معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 11 *****
بكوشند نتــواننـد نفعــى را كه خـدا براى تو ننوشته به تو برسانند!"
     منظور اين است كه تمام حوادث و جريانات از طرف پروردگار مقدر شده و اسباب و وسايل تأثير استقلالى و حقيقى در آن ها ندارند و تنها خداوند متعال است كه ملك و سلطنتــش دائمــى بــوده و اراده و مشيتش پيوسته نفوذ دارد و سررشته امور را همواره به دست داشته و به هــر نحوى كه بخواهد مى گرداند. بنابراين بايد تنها از او درخــواســت كــــرد و از او يــــارى جســت.
از ائمه اطهار عليه السلام مكررا نقل شده كه:
     " دعا از مقدرات است !"
     مقدر شدن يك امر باعث نمى شود كه بدون اسباب و وسايل وجود پيدا كند. (مثلاً چيزى كه سوختن آن مقدر شده لازمه اش اين نيست كه بدون جهت و با نبودن هيچ امر سوزاننده اى بسوزد بلكــه معنــايش ايـن است كه آتــش يا وسيله سوختن ديگرى فراهم شده و آن را مى سوزاند،) و دعا خود يكى از اسباب است، پس مــوقعــى كه شخــص دعـــا مـى كنــد اسبــاب آن فــراهــم مى شــود و لــذا تحقــق مى پــذيــرد.
     بنابراين مقدر بودن يك امر با تأثير دعا منافات ندارد زيرا معناى مقدربودنش اين است كه بواسطه دعاكردن و مستجاب شدن وجود بيابد، چنان كه تقدير سوختن معنايش اين است كه بوسيله وجود آتش در شرايط مخصوصى بسوزد.
از پيغمبــر اكـــرم صلى الله عليه و آله روايــت شــــده كــه فــرمــودنــد:
     " قضـــا را جــــز دعـــا برنمى گــردانـــد!"
و از حضرت صادق عليه السلام روايت شـده كه:
     " دعـــا قضــــائى را كــه محكــم و پــابــرجـــا شــده برمى گـــرداند!"
و از حضــــرت مـــوســى بــن جعفــر عليه السلام روايــت شــــده كــه:
"بــر شمـا باد دعا كردن، زيرا دعا و درخواست از خدا بلايى را كه از مرحله قدر و قضا گــذشتــه و جــز امضــاء آن نمــانــده (يعنــى تمامى اسباب آن فراهم شده ولى هنوز در خــارج وجـــود پيــدا نكـرده،) برمى گـردانـد!"
و از حضرت صادق عليه السلام روايت شده كه :
"دعا قضاء پابرجا شده را برمى گرداند پس زياد دعا كنيد زيرا دعا كردن كليد رحمت هاى الهى و موجب برآمدن حاجت هاست، و جز بوسيله دعا به چيزهايى كه نزد خداست نمى توان نائل شد؛ و هر درى را كه زياد بكوبى بالاخره بازمى شود !"
     جمله آخــر اشــاره به اصــرار در دعــا است، و اصرار از چيزهايى است كه درخواست را جــدّى و حقيقــى مى كنــد زيــرا انســان هر چه بيشتر يك مطلب را بطلبد قصد و توجهش صــاف تر و خـالص تـر مى شود. (1)
1- الميزان ج 3، ص 56 .
هـدايـت درخواست ها و دعـاها بـوسيله فطـرت
"وَ اِذا مَسَّكُـــــمُ الضُّــــرُّ فِـــى الْبَحْـــرِ ضَـــلَّ مَــنْ تَــدْعُــونَ اِلاّ اِيّـاهُ !"
"وقتى در دريا كارتان به سختى كشيد و بيچاره شديد و نزديك شد غرق شويد آنـوق

***** صفحه 12 *****
ديگـر همه آلهـه خــود را كه همواره از آن ها حاجت مى خواستيد فراموش مى كنيــد الاّ خــداى تعــالى!" (67 / اســراء)
"فَلَمّا نَجّيكُمْ اِلَى الْبَرِّ اَعْرَضْتُمْ - چــون شمــا را از غــرق شــدن نجــات داده و گرفتارى و بيچارگى تان را بـرطــرف نمـــود، و شما را بارديگر به خشكى رسانيد، دوبــاره از او و از دعــاى او اعراض كرديد!" (67 / اسراء)
     آيه فوق دلالت دارد بر اين كه ياد خداى تعالى هيچ وقت از دل آدمى بيرون نمى رود، و در هيــچ حالى به غفلت سپرده نمى شود.
