علل عقب ماندگى مسلمين نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

علل عقب ماندگى مسلمين - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

همچنين نقل شده است يكى از محدثان دروغ گو، در زمان مهدى خليفه ى سوم عباسى كه كبوترباز بود، نزد وى آمد و براى رضاى خاطر وى گفت: من از پيامبر شنيدم كه فرمود: «لا سَبقَ الامى حفدِ او حافر او طائر.» يعنى كلمه ى طائر را اضافه كرد تا عمل مهدى عباسى را توجيه كند. مهدى عباسى خوشحال شد و مبلغ قابل توجهى به او داد.[1]

عامه و خاصه نقل كرده اند كه حضرت خواجه ى كائنات در شأن مولى الموحدين امام على(عليه السلام) گفته است: «انا مدينه العلم و على بابها»;از جمله آنها ابوهريره ى كذّاب ناصبى است كه «بازرگان حديث» لقب دارد و در تمام عمر پول مى گرفته و حديث جعل مى كرده. در مقابل فضايلى كه از رسول خدا درباره ى حضرت على(عليه السلام) نقل شده است احاديثى را جعل كرده اند، مثلاً در مقابل حديث فوِ گفته است: «ابوبكر و العمر و العثمان جدرانها»; ابوبكر، عمر و عثمان خلفاى سه گانه، ديوارهاى شهر علم مند.[2]

5. افراط و تفريط مسلمين

اين عامل از مهم ترين عوامل است. در طول تاريخ مسلمين، گروهى پديد آمدند كه با اكتفا به قرآن، از سنت و احاديث پيامبر و ائمه ى اطهار(عليهم السلام) اعراض كردند، و با دلايل بسيار ضعيف، عملكرد غلط خود را توجيه نمودند; در حالى كه منابع مورد پذيرش آنها مانند: الكشاف زمخشرى، شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، تفسير الكبير فخر رازى، صحاح سته و احاديثى چون حديث ثقلين، [3] حديث منزلت،[4] حديث يوم الانذار،[5]حديث معروف جابر،[6] حديث سفينه[7] و... به تواتر لفظى يا معنوى اين موارد را ذكر نموده اند.

گروه ديگرى نيز تبعيض قرآن پرداختند و بعضى از آيات قرآن را اخذ كرده و بعضى را رها نمودند;

مثلا به «جاء ربك»، «يدالله فوِ ايديهم»، «وجوه يومئذ ناضره الى ربها ناظره» تمسك جستند ودر نتيجه پا، دست و رؤيت را به حق تعالى نسبت دادند; ولى به آيه ى مهكم «ليس كمثله شىء» توجهى نكردند. اين ظاهرگرايى افراطى، مكتب «اهل حديث» را به وجود آورد. آنها تا جايى پيش رفتند كه حتى «العياذ بالله» خدا را مخلوِ شمردند و حديثى از ابوهريره نقل مى كنند كه «خداوند از آب است لكن نه آب زمين و نه آب آسمان، بلكه اسبى بيافريد و او را بدوانيد تا عرِ كرد و خود را از آن عرِ بيافريد. تعالى الله عن ذلك»[8] ويا از عبدالله بن عمرو بن العاص نقل مى كنند كه خداى تعالى، ملائكه را از موى سينه و دست هاى خود بيافريد».[9]

فرقه ى ديگر اين گروه تبعيض گرا، «مُجبَره» نام دارند. آنها آياتى چون «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى» را گرفتند و آياتى مثل «ان هديناه السبيل اما شاكراً اما كفوراً» را ناديده گرفتند. گروه ديگرى به نام «مفوضيه» عكس «مجبره» عمل كردند.

فضل بن شاذان مى گويد: اهل جبر كسانى هستند كه مى گويند خداوند آدميان را به تكليف مالايطاِ مكلف مى كند و انسان ها مانند سنگ اند و حركت و سكونشان به عامل خارجى بستگى دارد. با اين حال اگر معصيت كند، خداوند او را عذاب خواهد كرد. معتزله نيز مى گويند: خداوند بر ما هيچ قضا و قدرى معين نكرده است و ما مختار محض ايم و اراده ى خداوند هيچ گونه نقشى در افعال ما انسان ها ندارد.[10]

اگر اين فرقه ها از مكتب اهل بيت(عليهم السلام) مدد مى جستند قاعده ى «و لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين» را مى فهميدند، بين اراده ى خداوند و اراده ى انسان سير طولى برقرار مى كردند و از افراط و تفريط و انحراف فكرى و عملى نجات مى يافتند.

گروه سومى كه گرفتار اين عامل شدند و به اخبارگريان معروف اند، كسانى هستند كه با اخذ احاديث و سنت پيامبر و عترت نبى اكرم(صلى الله عليه وآله) قرآن و عقل را كنار گذاشتند.و قايل اند كه قرآن براى «من خوطب به» نازل شده است و ما مخاطبان قرآن نيستيم و آن را نمى فهميم، در نتيجه ظهور قرآن براى غير معصومين حجيت ندارد.

