غزل 396
صبح است ساقيا قدحي پرشراب کن
زان پيشتر که عالم فاني شود خراب
خورشيد مي ز مشرق ساغر طلوع کرد
روزي که چرخ از گل ما کوزهها کند
ما مرد زهد و توبه و طامات نيستيم88
کار صواب باده پرستيست حافظا89
برخيز و عزم جزم به کار صواب کن
دور فلک درنگ ندارد شتاب کن
ما را ز جام باده گلگون خراب کن
گر برگ عيش ميطلبي ترک خواب کن
زنهار کاسه سر ما پرشراب کن
با ما به جام باده صافي خطاب کن
برخيز و عزم جزم به کار صواب کن
برخيز و عزم جزم به کار صواب کن
غزل 397
ز در درآ و شبستان ما منور کن
اگر فقيه نصيحت کند که عشق مباز91
به چشم و ابروي جانان سپردهام دل و جان
ستاره شب هجران نميفشاند نور
بگو به خازن جنت که خاک اين مجلس
از اين مزوجه1) و خرقه نيک در تنگم
چو شاهدان چمن زيردست حسن تواند
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
هواي مجلس روحانيان معطر کن90
پيالهاي بدهش گو دماغ را تر کن
بيا بيا و تماشاي طاق و منظر کن
به بام قصر برآ و چراغ مه برکن
به تحفه بر سوي فردوس و عود مجمر کن
به يک کرشمه صوفي وشم قلندر کن92
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن
کرشمه بر سمن و جلوه بر صنوبر کن