راههاي شناخت وثاقت راوي - راههای شناخت وثاقت راوی نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

راههای شناخت وثاقت راوی - نسخه متنی

محمد حسن رباني

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راههاي شناخت وثاقت راوي

در اين نوشتار به مقوله جرح و تعديل پرداخته مي‌شود؛ يعني به وسيله‌ چه الفاظي مي‌توان وثاقت راوي را سنجيد و آن را به دست آورد و چه نشانه‌هايي وجود دارد كه اگر بر راوي منطبق باشد، دليل بر وثاقت او خواهد بود؟

1. راههاي اثبات وثاقت راوي

اين مسأله، از ديرباز مورد توجه علما و فقها بوده، كه راويان سالم را از افراد ناباب جدا و معرفي كنند. دليل اين امر، رونق يافتن بازار جعل حديث بود، تا آن جا كه در گوشه و كنار جهان اسلام، براي هر كاري حديث جعل مي‌كردند؛ مانند جريان معاويه و عمر عاص و جعل حديث از ناحيه آنان[1] و جريان مدينه و پيازهاي شخصي كه روي دست او مانده بود و به فروش نمي‌رسيد.

«ابو هريره»، حديثي درباره‌ي فضيلت پياز جعل كرد و پيازها در اسرع وقت فروخته شد. ابو هريره گفت: «سمعت حبيبي رسول الله ـ صلّي الله عليه و آله و سلّم ـ : من أكل بصل عكه في بكّه و جبت له الجنّه»[2] و اين كار از ناحيه ابوهريره آن قدر تكرار شد، كه خليفه دوم او را به شلاّق محكوم كرد.[3] «ابن أبي العوجاء» هنگام كشته شدن گفت: «من چهار هزار حديث جعل و در بين احاديث شما داخل كردم.»[4] ده‌ها مورد از اين قبيل جعل حديث، باعث شد، تا علما در صدد برآيند و راه‌هايي را براي تشخيص حديث صحيح از سقيم، نصب كنند.[5] براي شناخت وثاقت راوي، راه‌هاي گوناگوني وجود دارد.[6]

1ـ 1. تصريح معصوم ـ عليه السّلام ـ

تأييد و توثيق از ناحيه معصوم، درباره‌ي بسياري از راويان حديث رسيده است و علماي اصول، در بحث حجيت خبر واحد، بسياري از اين احاديث را جمع آوري كرده‌اند، [7] و كتاب رجال كشّي، بر اين اساس تأليف شده است؛ به عنوان مثال: «عن الحميري عن احمد بن اسحاق قال: سألت ابا الحسن ـ عليه السّلام ـ و قلت له من اُعامل و عمّن آخذ و قول من أقبل؟ فقال ـ عليه السّلام ـ له العمري ثقتي فما أدّي إليك عنّي فعنّي يؤدي و ما قال لك عنّي فعنّي يقول فاسمع له و أطع فانّه الثقه المأمون.»[8] از حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ سئوال كردم: از چه كسي امور ديني خود را بگيرم؟ فرمود: «عمري ثقه است. آنچه بگويد، از من گفته است.» با اين گونه احاديث، كه ازغير طريق خود راوي نقل شده و صحيح السند نيز باشند، وثاقت راوي ثابت مي‌شود؛ همان طور كه با اين گونه روايات، ضعف راويان نيز ثابت مي‌شود.[9]

1ـ 2. قول علماي رجال

1ـ 2ـ 1. متقدمان

منظور آن است كه علماي رجال، مثل نجاشي و شيخ در كتاب‌هاي خود تصريح كرده باشند، كه فلان راوي ثقه يا ضعيف است (فهرست نجاشي و شيخ طوسي بر اين اساس تأليف شده است؛) و فقهاء، بر اخبار علماي رجال تكيه كرده، آن را از باب خبر ثقه و يا شهادت حجت دانسته‌اند؛ البته در فرض اول، خبر يك عالم رجالي را كافي دانسته‌اند ولي در فرض دوم تعدد را شرط كرده‌اند.[10]

1ـ 2ـ 2. متأخران

«ابو علي حائري» از جمله اسباب توثيق راوي را توثيق متأخران دانسته است؛ بدين معنا كه اگر امثال علامه حلي، ‌ابن داود حلي و سيد ابن طاوس، و ثاقت يكي از راويان را تصريح كنند، دليل بر وثاقت راوي خواهد بود.