     و اگر انسان دعا مى كند ذات و فطرت او وادارش مى كند كه در ضراء و سراء و در شدت و در رخاء او را بخواند، زيرا اگر بعضى از او اعراض مى كنند لابد او هست، وگرنه اگر چنين چيزى در ذات و فطرت آدمى وجود نداشت ديگــر اعــراض معنى نداشت، پس اين كه آيه مورد بحــث مى فــرمــايــد: انســان خــداى را در بيچارگى هايش مى خواند ولى در خــوشحـالى هـا از او اعـراض مى كند بدين معنى است كه انسان هميشه بوسيله فطــرتش بــه ســوى خـدا هدايت مى شود.
     "وَ كـانَ الاِنْسـانُ كَفُـورا !" (67 / اسراء)
     يعنى كفران نعمت عــادت انســان اســت و از اين جهــت اســت كه داراى طبيعت انسانى است كه همــه سر و كــارش با اسباب مادى و طبيعى است و در اثــر عادت و خــوكــردن با اسبــاب مــادى و طبيعى مسبب الاسباب را فراموش مى كند، با اين كه در هر آنــى در نعمت هايى از او غوطه ور است.
     آيــه فــوق مى فهمــانــد اعــراض آدمــى از يــاد خــدا در غير حال بيچارگى امرى غريزى و فطرى نيست بلكه امرى عــادى اســت، و عــادت زشتــى است از انســان كـه او را به كفــران نعمــت وامى دارد.
     در آيه فوق دليلى مهم بر توحيد ربوبيت الهى هست و حاصلش اين است كه اگر آدمى در حادثه اى كار دلش به جايى برسد كه از هر سببى از اسباب ظاهرى جهان منقطع و مأيوس شود از كليه سبب و از اصل سبب منقطع نمى شود، و اميد نجاتش به كلى باطل نمى گردد بلكه هنوز اميد نجات داشته و به سببى كه تواناى بر امورى باشد كه هيچ سببى قادر در آن نيست، اميدوار است.
     در واقع اگر چنين سببى كه مافوق همه اسبــاب عــالــم و مسبب همه آن ها يعنى خداى سبحان وجود نمى داشت چرا بايستى در دل آدمى و در فطرت او چنين ارتباط و تعلقـى يافت مى شــد ؟(1)
1- الميزان ج 25، ص 260 .
تحليل روايتى درباره دعـا و درخـواست هاى انسان
     از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه خداوند فرموده است:
"آفريده اى نيست كه به آفريده ديگرى پناهنده شود جز اين كه اسباب آسمان ها و زمين را از او ببرم، پس اگر چيزى خواهد عطا نكنم و اگر مرا خواند اجابت ننمايم و آفريده اى نيست كه تنها به من پناهنده شود جز اين كه آسمان ها و زمين را ضامن روزى او كنم اگر دعا كند مستجاب گردانم و اگر چيزى درخواست كند عطا نمايم

***** صفحه 13 *****
 اگر طلب آمرزش كند او را بيامرزم!"
تحليل روايت فوق:
1 ـ رابطـه اسباب ظـاهرى با درخواست هاى فطرى
     مطلبى را كه اين روايت افاده مى كند همان اخلاص در دعا است و منظور باطل كردن سببيت و وساطت اسبابى كه خداوند عالم آن ها را واسطه و وسيله براى رسيدن اشياء به حوائج وجودى خودشان قرارداده نيست، و البته اسباب و وسايل هم علت مستقل و فياض وجود نيستند (بلكه مجراى فيض وجودند،) و انسان اين مطلب را با يك شعور و ادراك باطنى درك مى كند، يعنى با فطرت خود مى فهمد كه يك نيروى بخشنده هست كه نيازهاى او را مرتفع مى سازد و كار او قابل تخلف نيست، ولى كارهايى كه از اسباب ظاهرى ساخته است تخلف بردار بوده و قابل اعتماد نيست.
