قدرت اجتماعي - مقایسه انقلاب اسلامی با انقلاب های بزرگ جهان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مقایسه انقلاب اسلامی با انقلاب های بزرگ جهان - نسخه متنی

نویسنده: دكترمنوچهر محمدي

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

در حاليكه نظامهاي سياسي فرانسه وروسيه عليرغم وجود استبداد حاكم به خاطر بي كفايتيهاي پادشاهان و نفوذ افراد ناصالحي كه در دربار حضورداشتند، هرگز نتوانستند منافع خود را تشخيص داده و در جهت حفظ ثبات و موقعيت رژيم خود مديريت مناسب و توانايي برقرار نموده و تغييرات لازم را اعمال كنند. رژيم شاه بعد از گذراندن دوره پرتلاطمي از تاريخ 38 ساله حكومت خود تدريجا به مرحله اي از اعتماد به نفس و حاكميت مطلقه رسيده و با برخورداري ازمستشاران ورزيده داخلي و خارجي به ويژه برخورداري از پليس مخفي خشني همچون ساواك از توانايي لازم براي حفظ و تداوم قدرت مستبده خود برخوردار بوده است.[1]

در تئوري نظام دولتهاي مستبده مي بايست ضعيف شده باشد تا اينكه حركتهاي انقلابي مردمي بتواندتوفيقي كسب كند يا حتي بروز كند. در حقيقت از نظر تاريخي، شورشهاي مردمي به خودي خود قادر نبوده انددولتهاي مستبده را واژگون كنند. در عوض فشار نظامي از خارج اغلب با تضادها و انشعابهاي سياسي ميان طبقه مسلط و دولت به موازات هم مي بايست وجود داشته باشد تا استبداد را تضعيف كرده و راه را براي شورشها و نهضتهاي انقلابي باز كنند.

به خاطر همين ضعفها بود كه در انقلاب فرانسه نظام سياسي حاكم نه به علت مخالفت نيروهاي مردمي بلكه تنها به علت استيصال كامل در حل معضلات اقتصادي و سياسي - اجتماعي كشور به مجلس طبقات سه گانه روي آورد و خود را تسليم آنها كرد و آنگاه بود كه حركتهاي مردمي و تركيب گروههاي اجتماعي شكل گرفت و به روند انقلاب شتاب فزاينده اي داد.

و همين طور در انقلاب روسيه نيز اگرچه نيروهاي مخالف وجود داشتند، دسته بنيها و احزاب سياسي مختلف كه با آرمانها و اهداف خاص و متفاوت خود از اوائل قرن بيستم شكل گرفته بودند، نه تنها هيچگونه نقشي در سقوط نظام رومانوفها نداشتند بلكه تصور هم نمي كردند كه بدين سادگي نظام امپراتوري روسيه سقوط كند. البته دولت تزار روسيه عليرغم استيصال و فشار زيادي كه تحمل مي كرد داوطلبانه و راسا خود را تسليم ملت نكرد ولي در مقابل اولين حركت و شورش مردمي كه ناشي از انفجار و وجود بحران اقتصادي بود وبه صورت تظاهرات و اعتصابات كارخانجات و صنايع در شهر پتروگراد متبلور شد، تسليم گرديده و همچون كوه يخي ذوب گرديد.

در حاليكه انقلاب ايران در شرايطي پيروز شد كه نظام شاهنشاهي خود را در اوج قدرت و استحكام وتثبيت شده مي ديد و در مقابل مخالفتها و معارضه ها تا آخرين حد توان خود مقاومت مي كرد و گروههاي اجتماعي براي به زانو درآوردن چنين نظامي مي بايست بر اساس برنامه ريزي و بسيج تمام نيروها و قرباني كردن بسياري از انسانها نظام قدرتمند حاكم را سرنگون سازد.