آيت الله خويي در مقدمه معجم رجال الحديث فرموده: تصريح متأخران نسبت به راويان عصر امامان ـ عليهم السّلام ـ موجب توثيق آنان نمي‌شود.[11]

از شخصيت‌هايي كه اين قاعده را پذيرفته‌اند، «علامه اردبيلي» در مجمع الفائده و علامه «سيد علي طباطبايي» مؤلف رياض المسائل و «وحيد بهبهاني» و «مامقاني» و «محدث نوري» هستند. اردبيلي بر توثيقات علامه حلي و ابن داود تكيه كرده است. وي در ذيل حديثي مي‌نويسد: «عدم تصريح به توثيق «محمد بن عمر بن يزيد»، ضرري ندارد؛ زيرا ابن داود او را در قسم اول از رجال خود ذكر كرده است.»[12]

1ـ 3. جمع آوري قراين

اگر به وثاقت راوي به گونه‌هاي سابق تصريح نشده باشد، مي‌توان از راه جمع آوري قراين، وثاقت راوي را ثابت كرد. قواعد عامه توثيق ـ اگر مفيد وثاقت راوي نباشد ـ حداقل قرينه بر توثيق خواهد بود؛ به عنوان مثال: علامه بحر العلوم، در ترجمه محمد بن خالد برقي فرموده است: «وثاقت او، با قراين ذيل ثابت مي‌شود:

1. زيادي روايت او؛

2. سلامت روايات او؛

3. اكثار روايت كليني از او؛

4. نقلِ فراوان صدوق از او؛

5. وجود طريق در من لا يحضره الفقيه به او؛

6. بودن او از رجال نوادر الحكمه؛

7. روايت بزرگان اصحاب از او؛ مثل احمد بن محمد بن عيسي؛

8. روايت مرسله مجلسي از حضرت رضا ـ عليه السّلام ـ ، كه دلالت بر استغفار آن حضرت براي او دارد.[13] علامه مامقاني در تنقيح المقال به اين گونه قراين توجه و عنايت بسيار دارد.

2. الفاظ دالّ بر تعديل

1. ثقه؛ 2. عدل؛ 3. عين؛ 4. حجت؛ 5. وجه؛ 6. مُتْقِن؛ 7. ثَبَت؛ 8. حافظ؛ 9. ضابط؛ 10. يُحْتَجُّ بحديثه؛ 11. صدوق؛ 12. يكتب حديثه ينظر فيه؛ 13. لا بأس فيه؛ 14. شيخ؛ 15. جليل؛ 16. صالح الحديث؛ 17. مشكور؛ 18. خير؛ 19. فاضل؛ 20. خاص؛ 21. صالح؛ 22. مسكون الي روايته؛ 23. مضطلع بالروايه؛ و الفاظ ديگري كه آنها را در منابع ذيل مي‌توان يافت.[14]

شهيد ثاني مي‌فرمايد: «شك نيست كه الفاظِ عدل، ثقه، حجت و صحيح الحديث، براي توثيق و تعديل صراحت دارند؛ ولي ساير الفاظِ مذكور، براي اين مسأله صراحت ندارند.»[15] سپس دليل هر يك را بيان مي‌دارد.