     بنابراين، آن نيرويى كه سرچشمه هر وجودى است، و آن پايه محكمى كه هر موجودى به او متكى و نيازمند است غير از اين اسباب و وسايل ظاهرى مى باشد. انسان نبايد تمام اعتمادش بر اسباب ظاهرى بوده و سخت به آن ها بچسبد و كارساز حقيقى را فراموش كند .
     اين حقيقت را با كمترين توجه به باطن و فطرت خود مى توان دريافت، بنابراين هرگاه انسان چيزى را خواست و خواسته اش به وقوع پيوست كشف مى كند كه حاجت خود را كه با ادراك باطنى از راه اسباب درك نموده از خــدا خــواستــه و خــدا هم آن را افــاضــه فــرمــوده است، ولى هرگاه چيزى را از اسباب خواست اين ديگر از روى ادراك فطرى و باطنى نيست بلكــه از روى خيــالى اســت كه بــواسطــه عللى براى او دســت داده، و ايــن از مــواردى است كه بــاطــن با ظــاهـر مخالفت دارد.
2 ـ نظام فطرى و نظام خيالى حاكم بر دعا و درخواست هاى انسان
     بسا اتفاق مى افتد انسانى چيزى را دوست داشته و همت بر تحصيل آن مى گمارد ولى موقعى كه بر آن دست مى يابد مى بيند كه براى امور پرسودتر و محبوب ترى زيان آور است لذا آن را رها كرده و به آن امر مهمتر مى پردازد، و بسا از چيزى فرار مى كند و از ضرر و خطر آن مى هراسد ولى موقعى كه اتفاقا با آن مصادف مى شود مى بيند از چيزهايى را كه با علاقه مخصوصى نگهدارى مى كرده برايش بهتر و ســودبخـش تــر است لــذا دنبــال همــان را گــرفتــه و دســت از آن هــا برمى دارد.
     همچنين كودك مريض هنگامى كه داروى تلخى را به او تكليف مى كنند از خوردن آن خوددارى كرده و گريه و زارى آغاز مى كند در صورتى كه با ادراك باطنى و فطرى اش خواستار سلامتى بوده و به مقتضاى آن درخواست دارو مى نمايد. ولى گفتار و كردار ظاهرى او با آن موافق نيست. پس زندگانى انسان تحت دونظام اداره مى شود: يكى نظام فطرى كه موافق باشعور باطنى است، و ديگرى نظام خيالى كه طبق ادراك ظاهرى تنظيم مى شود. در نظام فطرى خبط و خطايى وجود ندارد، در صورتى كه خطا و اشتباه در نظام خيالى فراوان است. چه بساآدمى به حسب صورت خيالى خودش چيزى را مى خواهد در حالى كه زبان فطرتش همين خواستن را به درخواست چيز ديگرى تفسير مى كند. (1)
1- الميزان ج 3، ص 48 .

***** صفحه 14 *****


فصل دوم: انواع دعا


دعـاهـاى قـابـل قبـول و دعاهاى غيرقابل قبول
"قُــلْ اَرَءَيْتَكُــمْ اِنْ اَتكُــمْ عَــذابُ اللّهِ اَوْ اَتَتْكُمُ السّاعَةُ اَغَيْرَ اللّهِ تَدْعُونَ...!"
"بگو به من خبر بدهيد اگر راست مى گوييد در صورتى كه عذاب خدا شما را دريابد و يا قيامتتان بپا شود، آيا باز هم غيرخدا را مى خوانيد؟ نه بلكه تنها و تنها او را مى خــوانيـد، پس اگــر بخــواهــد حاجت تان را برمى آورد." (40 / انعام)
     مسئله قيامت قضائى است محتوم كه درخواستِ نشدن آن ممكن نيست، همچنان كه ممكن نيست انسان به طور حقيقت آن را طلب كند.
     اما عذاب الهى، اگر رفع آن عذاب را از مسير واقعى اش بخواهد، يعنى توبه كند و ايمان حقيقى به خدا بياورد كه به طور قطع حاجت را برمى آورد، همچنان كه از قوم يونس عذاب را برداشت، چون رفع آن را از مسير واقعى اش خواستند، يعنى توبه كردند و ايمــان حقيقى آوردنـــد. (1)
1- الميـــــــزان ج 30، ص 320 .
