مقايسه انقلاب اسلامي با انقلاب هاي بزرگ جهان - مقایسه انقلاب اسلامی با انقلاب های بزرگ جهان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقایسه انقلاب اسلامی با انقلاب های بزرگ جهان - نسخه متنی

نویسنده: دكترمنوچهر محمدي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مقايسه انقلاب اسلامي با انقلاب هاي بزرگ جهان

اشاره

دكتر منوچهر محمدي - فصلنامه كتاب نقد، ش13

مقاله به مقايسه انقلاب اسلامي ايران با انقلاب فرانسه و روسيه كه بزرگترين انقلابات معاصر اروپا و جهان خوانده شده و منشاء رواج گفتمان ليبراليستي و سوسياليستي در قرن گذشته شدند، پرداخته و نشان مي دهد كه چگونه انقلاب اسلامي ايران، از جهات متعدد، عميق تر، جدي تر و مردمي تر از آن دو بوده و گفتمان سومي را به بشريت معاصر عرضه كرده است.

در اين مقاله سعي شده كه انقلاب اسلامي با انقلابهاي فرانسه و روسيه كه از بزرگترين و معروفترين انقلابهاي جهان مي باشند در وجوه اقتصادي، سياسي و اجتماعي مقايسه شود.

1. موقعيت اقتصادي رژيم هاي پيش از انقلاب

در فرانسه در دوران قبل از انقلاب 1789 نشانه هاي روشني دال بر وخامت موقعيت اقتصادي از هر لحاظوجود داشته و اين كشور از پنجاه سال قبل از انقلاب، دچار مشكلات و بحرانهاي مالي و اقتصادي فراواني بودكه روزبروز بر دامنه و ابعاد آن افزوده مي گشت.[1]

شرايط اقتصادي در روسيه نيز قبل از انقلاب، از آغاز دهه اول قرن بيستم وضع مطلوبي نداشت. دو جنگ خارجي كه در اين دوره اتفاق افتاد بر شدت نابسامانيهاي اقتصادي افزود، ركود اقتصادي كه تا سال 1909دوام داشت شرايط ناگواري را براي كاركنان و دهقانان ايجاد كرده بود، از يك سو بيكاري را سخت دامن مي زد واز سوي ديگر شرايط كار و ميزان درآمد اين دو طبقه را طاقت فرسا و غير قابل تحمل ساخته بود اعتصاباتي كه در اين دوران كارگران راه مي انداختند عمدتا ماهيت اقتصادي داشت و مرتبا بر تعداد اعتصابات و شماره شركت كنندگان در اعتصابات افزوده مي گشت.[2]

حال آنكه در ايران، در اواخر حكومت شاه رژيم، ايران در مطلوبترين سطح از قدرت اقتصادي كه در تمام سلطنت 57 ساله رژيم پهلوي بي سابقه بود به سر مي برد. با افزايش سريع و غير قابل پيش بيني درآمد نفت، رژيم ايران نه تنها تبديل به يكي از دولتهاي ثروتمند شده بود بلكه جامعه ايراني را به يك جامعه كاملامصرفي تبديل كرده بود.[3] بدين ترتيب ملاحظه مي گردد در حالي كه دولتهاي فرانسه و روسيه از نظراقتصادي در بدترين شرايط بودند و در حقيقت در مرحله ورشكستگي نهايي قرار داشتند دولت ايران با توجه به افزايش ناگهاني و غير قابل پيش بيني قيمت نفت از نظر ذخائر ارزي و توانائيهاي مالي در مطلوبترين ومناسبترين شرايط اقتصادي در تاريخ خود بوده است.

2. اقتدار نظامي رژيمهاي پيش از انقلاب

از مهمترين و در عين حال محسوس ترين ابزار قدرت و اعمال حاكميت هر رژيم سياسي به ويژه نظامهايي كه با بحرانها و فشارهاي داخلي مواجه مي باشند و نياز به تهديد و ارعاب و احيانا سركوب حركتهاي معارض ومخالف خود را دارند قدرت نظامي آنها مي باشد. هر گاه در يك نظام سياسي، قدرت نظامي از انسجام لازم برخوردار نباشند و روحيه خود را در اثر شكستيهاي پي در پي از دست بدهد و همچنين دولت بخاطرمشكلات اقتصادي امكان تامين تداركات و خواسته هاي آنها را نداشته باشد و در نهايت قدرت نظامي اعتقاد وايمان خود را به رژيم سياسي از دست بدهد نه تها قدرت سياسي قادر به بهره برداري از چنين نيروي نظامي براي سركوب قدرت اجتماعي معارض نخواهد بود، بلكه خود بصورت يك مدعي خطرناك درآمده و احيانا به گروههاي اجتماعي مخالف خواهد پيوست و احتمال سقوط قدرت سياسي را شديدا افزايش خواهد داد.