علامه صدر مي‌فرمايد: «كساني كه عدالت را به معناي وجودِ ملكه‌ي راسخ در وجود انسان مي‌گيرند، الفاظي را براي تعديل ذكر مي‌كنند، كه صريح باشد؛ ولي بسياري از علما، عدالت را به معناي ملكه راسخ شرط نكرده‌اند؛ بنابراين هر لفظي كه دلالت بر مدح كند، هر چند صريح در تعديل نباشد، كفايت مي‌كند.[16]

غالب علما، پنج لفظ اول را مفيد توثيق و ساير الفاظ را مفيد مدح دانسته‌اند، كه روايت، در فرض اول صحيح و در فرض دوم، حسن خواهد بود؛ زيرا علماي فقه و حديث، بين توثيق (تعديل) و مدح، فرق گذاشته‌اند. توثيق، اثبات وثاقت راوي به صورت روشن و مشخص و با الفاظي مثل ثقه ـ ثبت ـ حجه ـ عين ـ وجه است؛ ولي مدح، تعريف راوي است، كه به حدّ توثيق نمي‌رسد؛ مثل لفظ جليل و مشكور و....[17]

3. قواعد عام توثيق

توثيق بر دو گونه است: خاص و عام. مراد از توثيق خاص، آن است كه در كتاب‌هاي رجال تصريح شده باشد كه فلان راويِ خاص و معين، ثقه است يا الفاظ ديگري آمده باشد، كه دالّ بر توثيق وي باشد چنان كه قبلاً يادآور شديم. مراد از توثيق عام، آن است كه راويان در ضمن يك قاعده‌ي كلي و عمومي (نه شخصي خاص)، توثيق شده باشند؛ مانند قاعده‌ي «توثيق بنو فضال»، قاعده‌ي «اصحاب اجماع»، قاعده‌ي «شيخوخت اجازه» و...[18] كه در اين زمينه علما، قواعدي را جعل و معين ساخته‌اند كه اگر بر راوي منطبق باشد، دليل بر توثيق او خواهد بود؛ گرچه نظريات درباره‌ي اين قواعد، مختلف است. بعضي، مثل وحيد بهبهاني، [19] همه‌ي آن را و بعضي ديگر، مثل ابو علي حائري، صاحب منتهي المقال[20] پاره‌اي از آن را پذيرفته و بعضي مثل آيت الله خويي و شهيد ثاني[21]، قسمت كمي را قبول كرده و قسمت اعظم آن را منكر شده‌اند. اين اختلاف، به مبناي رجالي هر فقيه بستگي دارد.

3ـ1. راوي از مشايخ اجازه باشد[22]

شيخ بهايي و ابو علي حائري، در مقدمه منتهي المقال، اين قاعده را از الفاظ دالّ بر مدح و تعديل راوي و آن را موجب نقل روايت وي دانسته است.[23]

علامه بحر العلوم نيز شيخوخت اجازه را از راه‌هاي توثيق راوي مي‌داند. او درباره‌ي سهل بن زياد مي‌گويد: بدان كه نقل روايت از سهل بن زياد صحيح است؛ (گرچه گفتيم كه او ثقه نيست)؛ زيرا او از مشايخ اجازه است؛ به جهت اين كه در طبقه آنها واقع شده؛ پس به صحت روايت ضرر نمي‌رساند.[24]

وحيد بهبهاني نيز قاعده‌ي مذكور را دليل بر وثاقت راوي دانسته است و سهل بن زياد را بر اين پايه توثيق كرده است.[25]

شهيد ثاني نيز «محمد بن اسماعيل نيشابوري» را از مشايخ اجازه دانسته و معتقد است، كه در مورد آنها، نيازي به نص تزكيه نيست.[26]

بحراني نيز در كتاب معراج فرموده: اصحاب متأخر ما ذكر كرده‌اند، كه نيازي به تصريح و تنصيص عدالت مشايخ اجازه نيست و دليل آن را مستفيض بودن عدالت و بزرگي و ورع آنان دانسته است.[27] علامه، سيد محمد مجاهد نيز آن را پذيرفته است.[28]