دعاهاى مكرآميز و بى موقع
     اگر دعا را از مسير واقعى خود نكنند بلكه بخواهند كلاه بگذارند و براى نجات خود نيرنگ بزنند قطعا مستجاب نمى شود، چون طلب و خواستن، خواستن حقيقى نيست بلكه مكــر و نيــرنـگ است.
     در صــورت طلــب، همچنــان كــه نظيــر آن را خــداى تعــالى از فــرعــون حكايت كرده، كه وقتى دچار غرق شد، گفت: "ايمان آوردم كه معبودى به غير آن كه بنــى اســرائيــل بــوى ايمـان آورده انــد نيست و مــن نيــز از مسلمــانـانم!" (91 / يونس)
     خــداى تعـالى در پـاسخـش فـرمـود:
"آيــا حـالا ايمـان مـى آورى؟ با ايــن كــه عمــرى فســاد بـرانگيختــى!" (91 /يونس)
قرآن مجيد از اقوامى ديگر حكايت كرده كه وقتى دچار عذاب خدا شدند، گفتند: " اى واى بر ما كه ما ستمكــار بــوده ايــم! و مرتب اين دعا را مى كنند تا ما به كلى آنان را درو كرده و خــامــوششــان سـاختيـم!" (15 / انبياء)(1)
1- الميزان ج 30، ص 320 .

***** صفحه 15 *****
دعـا براى زينت ظاهرى و باطنى اعمـال
"رَبِّ اَوْزِعْنـــــى اَنْ اَشْكُــــرَ نِعْمَتَــــكَ الَّتـــى اَنْعَمْــــتَ عَلَــــــىَّ وَ...!"
"پروردگارا نصيبم كن كه شكر آن نعمت ها كه به من و پدر و مادرم انعام فرمودى بجــاى آورم، و اعمــال صــالــح كــه مـايه خشنـودى تو باشد انجام دهم...!"
 (15 / احقاف)
     خداى تعالى در اين آيه آن نعمتى را كه سائل درخواست كرده نام نبرده تا همه نعمت هاى ظاهرى چون حيات و رزق و شعور و اراده، و همچنين نعمت هاى باطنى مانند ايمان به خــدا و اســلام و خشوع و توكل بر خدا و تفويض به خدا را شامل شود.
     در جمله "رَبِّ اَوْزِعْنى اَنْ  اَشْكُرَ نِعْمَتَكَ!" درخواست اين است كه نعمت ثنا بر او را ارزانى اش بدارد تا با اظهار قولى و عملى نعمت او را اظهار نمايد. شكر و اظهار قولى روشن است، اما شكر عملى اين است كه نعمت هاى خدا را طورى استعمال كند كه همه بفهمند نعمت وى از خداى سبحان است، و خدا آن را به وى ارزانى داشته و از ناحيه خود او نيست. لازمه استعمال اين طورى اين است كه عبوديت و مملوكيت اين انسان در گفتار و كردارش هويدا باشد.
     در ادامه آيــه مى فهمــانــد كه شكــر نامبــرده، هم از طــرف خــود گوينــده است و هم از طرف پدر و مادرش، در حقيقت فرزند بعد از درگذشت پدر و مادرش زبان ذكــرگــويى براى آنان است.
     عبارت "وَ اَنْ اَعْمَلَ صالِحا تَرْضيـهُ!" (15 / احقاف) سؤال ديگرى است متمم سؤال شكر، چون شكــر نعمـــت چيــزى اســت كه ظاهر انسان را زينت مى دهد، و صلاحيت پذيرفتن خـــداى تعــالى زيورى است كه بــاطــن اعمــال را مى آرايــد، و آن را براى خــدا خــالـص مى ســازد. (1)
1- الميـــــــــزان ج 36، ص 13 .
دعـا براى اصلاح نسل انسان
"...وَ اَصْلِــــحْ لـــى فــــى ذُرِّيَّتـــــــى...!" (15/احقاف)
"...پروردگارا، ذريّه مرا هم برايم اصلاح فرما...!"