قدرت اجتماعي

قدرت اجتماعي متشكل از گروههاي اجتماعي فعالي است كه بر پايه ارزشها و باورهاي مسلط و مشترك به هم نزديك شده اند و زماني كه قدرت سياسي توانايي تامين ارزشها و خواسته هاي آنها را نداشته باشد يانخواهد اين ارزشها و خواسته ها را تامين كند گروههاي اجتماعي مايوس شده به دنبال رهبر يا رهبراني كه مي توانند خواسته ها و نظرات آنها را تعقيب و تامين نمايند حركت خواهند كرد در ايجاد و تشكل قدرت اجتماعي سه ركن اساسي قابل تفكيك هستند: مردم، رهبري و ايدئولوژي.

الف - مشاركت مردمي

در حالي كه در فرانسه و روسيه ميزان مشاركت مردم در براندازي رژيمهاي مستبده حاكم بسيار اندك بوده و حتي در فرانسه همانطور كه گفته شد، نقشي نداشته اند[2] و رژيم فرانسه به خاطر ضعفهاي خود الزاماتسليم شده و در روسيه تعداد محدودي از كارگران كارخانجات پطرزبورگ و سربازان پادگان همان شهر سر به شورش برداشته و موجبات سقوط خانواده رومانوفها را فراهم كردند[3] در انقلاب اسلامي ايران به استثناي اقليت محدودي و بخش اعظم ارتش كه وابسته به نظام بودند همه اقشار مردم از همه طبقات و گروههاي اجتماعي و در سراسر كشور اعم از شهرها و روستاها، كارگران، كارمندان، كشاورزان، اصناف و... همه و همه چرخهاي اقتصادي و اداري كشور را از كار انداخته و در مقابل رژيم تا دندان مسلح آن هم با دست خالي ايستادند و آن را ساقط كردند.

مطالعات بعدي هم نشان داد كه حتي بعد از پيروزي انقلاب كه زنجيرهاي استبداد و ديكتاتوري گسسته شده و زمينه مناسب براي ايجاد آگاهي سياسي و مشاركت توده هاي مردم فراهم شده بود به تدريج و به علت بي ميلي حاكميتهاي بعد از انقلاب اعم از ميانه روها و راديكالها در دو انقلاب فرانسه و روسيه، اين مشاركت روبه كاهش نهاده است. تاريخ و آمار مشاركت مردم در انتخابات بعد از انقلاب اين نظريه را ثابت مي كند.

در مقابل توده هاي ملت ايران بعد از پيروزي انقلاب اسلامي در انتخابات هاي مكرر و پي در پي شركت كرده اند و حتي در شرايط بحراني و بمباران شهرها هيچيك از انتخابات لازم براي تداوم فعاليتهاي سياسي نظام جمهوري اسلامي متوقف نشده يا به تاخير نيافتاد. در طول ده سال گذشته مردم كشور ما در بيش ازبيست انتخابات (هشت انتخاب رياست جمهوري، پنج انتخاب مجلس شوراي اسلامي، سه انتخاب مجلس خبرگان، يك انتخابات نوع حكومت، و دو انتخابات رفراندوم قانون اساسي و دو انتخابات شوراهاي اسلامي)شركت كرده اند. آمار مشاركت روزافزون مردم در اين انتخابات چشمگير و جالب توجه است. و از همه مهمترحضور همه ساله مردم در اجتماعات و تظاهرات ميليوني كه به خاطر سالگرد انقلاب صورت مي گيرد نشانه حضور، بيداري و حمايت مردم از انقلابشان مي باشد.

ب - رهبري

نقش و شخصيت رهبر به ويژه زماني روشن تر و برجسته تر مي شود كه توسلات ايدوئولوژيكي گروههاي انقلابي پراكنده و غير منسجم باشد يا سازماندهي آن ضعيف باشد در اين صورت نقش و اهميت رهبري درپروسه انقلابي و در طول زمان توسعه مي يابد. از طرف ديگر نقش رهبران انقلاب را در سه بعد مهم مي توان مشاهده كرد كه عبارت است از رهبر بعنوان ايده ئولوگ انقلاب، رهبر بعنوان فرمانده و نهايتا رهبر بعنوان معمار نظام بعد از پيروزي انقلاب.