اگر ثابت شود كه «مستجيز»، ـ ؛ يعني كسي كه از شيخ خود اجازه حديث طلب مي‌كند ـ از ضعفا روايت نمي‌كند و بر كساني كه از ضعفا روايت مي‌كنند، طعن مي‌زند، شيخوخيت اين گونه اشخاص، قطعاً بر توثيق دلالت مي‌كند؛ خصوصاً زماني كه «مجيز» ـيعني شيخِ اجازه ـ از مشاهير عالمان باشد.[29]

بعضي از فقها، قانون فوق را منكر شده‌اند و تصريح كرده‌اند كه شيخوخت اجازه، بر توثيق دلالت نمي كند؛ چنان كه آيت الله خويي در معجم رجال الحديث به نقد اين قاعده پرداخته است.[30]

روايت‌هاي «عبدالواحد بن عبدوس» و «محمد بن قتيبه» بر همين اساس مورد قبول و ردّ قرار گرفته است.

شهيد ثاني، [31] محدث بحراني، [32] محقق سبزواري[33] و حاج آقا رضا همداني[34] روايت او را پذيرفته‌اند؛ زيرا از مشايخ اجازه مي‌باشد و شيخوخت اجازه، دليل بر توثيق راوي است؛ ولي آيت الله خويي روايت او را ردّ كرده؛ زيرا آن را كافي نمي‌داند.[35] سهل بن زياد نيز اين گونه است.[36]


[1] . مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، ج66، ص226.

[2] . مطهري، مرتضي؛ مجموعه‌ي آثار، ج16، ص104.

[3] . ابوريّه، محمود؛ اضواء علي السنه المحمديه، ص201 ـ عسقلاني، احمد بن حجر؛ الاصابه، ج4، ص202.

[4] . جبعي عاملي، زين الدين، الرعايه، ص159 ـ ذهبي، محمد؛ ميزان الاعتدال، ج4، ص386 ـ عسقلاني، احمد بن حجر؛ لسان الميزان، ج4، ص51.

[5] . ر.ك: بهايي عاملي، محمد بن الحسين؛ مشرق الشمسين، ص35 ـ خاقاني، علي؛ رجال، ص209 ـ سبحاني، جعفر؛ كليات في علم الرجال، ص26 ـ صدر، محمد باقر؛ بحوث في علم الاصول، ج7، ص390.

[6] . خويي، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحديث، ج1، ص39.

[7] . مجلسي، محمد باقر؛ بحارالانوار، ج2، ص251 ـ حرّ عاملي، محمد بن الحسن؛ ‌وسائل الشيعه، ج18، ص98 ـ انصاري، مرتضي؛ رسائل، ج1، ص138.

[8] . كليني، محمد بن يعقوب؛ كافي، ج1، ص330.

[9] . كليات في علم الرجال، ص21 ـ خويي، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحديث، ج13، ص27.

[10] . مامقاني، عبدالله؛ تنقيح المقال، ج1، ص182 ـ معجم رجال الحديث، ج1، ص20 ـ مشكيني، ميرزا ابوالحسن؛ وجيزه في علم الرجال، ص25 ـ عاملي، حسن؛ منتقي الجمان، ج1، ص16 ـ آصف محسني، محمد؛ بحوث في علم الرجال، ‌ص22.

[11] . خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج1، ص46 ـ التنقيح، كتاب الصلاه، ج1، ص73 ـ سبحاني، جعفر؛ كليات في علم الرجال، ص154.

[12] . اردبيلي، احمد؛ مجمع الفائده و البرهان، ج7، ص357 و ج13، ص138 ـ حلي، تقي؛ رجال ابن داود، ص181.

[13] . بحرالعلوم، محمد مهدي؛ الفوائد الرجاليه، ج1، ص348 ـ مجلسي، ‌محمد باقر؛ بحارالانوار، ج49، ص275 و ر.ك: تنقيح المقال، ج1، ص40.