     اصــلاح در "ذُرِيَّــه" به اين معنــاســت كه صــلاح را در ايشان ايجاد كند و چون اين ايجاد از ناحيه خداست، معنــايش اين مى شــود كه ذريــه را موفق به عمل صالح ســــازد، و ايــن اعمــــال صـــالــح كـــار دلهــايشـان را بــه صـــلاح بكشــــانـد.
اگر كلمه اصلاح را مقيد به قيد "لى" "براى من" كرد و گفت: ذريه ام را براى من اصلاح كن، براى اين بود كه بفهماند اصلاحى درخواست مى كند كه خود او از اصلاح آنان بهره مند مى شود، يعنى ذريه او به وى احسان كنند، همانطور كه او به پدر و مادرش احســــا

***** صفحه 16 *****
     مى كــرد.
     خلاصه دعا اين است كه خدا شكر نعمتش و عمل صالح را به وى الهام كند، و او را نيكوكار به پدر و مادرش سازد، و ذريه اش را براى او چنان كند كه او را براى پدر و مــادرش كـرده بود.
     شكر نعمت خدا به معناى حقيقى اش اين است كه بنده خدا خالص براى خدا باشد، پس بــرگشــت معنــاى دعــا بــه درخــواســت خلــوص نيـت و صلاح عمل است.(1)
1- الميزان ج 36، ص 14 .
خواست هاى اخـروى انسان و شرايط تحقق آن
"وَ مَــنْ اَرادَ الاْخِــرَةَ وَ سَعــى لَهــا سَعْيَهــا وَ هُــوَ مُــؤْمِــنٌ فَــاُولئِــكَ كـــــــانَ سَعْيُهُـــــمْ مَشْكُــــورا !"
"و هر كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد آنــان سعـى شـان قبــول شــده و صــاحــب اجــر خــواهند بود!" (19 / اسراء)
     از عبارت "وَ سَعى لَها سَعْيَها - هر كه كوشش كند و مجدانه كوشش كند و كوششى كند كه مختص به آخرت است،" چنين استفاده مى شود كه سعى براى آخرت بايد طورى باشد كه لايق به آن باشد، مثل اين كه كمال جديت را در حسن عمل به خرج دهد و حسن عمل را هــم از عقــل قطعــى و يا حجــت شــرعــى گرفته باشد، و معناى جمله "وَ هُوَ مُؤْمِنٌ،" اين است كه اين سعى را در حالى كند كه ايمــان به خــدا داشتــه باشد، و اين خود مستلــزم تــوحيــد و ايمــان به نبــوت و معــاد است، زيــرا كســى كه اعتراف به يكى از ايــن ســه نـداشتــه بـاشـد خـداى سبحان او را در كلام مجيدش مؤمن به خود نمى داند، و آيات قرآنى در اين باره بسيار است.
     معناى جمله "كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورا،" اين است كه خداوند عمل چنين كسانى را با حســن قبــول و ثنــاء بــر آنــان شكــرگــزارى مى كند، و شكرگزارى خدا در برابر عمــل بنــده عبارت است از تفضــل او بر وى.
     آرى همين كه خداوند پاداش نيــك به بنــده اش مى دهــد تفضل او بر بنده است وگرنه وظيفه بنده بندگى مولاى خويش است و نبايد خود را طلبكار بداند، پس ثواب دادن تفضــل بــه مــولاست، و ثنــا خــوانـدنش بر بنده تفضلى است بالاى تفضلى ديگـر ـ وَاللّه  ذُوالْفَضْلِ الْعَظيم !
     اين دو آيه دلالت دارند بر اين كه اسباب اخروى عبارتند از اعمال و بس، و اعمال سبب هايى هستند كه هرگز از غايات و نتايج خود تخلف ندارند، به خلاف اسباب دنيوى كه تخلف پذير است زيرا درباره اسباب اخروى فرمود: "فَاُولئِكَ كانَ سَعْيُهُمْ مَشْكُورا !" و درباره اسباب دنيوى فرموده:
" عَجَّلْنا لهُ فيها ما نَشاءُ لِمَنْ نُريدُ  -  يعنى هر كه دنياى زودگذر را بخواهد ما هم برايش در آن عجله مى كنيم، البته هر قدر كه بخواهيم و براى هركس كــه بخـواهيـم مى دهيـم و آنگـاه جهنـم را بـرايـش معيـن مى كنيـم كه... !" (18 / اسراء)(1)

***** صفحه 17 *****
1- الميـــــــــــــزان ج 25، ص 116 .