اين عامل ـ يعنى افراط و تفريط، كه به صورت انفكاك و جدايى قرآن از قرآن، قرآن از سنت و عترت پيامبر، و سنت و عترت پيامبر از قرآن ظهور يافت ـ مانند ساير عوامل انحراف، اختصاص به زمان هاى گذشته ندارد، بلكه اكنون نيز اگر قاريان قرآن به صوت، لحن، تجويد، ترتيل و زيبايى ظاهر قرآن اكتفا كنند و از مفاهيم و معارف آن لذت و بهره اى نبرند، و يا طلاب علوم دينى يك دوره ى تفسير قرآن را فرا نگيرند، آنها نيز گرفتار انفكاك معارف بشرى از معارف الهى شده اند. اگر دانشجويان به علوم تجربى، رياضى و انسانى بپردازند و از معارف الهى بيگانه شوند، گرفتار فرهنگ بيگانگان مى گردند. پس بايد راه اعتدالى كه قرآن به آن اشاره كرده است،[11] را طى نمود و از افراط و تفريط پرهيز كرد.

گروه ديگرى كه با عامل افراط و تفريط به انحراف كشيده شدند، جمود گرايانى هستند كه با «خشك مقدسى» خود به لفظ و كتابت و جلد قرآن تمسك جسته و به محتواى آن توجهى نكردند.

بهترين نمونه ى تاريخى جمودگرايى فكرى و عملى، خوارج اند. آنها از صحابه ى حضرت على(عليه السلام)در جنگ صفين بودند. معاويه وقتى ديد حضرت در شرف پيروزى است، با نيرنگ به عمرو بن عاص دستور داد كه قرآن ها را بر سر نيزه ها قرار دهند، تا به اصحاب حضرت، نشان دهند كه مسلمان و اهل قرآن اند. حضرت على(عليه السلام) به حيله و مكر آنها اعتنا نكرد و فرمود: اين ها بهانه مى آورند. ولى عده اى از نادانان و مقدس نماها با حضرت مخالفت نمودند و گفتند ما با قرآن نمى جنگيم. حضرت به آنها فرمود: من هم با قرآن نمى جنگم. از روز اول نيز، دشمن را به قرآن دعوت كرد و فرمود:

اَلا و انى ادعوكم الى كتاب الله و سنّه نبيّه و حقنِ دماء هذه الامه;[12]

آگاه باشيد كه من شما را به كتاب خدا و سنت رسول او و حفظ خون اين امت دعوت مى كنم.

اما معاويه نه تنها به درخواست امام توجهى نكرد، بلكه به گرفتن انتقام خون عثمان نيز اصرار ورزيد. با ظاهر قرآن، در مقابل لشكر على(عليه السلام) حاضر شد و موجب فريب عده اى از اصحاب حضرت گرديد. امام على(عليه السلام)فرمود: معاويه، عمرو بن عاص، وليد بن عتبه بن ابى معيط، حبيب بن مسلمه، ضحاك بن قيس و ابن ابى سرح و... نه ياران دين اند نه قرآن; من بيش تر از شما آنان را مى شناسم، آنها را در كودكى ديده ام و با آنها بزرگ شده ام، اينان در آن روزها بدترين كودكان و بعدها بدترين مردمان بودند، قرآن را زير پا نهاده و آن را كنار انداختند.[13]

متأسفانه آنها به سخنان امام زياد توجه نكردند و حتى امام را به پذيرش حكميت مجبور كردند و ابوموسى اشعرى را به عنوان نماينده ى خود در حكميت برگزيدند; در نتيجه با نيرنگ و فريب عمروعاص، نماينده ى لشكر معاويه، ابوموسى اشعرى حضرت على (عليه السلام) را از خلافت عزل كرد و معاويه عمر را براى خلافت برگزيد.[14]خوارج وقتى متوجه مكر و نيرنگ معاويه شدند، در توجيه عمل خود گفتند:

از اوّل حكميت ما اشتباه بود حكميت تنها از آنِ خداوند است، زيرا:

«لا حكم الا لله» و على(عليه السلام) با اين كارش كافر شده است.

اين افراد شورشى نه تنها گرفتار اين انديشه ى انحرافى شدند، بلكه از على(عليه السلام) روى برگردانده، دوستدارانش را به قتل رساندند.

بعد از مدتى، حضرت على(عليه السلام) ابن عباس را براى پند دادن، به سمت اصحاب نهروان فرستاد،آنها كه حدود دوازده هزار نفر بودند پيشانيهايشان از كثرت عبادت پينه بسته و دست هايشان مانند پاهاى شتر سفت شده بود، پيراهن هاى كهنه و مندرس به تن داشتند، اما مردمى مصمم و قاطع بودند.
سپس خود حضرت امير(عليه السلام)، به نهروان رفت و با آنها به گفتوگو و نصيحت پرداخت.