[14] . الرعايه، ص204 ـ صدر، حسن؛ نهايه الدرايه، ص386 ـ سبحاني، جعفر؛ اصول الحديث، ص153 ـ فضلي، عبدالهادي؛ اصول علم الرجال، ص83 ـ حائري (ابوعلي)، محمد بن اسماعيل؛ منتهي المقال، ج1، ص50.

[15] . الرعايه، ص204.

[16] . صدر، حسن؛ نهايه الدرايه، ص385.

[17] . غروي اصفهاني، محمد حسين؛ الفصول الغرويه، ص303 ـ مدير شانه‌چي، كاظم؛ درايه الحديث، ص113 ـ حائري (ابو علي)، محمد بن اسماعيل؛ منتهي المقال، ج1، ص84 ـ قمي، ميرزا ابوالقاسم؛ قوانين الاصول، ص485 ـ مامقاني، عبدالله؛ مقباس الهدايه، ج2، ص140 ـ اللهياري، ملاّ علي؛ بهجه الآمال، ج1، ص151 ـ بهبهاني، محمد باقر، الفوائد الرجاليه، ص22 ـ خاتمه رجال خاقاني.

[18] . خويي، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحديث، ج1، ص49 ـ فضلي، عبدالهادي؛ اصول علم الرجال، ص83.

[19] . بهبهاني، محمد باقر؛ الفوائد الحائريه، ص225 ـ الفوائد الرجاليه ـ خاتمه‌ي رجال خاقاني، ص26.

[20] . مقدمه‌ي منتهي المقال، ج1، ص84.

[21] . جبعي عاملي، زين الدين؛ الرعايه، ص206 ـ خويي، ابوالقاسم؛ مقدمه معجم رجال الحديث، ج1.

[22] . معجم رجال الحديث، ج1، ص76 ـ بهجه الآمال، ج1، ص170 ـ مقباس الهدايه، ج2، ص218.

[23] . منتهي المقال، ج1، ص85 ـ بهايي عاملي، محمد بن الحسين؛ مشرق الشمسين، ص79.

[24] . بحرالعلوم، محمد مهدي؛ ‌الفوائد الرجاليه، ج3، ص23.

[25] . بهبهاني، محمد باقر، حاشيه مجمع الفائده و البرهان، ص662 ـ خويي، ابوالقاسم، معجم رجال الحديث، ج8، ص339.

[26] . جبعي عاملي، زين الدين؛ الرعايه، ص192 ـ بحرالعلوم، محمد مهدي؛ الفوائد الرجاليه، ج3، ص25 ـ اللهياري، ملا علي؛ بهجه الآمال، ج6، ص292.

[27] . بحراني، سليمان؛ معراج، ص126.

[28] . مجاهد، محمد؛ مفاتيح الاصول، ص374.

[29] . حائري، ابوعلي؛ منتهي المقال، ‌ج1، ص86.

[30] . خويي، ابوالقاسم؛ معجم رجال الحديث، ج1، ص76 ـ مستند العروه، كتاب الصوم، ج1، ص295.

[31] . جبعي عاملي، ‌زين الدين؛ مسالك الافهام، ج2، ص23.

[32] . بحراني، يوسف؛ الحدائق الناضره، ج6، ص48 و ج13، ص221.

[33] . سبزواري، محمد باقر؛ ذخيره ‌المعاد، ص185.

[34] . همداني، رضا؛ مصباح الفقيه، ج2، ص13 و ر.ك: موسوي عاملي، ‌محمد؛ مدارك الاحكام، ج7، ص224.

[35] . خويي، ابوالقاسم؛ مستند العروه الوثقي، كتاب الصوم، ج1، ص295.

[36] . معجم رجال الحديث، ج8، ص339 ـ شوشتري، محمد تقي؛ قاموس الرجال، ج5، ص362 ـ خوانساري، جمال؛ حاشيه روضه، ص149 ـ بهبهاني، محمد باقر؛ حاشيه وحيد بر مجمع الفائده و البرهان، ص662 ـ بحرالعلوم، محمد مهدي؛ الفوائد الرجاليه، ج3، ص25.

/ 5