تــأميـن خـواسـت هاى دنيــوى انسـان
"مَــنْ كــانَ يُــريـدُ الْعـاجِلَـةَ عَجَّلْنــا لَــهُ فيهـا مـا نَشـاءُ لِمَــنْ نُــريـــدُ!"
"و هـر كه دنياى زودگذر را بخواهد ما هم آنچه را كه مى خواهد معجلاً به او مى دهيـم البتـه نه هرقـدر كه او مى خواهد، بلكه هر قدر و به هر كه ما بخواهيم !"
 (18 / اسراء)
     پس امر به دست ماست نه به اختيار او، و اثر، هر چه هست در اراده ماست نه در اراده او. ايــن روش را دربــاره همــه دنيــاطلبــان اعمــال نمى كنيــم بلكـه در حــق هــر كــس كـه خــواستيـم بكـار مى بنديم .
     چون اراده فعليه خداى عز و جل نسبت به هر چيز عبارت است از فراهم شدن اسباب خارجى و رسيدن آن به حد عليت تامه، لذا بايد گفت: آيه شريفه دلالت بر اين دارد كه هر انسان دنياطلب از دنيا آن مقدارى كه اسبــاب اقتضــاء كنــد، و عــواملــى كه خداوند در عالم به جريان انداخته و به تقدير خود هركدام را اثــرى داده مســاعــدت نمــايــد رزق مى خــورد، پس دنيــاطلــب جــز به پاره اى از آنچه مى خواهد نمى رسد، هر چند به پاره اى از آنچه كه مى خواهد و به زبــان تكــويــن مسئلــت مى نمــايـد نائل مى شود، لكن جز آن مقدار كه خداوند اسباب را به سويش به جريان بيندازد نائل نمى گردد... "وَ اللّهُ مِنْ وَرائِهِمْ مُحيطٌ !" (20 / بروج)
     خداى سبحان در جاى ديگر اين حقيقت را به زبان ديگرى در آيه ديگر بيان فرموده:
" اگر نبود كه مردم يك نحو زندگى مى كنند، و همه محكوم به قانون اسباب و عللند، و در اين قانون فرقى ميان كافر و مؤمن نيست، و هر يك از اين دو فريق به عوامل غنى و ثروت مصادف شود ثروتمند گشته و هر يك به عوامل مخالف آن برخورد كند فقير مى شود، چه مؤمن و چه كافر، ما كفار را به مزيد نعمت هاى دنيــوى اختصــاص مى داديــم، چــون نعمت هـاى دنيـــوى در نــــزد مــا و در بــازار آخــرت ارج و قيمتــى نــدارد!" (35 / زخــرف) (1)
1- الميــــــــــــــزان ج 25، ص 114 .
دعـا بـراى امور دنيوى و اخروى
"فَمِنَ النّاسِ مَـنْ يَقُولُ رَبَّنا اتِنا فِى الدُّنْيا...!" (200 تا 202 / بقره)
"و از مردم كسى است كه گويد: پروردگــارا بــه مــا در دنيا بده، و در آخرت او را بهــره اى نيســـت."
     "وَ مِنْهُــمْ مَــنْ يَقُــولُ رَبَّنــا اتِنــا فِـى الـدُّنْيـا حَسَنَــةً وَ فِى الاْخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنـا عَـذابَ النّـارِ!"

***** صفحه 18 *****
"و از ايشان كسى است كه گويد: پروردگارا به ما در دنيا حسنه اى ده، و در آخرت حسنــه اى، و مــا را عــذاب آتــش نگهـدار!"
     "آنان از آنچه فراهم آورده اند بهره اى دارند و خدا حساب كردنش سريع است!"