فرانسه در طول پنجاه سال قبل از انقلاب مدت 26 سال در جنگ و منازعات مهم بين المللي بوده است ودر اين منازعات جز يك ايالت، نه تنها چيزي بدست نياورده، بلكه شكستها و خسارتهاي عظيم مالي، جاني وارضي به همراه داشته و قابل پيش بيني بود كه افسران ارتش نسبت به سركوب مقاومت در دوره اي كه بحران برعليه مقامات دولتي افزايش يافته بود بي علاقه باشند و اين امر موجب اختلاف و تضاد سياسي و اجتماعي شد به طوري كه نهايتا هر حركت محدودي را براي سركوب مخالفين پادشاه و طبقات محافظه كار مسلط غيرممكن مي ساخت و زمينه را براي پيروزي انقلاب فرانسه مهيا كرد.

موقعيت نظامي روسيه نيز در اروپا بدليل جنگهاي كريمه و جنگ 1905 تغيير كرده بود. كشوري كه در1815 تنها قدرت قوي قاره اروپا بود و بعد از 1848 به نظر مي رسيد كه هنوز فاصله زيادي با ساير قدرتهاي اروپايي داشت بعد از جنگ كريمه به حد يكي از چند قدرت مساوي، تنزل يافت و تا زماني كه تزار در سن پطرزبورگ حاكم بود هرگز موقعيت 1815 را پيدا نكرد. جنگ جهاني اول از نظر وسعت و مدت و نزديكي به مرزهاي روسيه از جنگ روس و ژاپن به مراتب مهمتر بود و تاثير بيشتري در داخل كشور بر جاي گذاشت بطوريكه قواي نظامي اين كشور را كاملا به تحليل برده و سربازان كست خورده و بازگشته از جبهه را بصورت مدعياني براي قدرت سياسي حاكم درآورد و به همين علت بود كه انقلاب روسيه در اوج اشتعال جنگ جهاني اول بوجود آمد.

با اين ترتيب ملاحظه مي گردد كه نظام سياسي حاكم بر روسيه قبل از انقلاب نه تنها نيروي نظامي و قواي مسلح نيرومند و وفادار به قدرت سياسي با خود نداشتند بلكه ارتشي شكست خورده، روحيه از دست داده وعاصي شده از نظام با پيوستن به كارگران اعتصابي نقشي مهم در پيروزي انقلاب بازي كردند.

اما ارتش شاهنشاهي ايران بر خلاف فرانسه و روسيه در طول حداقل 57 سال قبل از پيروزي انقلاب درهيچ جنگ خارجي مهمي شركت نكرده بود. بيش از هر پادشاهي در ايران محمدرضا شاه به نيروهاي مسلح توجه داشت. او بعنوان فرمانده نيروهاي مسلح، احساس مي كرد كه يك ارتش قوي و نيرومند و در عين حال وفادار به پادشاه، نه تنها مي تواند نظام سياسي او را در قبال مخالفين داخلي حفظ كند بلكه با توجه به جاه طلبي هايش مي تواند ابزار و اهرم لازم را براي دخالت در امور منطقه و همسايگانش و پيشبرد اهداف بين المللي او فراهم نمايد.

مي توان با قاطعيت ادعا كرد در فرانسه و روسيه از نظر نظامي با توجه به شكستهاي پي در پي در جنگهاي متعدد ضعيف ترين و نامطمئن ترين وضعيت بوده و ارتشهاي آنها نه تنها حمايت لازم را از نظام سياسي حاكم نمي كردند بلكه نسبت به انقلابيون گرايش نشان داده و بعضا به آنها مي پيوستند، در حاليكه ارتش ايران دربهترين شرايط از نظر نيرو و تجهيزات بوده و جز در موارد استثنايي و آن هم به صورت پراكنده، تا آخرين لحظات عمر رژيم شاه نسبت به نظام وفادار باقي مانده و اكثرا در سركوب انقلابيون نيز كوتاهي نكردند.[4]

كشورهاي مورد بررسي ما هر سه از جمله كشورهايي هستند كه نه تنها داراي موقعيت استراتژيكي مهم وحساس مي باشند بلكه بعنوان قدرتهاي بالفعل يا بالقوه بزرگ محسوب مي شوند و در طول تاريخ نقش فعالي در روابط بين الملل جهاني و منطقه اي بازي كرده و مي كنند. بديهي است كه در قبال تحولات انقلابي اين كشورها چه قبل از پيروزي و چه بعد از پيروزي كشورهاي ديگر بويژه كشورهاي همسايه و ذينفع عكس العمل نشان داده و به نفع قدرت سياسي حاكم و يا بالعكس در جهت حمايت ازگروههاي اجتماعي معارض فعال مي گردند. در نتيجه مسئله واكنش بين المللي از جمله عوامل مهمي است كه در بررسي قدرت و توانائيهاي رژيم سياسي حاكم قبل از انقلاب ضرورت دارد كه مورد توجه و دقت كافي قرار گيرد.