در بررسي و مقايسه اجمالي ميان نقش رهبران در سه انقلاب مورد بحث مشاهده خواهيم كرد كه در اين ركن از انقلاب نيز مانند ركن مردم انقلاب اسلامي داراي قدرت، امتيازات و ويژگيهايي فوق العاده و استثنايي بوده است كه دو انقلاب فرانسه و روسيه از آن بي بهره بوده اند.

1- در انقلابهاي فرانسه و روسيه رهبران انقلاب از طبقات متوسط و بالاي جامعه بوده اند در حاليكه درانقلاب اسلامي ايران رهبران انقلاب وابسته و متعلق به طبقات محروم و فقير جامعه بوده اند.

2- در انقلابهاي فرانسه و روسيه به ويژه در انقلاب روسيه رهبران مدافع و نماينده طبقه اي بودند كه خودمتعلق به آن طبقه نبودند در حاليكه در انقلاب اسلامي رهبران انقلاب دقيقا مدافع طبقه اي بودند كه از آن طبقه برخاسته بودند.

3- در انقلابهاي فرانسه و روسيه طبقه روشنفكر و تحصيل كرده رهبري انقلاب را بر عهده داشته و اشراف و روحانيون نقش ضد انقلاب را داشتند در حاليكه در انقلاب اسلامي رهبري ضد انقلاب را روشنفكران وابسته به چپ و راست بر عهده داشتند.

4- در انقلاب فرانسه و روسيه ما به چهره شاخصي كه همه ويژگيهاي سه گانه رهبري را در خود جمع داشته و از نظر ارائه ايدئولوژي، فرماندهي انقلاب و سازندگي بعد از انقلاب داراي استعداد، نبوغ و قدرتي همچون رهبري در انقلاب اسلامي باشد برخورد نمي كنيم. در انقلاب فرانسه چهره هايي مانند لافايت، روبسپير، دوك د. اورلئان مطرح هستند كه هيچكدام رهبري انقلاب را در تمام دوران شكل گيري و پيروزي آن بطور جامع در دست نداشتند.

در انقلاب روسيه چهره لنين از چهره هاي شاخص و برجسته تاريخ اين انقلاب مي باشد وي در واقع داراي امتيازات و استعدادها و نبوغ مشخصي بود كه در جهت به مرحله عمل درآوردن آنچه را كه به انقلاب اكتبر1917 معروف است نقش اصلي و محوري داشت. در حاليكه در سقوط رژيم رومانوفها در فوريه همان سال مطلقا نقشي نداشت چهره هايي مانند زينوويف، كامنف، استالين، تروتسكي و كرنسكي هم از شهرت ويژه اي برخوردار هستند ولي آنها هم دخالتي در سقوط رژيم نداشتند. در حقيقت سقوط رژيم تزاري در اثر يك حركت خودجوش و بدون رهبري صورت گرفت.

بطور خلاصه مطالعات ما نشان مي دهد نه در انقلاب فرانسه و نه در انقلاب روسيه به چهره اي با ويژگيهاي ايدئولوگ و فرمانده انقلاب برخورد نمي كنيم آنهايي را كه نام برديم هيچكدام نه ايدئولوگ انقلاب بودند و نه فرمانده آن بلكه سازندگان و معماران دولتهاي بعد از انقلاب بودند. آنها اشخاصي بودند كه بر اسب سركش تحولات بعد از سقوط نظام سوار شده و در سير تحولات بعدي اثر گذاردند. در حاليكه در انقلاب اسلامي رهبرانقلاب حضرت امام خميني(ره) بويژه با برخورداري از جايگاه مرجعيت ديني و با نبوغ، قدرت و ويژگيهاي خاصي كه داشتند كه در نوع خود بي نظير بود نقش ايدئولوگ، فرمانده و معماري انقلاب را به نحو احسن و درطول ربع قرن از حيات پربركت خود بر عهده گرفته و ايفاء كردند.

ج - ايدئولوژي

با توجه به اينكه تنها عامل مشروعيت و انسجام در جامعه و نظام قبلي در هر سه كشور نهادهاي پادشاهي بوده كه در موقعيت انقلابي بي اعتبار شده بودند بنابراين ايدئولوژيهاي انقلاب مطرح مي شوند تا آنكه تجديدبنا و اعمال قدرت دولتي را بر مبناي جديدي توجيه و استدلال كنند.