     منظور از "ناس" مردم، در آيه فوق، مطلق افراد انسان است اعم از كافرى كه به آخرت كارى ندارد، و يا مؤمنى كه جز به آنچه نزد خدا است علاقه اى نداشته و اگر احيــانــا چيــزى از دنيــا را بخــواهــد جــز آنچــه را خــدا راضى است نمى طلبــد.
     منظور از گفتن و دعا كردن، خواستن به زبان حال است نه تنها جارى كردن سخنى بر زبان. معناى آيه چنين مى شود: "دسته اى از مردم جز دنيا نمى خواهند و بهره اى از آخرت ندارند، و دسته اى جز آنچه را خدا مى پسندد نمى خواهند، خواه در دنيا باشد و خواه در آخرت، و اينان در آخرت بهره مند خواهند بود!"
     از اينجا نكته اين كه در دعاى اهل آخرت حتى نسبت به امور دنيوى لفظ "حسنه" ذكر شده ولى در دعا اهل دنيا ذكر نشده روشن مى شود، و آن اين كه، اهل دنيا تمام لذايذ و زخارف دنيا را دوست دارند ولى اهل آخرت امور دنيوى و اخروى را دو دسته كرده اند بعضى را "حَسَنه" و بعضى را "سَيِّئه" مى دانند و نظرشان تنها معطوف به امور حسنــه اســت خــواه در دنيــا بــاشد و خواه در آخرت. (1)
1- الميـــــــــــــــزان ج 3، ص 112 .
دعـاهاى حـق و دعاهاى بـاطل
"لَهُ دَعْــوَةُ الْحَقِّ...!"
"دعــــوت حــق خـــاص اوسـت... !" (14 / رعــد)
     حق و باطل گويى دعا را ميان خود به دو قسم تقسيم مى كنند. يك قسم از دعا دعاى حق است، كه هرگز از استجابت تخلف ندارد، و قسم ديگر دعاى باطل است، و آن دعائى اســت كــه بــه ســوى هــدف اجــابــت هــدايــت نمى شــود، مانند دعا و خواندن كســى كــه دعـا را نمى شنــود، و يــا قدرت بر استجابت ندارد.
     آيات قبل از آيه فوق در قــرآن، قــدرت و علــم عجيب خــدا را خاطرنشان مى سازند، و در اين آيه اين معنا را تذكر مى دهد كه :
     حقيقت دعا و استجابت هم خاص اوست، و او همان طور كه عالم و قادر است، اجابت كننده دعا هم هست، و اين معنا را در آيه از دو طريق اثبات نموده، يكى طريق اثبــات حق دعا براى خــدا، يكى نفى آن از غير خدا. (1)
1- الميزان ج 22، ص 210 .
دعـــاى شــــــرّ
"وَ يَـــدْعُ الاِْنْســانُ بِالشَّــرِّ دُعــاءَهُ بِالْخَيْــرِ وَ كــانَ الاِْنْســانُ عَجُــولاً !"
"و انسان با شوقى كه خير و منفعت خود را مى خواهد چه بسا به نادانى شر و زيا

***** صفحه 19 *****
خـــود را مى طلبـــد، و انســـان بسيــار شتــاب كننــده اســت!" (11 / اِسراء)
     مقصــود از آيــه فــوق اين اسـت كــه انســان شــر را مى خــوانــد و از آن درخواست مى كند، درخواستــى عيــن درخــواست كــردن خيــر، و ســؤال و طلبــى عيــن ســؤال خير.
     مــراد بــه ايــن كــه فــرمــوده: "انســان عجــول اســت!" ايــن است كه او وقتى چيزى را طلب مى كند صبر و حوصله به خرج نمى دهــد در جهــات صــلاح و فســاد خود نمى انديشد تا در آنچه طلب مى كند راه خير بــرايــش هــويــدا گردد، و از آن راه بــه طلبــش بــرخيــزد بلكــه به محضــى كــه چيزى را برايش تعريف كردند و مطابق ميلش ديد با عجله و شتابزدگى به طلبش مى رود و در نتيجه گاهى آن امر شرى از آب درمى آيد كه مايه خســارت و زحمتش مى شـود، و گـاهى هم خيــرى بوده كه از آن منتفع مى گـردد.