در فرانسه قرن 18 با توجه به جنگهاي طولاني كه لويي پانزدهم وشانزدهم با كشورهاي همسايه خود منجله اترش، روسيه، انگليس واسپانيا داشت نه تنها در شرايط بحراني دوران انقلاب از حمايت آنهابرخوردار نبود بلكه همه اين دول همسايه در جهت تضعيف لويي شانزدهم تلاش كرده و متقابلا به حمايت از گروههاي معارض و مخالف برخواستند.

روسيه نيز از اين نظر تفاوت چنداني با فرانسه نداشت بدين معنا كه جنگ جهاني اول و درگيري مستقيم روسيه تزاري در جنگ با آلمان، عثماني و ژاپن دشمني اين دولتها بويژه دولت قدرتمند و نوپاي آلمان رابرعليه خود داشت به طوريكه لنين با حمايت و امكانات فراهم شده اين دولت توانست به انقلابيون روسيه ملحق شده، و پايه انقلاب بلشويكي اكتبر 1917 را بريزد. از طرف ديگر با توجه به اينكه دولتهاي روسيه تزاري يعني فرانسه و انگليس خود مستقيما با آلمان و متحدينش درگير بودندامكان هيچ نوع حمايتي از تزار روسيه در شرايط بحراني نداشتند.

اما دولت ايران و رژيم شاه از حداقل يك دهه قبل ازسقوط خود عليرغم وجود شرايط دو قطبي با توجه به پايان جنگ سرد و آغاز دوره آرامش[5] و همزيستي مسالمت آميز از حمايت كامل دو ابرقدرت، و قدرتهاي بزرگ و منطقه اي، تا آخرين روزهاي حكومتش برخورداربود و متقابلا انقلابيون ايران از هيچگونه حمايت بين المللي برخوردار نبودند.

با اين ترتيب در حاليكه دولتين فرانسه و روسيه ازنظر حمايت بين المللي در شرايط نامناسب به سرمي بردند و دول اروپايي اغلب نسبت به رژيمهاي اين دوكشور در شرايط قبل از انقلاب نظر مساعدي نداشته وبعضا تخاصم بودند و نه تنها هيچگونه حمايتي ازنظامهاي سياسي در آن شرايط نكردند بلكه در مواردي به حمايت از انقلابيون پرداختند دولت ايران از اين نظر درشرايط مطلوبي به سر مي برد.

3. پيچيدگي و استحكام رژيم هاي قبل از انقلاب

در هر نظام و سيستم سياسي وجود ابزارهاي قدرت از جمله قدرتهاي اقتصادي، نظامي و حمايت بين المللي بالقوه و في نفسه نمي تواند در جهت تحكيم و تثبيت قدرت سياسي حاكم كارساز و مفيد باشد بلكه توانايي، مهارت و مديريت مطلوب در نظام سياسي است كه مي تواند در مواقع بحراني ابزارهاي قدرت را از قوه به فعل درآورده و به بهترين وجه و در مناسبترين زمان و مكان مورد استفاده قرار دهد در نبردهاي نظامي اغلب اين امر به اثبات رسيده است كه فرماندهي لايق و كارآمد مي تواند با كمترين امكانات، تجهيزات و نيرو برفرماندهي نالايق و ناتوان و در عين حال با امكانات وسيع پيروز شود.


[1] . از جمله انقلابهاي موفق مي‏توان از انقلاب 1789 فرانسه، 1917 روسيه، 1949 چين، 1959 كوبا و 1979 و ايران نام برد.

[2] . دوك داورلئان (نايب‏السلطنه) در 1715 در اين زمينه مي‏گويد "ديناري وجه نقد در خزاين سلطنتي و صندوقهاي عايدات‏نداريم كه لازمترين مصارف را بتوان پرداخت چون به امور مالي رسيدگي مي‏كنم، مي‏بينم خالصجات دولتي فروخته شده،عوايد دولتي تقريبا معدوم گرديده و عايدات عادي نيز بعنوان مساعده به مصرف رسيده و انواع و اقسام اسناد تعهدآور مالي‏دولتي در دست مردم است كه به مبالغ هنگفت‏بالغ شده و حتي محاسبه و تعيين ميزان آن نيز از امكان خارج است."(آلبرماله و ژوال ايزاك، "تاريخ قرن هيجدهم و انقلاب فرانسه"، جلداول، انتشارات ابن‏سينا، ص 9)

[3] . براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب انقلاب ناتمام روسيه نوشته ايزاك دويچر همچنين كتاب تاريخ روسيه شوروي،انتشارات بيگوند، جلد اول مراجعه كنيد.

[4] . براي مطالعه بيشتر در اين زمينه به كتاب مقايسه سه انقلاب فرانسه، روسيه و ايران نوشته نگارنده مراجعه كنيد.

[5] . كاترين چورلي در سال 1943 با يقين ادعا مي‎كند زماني كه ارتشي همه قدرتهاي خود را در مقابل خيزش يا شورش به كار گيرد، هيچ انقلابي به پيروزي نخواهد رسيد به نقل از:
Theda Skicpol، "Rentior State and Shia Ialam in the Iranian Revelution" Theory & Society. USA، 1982 Voi، 11 No3، 284.


/ 4