[1] . Detence

[2] . تدا اسكاچيل نويسنده آمريكائي بعد از مطالعات تطبيقي خود از انقلابهاي فرانسه و روسيه و چني اين طور نتيجه‎گيري مي‎كند: فرانسه، روسيه و چين قبل از انقلاب امپراتوري‎هائي تأسيس كرده كه ظرفيت لازم براي حفظ برتري خود و طبقه حاكم را در قبال شورشهاي احتمالي از پايين داشت. بنابراين قبل از آنكه انقلاب اجتماعي بتواند صورت گيرد مي‎بايست قدرت نظامي و اجرايي اين دولتها از هم پاشيده شده باشد. زماني كه انقلاب در فرانسه 1789، روسيه 1917، و در چين 1948 اتفاق افتاده به اين خاطر نبود كه اقدامات عالمانه و از روي قصدي در جهت چنين هدفي از طرف انقلابيون يا گروههاي قدرتمند سياسي در دوران رژيم سابق صورت گرفته باشد بلكه بحرانهاي سياسي انقلابي در اثر از هم پاشيدگي نظامي و اداري بروز مي‎كند و آن هم زماني ظاهر مي‎شود كه دولتهاي امپراطوري تحت فشارهاي متعدد از قبيل رقابتهاي فشرده نظامي، با اعمال نفوذهاي از خارج، نارساييهاي نهادهاي سياسي گرفتار مي‎شوند و از آنجا كه ساختارهاي موجود براي آنها تحمل فشارهاي نظامي و بين المللي را در قبال اين بحرانهاي انقلابي غير ممكن مي‎ساخت، در برابر بحران شكننده بودند. او ادامه مي‎دهد كه: «روند و حاصل انقلابهاي اجتماعي در كشورهاي وابسته تحت شرايطي شكل مي‎گيرد كه نه تنها به خاطر تقاضا براي دفاع نظامي و ادعاي در قبال تهاجمات بالقوه و بالفعل خارجي مي‎باشد، بلكه همچنين تحت تأثير كمكهاي مستقيم نظامي و اقتصادي از خارج خواهد بود. اغلب چنين كمكي به قهرمانان انقلابي پيروز در حال ظهور توسط قدرتهاي عمده خارجي كه علاقمند به نفوذ در شكل گيري و سياستهاي رژيمهاي جديد هستند صورت مي‎گيرد».

[3] . روبسپير در اين زمينه بيان جالبي دارد كه نقل آن مفيد است. تقريباً در همه كشورهاي اروپايي سه مركز قدرت وجود دارد. پادشاهي، اشراف و مردم كه البته مردم فاقد قدرت هستند تحت چنين شرايطي يك انقلاب تنها در نتيجه يك پروسه تدريجي مي‎تواند به وجود آيد. آن پروسه بانجباء، روحانيون و ثروتمنداني شروع مي‎شود كه توسط مردم محروم مورد حمايت قرار مي‎گيرند آنهم زماني كه منافع آنها در مقاومت با قدرت مسلط كه همان نظام پادشاهي است بهم تلاقي مي‎كند بنابراين و بدين علت بود كه در فرانسه قضات، نجباء، روحانيون و ثروتمندان انگيزه و حركت اصلي را به انقلاب دادند و مردم بعداً در صحنه ظاهر شدند كساني كه اولين حركت را شروع كردند ديرزماني است كه توبه كرده‎اند يا حداقل آرزو داشتند كه مي‎توانستند انقلاب را متوقف كنند زماني كه ديدند مردم ممكن است حاكميت خود را بدست آورند ولي در واقع آنها بودند كه انقلاب را آغاز كردند بدون مقاومت و محاسبات غلطشان هنوز ملت هم مي‎بايست تحت سلطه استبداد باشد.

Alfred cobban "A History of Modern Frence". Goerge Brazilling، New York، 1965، p. 137.

/ 4