     جنس بشر عجول است و به خاطر همين عجله اش ميان خير و شر فرق نمى گذارد بلكه هرچه بيشتر پيش بيايد همان را مى خواهد بدون اين كه خير و شر را از هم جدا و حق را از باطل تشخيص دهد.
     منظور از دعــا، مطلــق طلــب اســت چــه اين كه به لفــظ دعــا بــاشــد و چــه اين كه بــدون لفــظ صــورت گيــرد و بصورت سعى و عمل بوده باشد، چه همه اين ها دعا و درخواست از خداست، حتى از كسى هم كه به خدا معتقد نبوده و توجهى به درخواست از خدا ندارد دعــاست، چــون در حقيقــت غيــر از خــدا معطــى و مــانعــى وجــود نـــدارد. (1)
1- الميـــــــــــزان ج 25، ص 87 .

***** صفحه 20 *****


فصل سوم: اجابت دعا


دعــا و وســايــل رسيــدن به هــدف آن
از پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله روايت شده كه فرمود:
"... خدا را نگهدار تا تو را نگهدارى كند، خدا را نگهدار تا او را جلو خود بيابى، هنگام رفاه و آسايش با خدا آشنايى بورز تا به وقت سختى و گرفتارى تو را بشناسد، هرگاه چيزى خــواستــى از خــدا بخــواه، هــرگــاه يــارى جستــى از خــدا بجــوى، همانا قلم تقدير به هــر چــه تــا روز قيــامــت خــواهــد بود جريان يافته و اگر همه آفريدگان بكوشند نتوانند نفعـــى را كه خدا براى تو ننوشته به تو برسانند!"
      1 ـ منظــور از آشنــايى بــا خــدا در روز رفــاه و آســايــش اين است كه هرگاه كسى خدا را در وقت آسايش و فراخ دستى فــرامــوش كند در حقيقت اسبــاب را در فراهم كردن آسايش و راحتى خود مستقل دانسته است. و معناى اين كه خدا را در حال گرفتارى و بيچارگى مى خواند اين است كه در چنين شرايطى به پروردگارى او اعتقاد دارد، در صورتى كه اين صفت او اختصاصى به حال بيچارگى و درماندگى بنــدگــان نداشتــه بلكــه در هــر حــال و هر تقــديـر چنين است پس او پروردگارش را نخــوانــده، لــذا دعـايش مستجاب نمى شود.
     اين معنى را از اطلاق آيه "نَسُوا اللّهَ فَنَسِيَهُمْ - خدا را فراموش كردند خدا هم ايشان را فراموش كرد!" (67 / توبه) مى توان استفاده كرد.
      2 ـ منظور از اين كه مى فرمايد: (هرگاه چيزى خواستى از خدا بخواه!) اين است كه انسان بــايــد هنگــام درخــواســت يك مطلبــى يــا يــارى جستــن در امــرى حقيقتــا اتكــاء و دلبستگــى اش بــه خــدا بــاشــد زيــرا اين اسبــاب عادى كه در دست مــاست جــز به همــان اندازه اى كه خدا براى آن ها مقرر فــرمــوده اثــرى ندارند و حقيقت امر و تــأثيـر در دست خداست.
     بنده براى رفع نيازمندى هاى خود بايد متوجه پيشگاه كبريايى شود و بر اسباب و وســايـل اعتمــاد نكنـد هرچنـد كه خدا، كار را جز از مجراى اسباب انجام نخواهد داد.
     انســان نبــايــد تكيــه گــاه خــود را اسبــاب قــرار دهــد ولــى آن هــا را هــم نبــايــد لغــو بشمــارد و بخــواهــد از غيــر راه آن هــا بــه مقـاصــد خــود برسد.
كسى كه چيزى را بدون اسباب از خدا مى خواهد مانند كسى است كه از انسان بدون استعمال چشم و گوش انتظار ديدن و شنيدن دارد و كسى كه چشم به اسباب دوخته و توجه به پروردگار ندارد مانند كسى است كه به طور كلى از خود انسان غفلت كرده است و مستقــلاً از دســت او چيــزى مى خـواهـد يا از چشم و گوش او انتظــار نگـاه كـردن و گوش داد

/ 7