آنها را از انحرافات اعتقادى و عملى شان آگاه ساخت. ايشان فرمود:

كلمه حق يراد بها الباطل نعم انه لاحكم الا لله و لكن هؤلاء يقولون لا امره الالله و انه لابد للناس من امير برّ او فاجر يعمل فى امرته المؤمن و يستمع فيها الكافر و يبلغ الله فيها الاجل و يجمع به الفيىء و يقاتل به العدو و تأمن به السبل و يؤخذ للضعيف من القوى حتى سيتريح بر و يسترح به فاجر;[15]

آيه ى لاحكم الا لله سخن حقى است، اما از آن باطل اراده مى كنند، بله قانونگذارى از آن خداست، اما اين ها مى گويند غير از خدا نبايد كسى امير باشد، مردم احتياج به حاكم دارند، خواه نيكوكار باشد يا بدكار. در پرتو حكومت او مؤمن كار خود را انجام دهد و كافر از زندگى خويش بهره مند گردد و خداوند مدت را به پايان رساند و به وسيله ى حكومت ماليات جمع شود تا با دشمن پيكار شود. راه ها امن مى شود، حق ضعيف از قوى گرفته مى شود تا نيكوكار آسايش يابد و از شر بدكار آسايش به دست آيد.

پس از سخنان حضرت(عليه السلام)، عده زيادى به ايشان ملحق شدند، ولى عده اى ماندند و جنگ با على(عليه السلام) را انتخاب كردند و بعد از جنگى دلخراش، اكثر آنها كشته شدند.

جمود فكرى و خشك مغزى خوارج، كه در عمل آن گونه خدا را عبادت مى كردند اما در انديشه منحرف بودند، بسيارى از مردم را از راه حق منحرف ساخت; لذا حضرت، بعد از فراغت از جنگ فرمود:

من بودم كه چشم فتنه را از سرش در آوردم و غير از من احدى جرأت اين كار را نداشت.[16]

در عصر حاضر نيز اين جمود فكرى و مقدس مآبى، در ميان مسلمين وجود دارد. خطر وجود درويش مسلكان و خانقاه نشينان كمتر از خطر خوارج نيست; زيرا برخى از آنها نه تنها از واقع دين دست كشيدند، بلكه ظواهر و شريعت را، به بهانه ى رسيدن به طريقت و حقيقت، كنار گذاشتند، بدعت هاى غيرمشروع چون رقص و سماع را وارد دين كردند و از سراب افكار قديم يونانيان مانند عقايد كلبيون و بعضى رواقيين و نيز عقايد رهبانيت مسيح و هندويسم، خود را سيراب كردند.
فرقه ى بابيت كه سيد على محمد باب مؤسس آن بود و با ادعاى بابيت به ادعاى الوهيت سردرآوردند، نيز معلول همين جمود فكرى و خشك مغزى است.


[1]. ر.ك: بحوث فى الملل و النحل، ج 1، ص؟؟؟.

[2]. ر.ك: سيد جلال الدين آشتيانى، شرح مقدمه قيصرى، ص 544.

[3]. ميرحامد حسين، محقق و دانشمند شيعه، در كتاب عبقات الانوار، اين حديث را از حدود دويست نفر از علماى اهل تسنن نقل كرده است.

[4]. در جلد چهارم كتاب احقاِ الحق، اين حديث متجاوز از 335 مورد از محدثين معروف اهل سنت نقل شده است.

[5]. ر.ك: احمد بن حنبل، مسند، ج 1، ص 111; تفسير طبرى، ج 19، ص 68; تفسير بيضاوى، ج 4، ص 96; تفسير قرطبى، ج 15، ص 247; احقاِ الحق، ج 5، ص 560.

[6]. منتخب الاثر، ص 101.

[7]. بنا به گفته ى مير حامد حسين اين حديث توسط نود نفر از علما و مشاهير اهل سنت نقل شده است.

[8]. فضل بن شاذان، الايضاح، ص 11.

[9]. همان.

[10]. همان، ص 6.

[11]. «وَ كَذلِكَ جَعَلْناكُمْ أُمَّهً وَسَطاً لِتَكُونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ»; شما را امت ميانه قرار دادم تا گواهان مردم باشيد; بقره، 143.

[12]. ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 3، ص 309.

[13]. ر.ك: فتوح، ج 3، ص 321 ـ 322.

[14]. ر.ك: طبقات الكبرى، ج 4، ص 256 ـ 257.

[15]. نهج البلاغه، خطبه ى 40.

[16]. نهج البلاغه، خطبه ى 91.

/ 9