالحه اتّفاقى بين آنان و مسلمانان رخ داده ؛ و همه در يك مسير قرار گرفته اند لذا درگيرى ها از بين رفته است .(252) ابـن ابـى الحـديـد ذيل خطبه 210 نهج البلاغه ضمن اينكه مى پذيرد كه جريان نفاق بعد از رحـلت پـيـغـمـبـر(ص) نـاپـديـد شـده اسـت آنـرا تـوجـيـه مى كند و مى نويسد: (منافقان بعد از پيامبر(ص) از بين نرفتند بلكه در جامعه پنهان شدند. به نحوى كه مسلمانان نمى توانستند آنـها را تشخيص دهند. برخلاف زمان پيامبر(ص) كه حضرت (ص) از طريق وحى مطّلع مى شد. و قـرآن پـرده از چـهـره پـر تـزويـر آنـهـا مـى افـكـنـد. حـضـرت رسول (ص) چون آنها را به خوبى مى شناخت ؛ زيرا قرآن مى فرمايد: (وَ لا تُصَلِّ عَلى اَحَدٍ مـِنـْهـُمْ مـاتَ اَبـَداً) امـّا خـلفـاء مـاءمـور بـه ظـاهـر بودند؛ و همه مسلمانان نزد آنان يكسان بوده اند.)(253) شناخت منافقان نيست تا گفته شود پس از رحلت پيامبر(ص) چون وحى قطع شد شناسايى آنها مـيـسـّر نـبـود بـلكـه مـقـصـود، جـبـهـه نـفـاق و خـطـى اسـت كـه در مقابل نظام اسلامى در عصر رسالت ايستادگى مى كرد و به انحاء مختلف با پيامبر(ص) و خط هدايتى (حَمَلُوها يَومَ السَّقيفَةِ اَوْزاراً تَجُفُّ الْجِبالُ وَ هِىَ ثِقالُ ثُمَّ جاؤُا مِنْ بَعْدِها يَسْتَقِلُّونَ وَ هَيْهاتَ عَتْرَةَ الاَْثْقالِ.)(254) مهيارديلمى
ماهيت (سقيفه ) چيزى جز رويارويى آشكار با كتاب و سنت و حاكميت منطق شرافت قومى و قبيله اى نـبـود.
بـرگـزار كـنـنـدگـان سـقـيـفـه بـا كـنـار نـهـادن فـرمـان خـداى سـبـحـان و رسول خدا(ص) درباره ولايت على (ع)، بر سر تصاحب خلافت به نزاع پرداختند.
و پـس از ايـنـكـه مـسـلمـانـان مصلحتى توانستند جوّ مجلس را به نفع خود تغيير دهند، انصار نيز عجولانه از آنها پشتيبانى كردند. پس از آن ، صاحبانِ قدرت ، با خشونت و ستم ، حاكميت خود را تثبيت كردند و با روح جاه طلبى و دنياگرايى به هر كارى دست زدند.