معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 21 *****
     دارد. (1)
1- الميزان ج 3، ص 53 .
رابطــه دعـا با هـدف دعــا
"لَـــهُ دَعْـــوَةُ الْحَـــقِّ ... وَ مـــا دُعــــاءُ الْكفِـــريـــنَ اِلاّ فـــى ضَلـــلٍ!"
"دعوت حق خاص اوست... دعاى كافران جز در گمراهى نيست !" (14 / رعد)
     خداى سبحان در آخر آيه، گفتار خود را تأكيد نموده و فرموده: "وَ ما دُعؤُا الْكافِرينَ اِلاّ فى ضَلالٍ !" اين جمله به يك حقيقت اصيل ديگرى اشاره مى كند، و آن اين است كه هيــچ دعــايــى نيســت مگــر آن كه غرض آن خداى سبحان است، چون اوست عليــم و قــديــر و غنـى و صــاحب رحمــت. پــس بــراى دعــا هيــچ راهــى نيست مگر همان راه توجه به خداى تعالى.
     بنابراين كسى كه غيرخدا را مى خواند و آن را غرض و هدف قرار مى دهد، رابطه دعــاى خــود و هــدف دعــا را از دست داده، و در حقيقــت دعايش، راه را گم كرده است. چون ضلالت به همين معناست كه چيزى از راه بيرون شود، و راهى بپيمايد كه آن را بــه مطلــوبــش نــرسـانـد. (1)
1- الميـــــــــــــزان ج 22، ص 212 .
خوف و رجاء نسبت به نتيجه دعا
"...وَ اَدْعُــــوا رَبّــــى عَســــى اَلاّ اَكُــــونَ بِـــدُعـــاءِ رَبّـــى شَقِيّـــا !" (48 / مريم)
"... و پروردگارم را مى خوانم شايد در مورد دعاى پروردگارم شقى و محروم نباشم!"
     در اول ايـن آيـه وعـده مـريـم عليهاالسلام مى دهـد بـه كنـاره گيـرى و دورى از مشـركيـن و از اصنـام آنـان تـا بـا خــداى خـود خلــوت نمــوده و خــالـص او را بخواند، تا "شــايـد" دعايش بى ثمر نشود، و اگر در اين كار اظهار رجاء و اميد كرد، براى اين بود كه اين گــونــه اسبــاب، يعنــى "دعــا" و تــوجــه به سوى خدا و امثال آن، اسبابى نيست كه چيزى را بر خدا واجب كند، بلكه اگر خدا در مقــابــل آن ثوابى بدهد و سعادتى مرحمت كند و يا هر پــاداش نيــك ديگــرى بدهد، همه از بــاب تفضــل است، علاوه بر اين كه مــلاك امــور خــاتمــه آن است و جـز خـدا كســى از غيــب و از عـاقبت امور خبر ندارد.
     پس مــرد مــؤمــن بـــايـــد كــه هميشــه بيــن خــوف و رجــــاء بــاشــد. (1)
1- الميــــزان ج 27، ص 92 .

***** صفحه 22 *****
شــرايـــط اجــابـــت دعـــا
     خـــداى تعـــالــى كه گفتــارش حــق اســت فرموده:
     "...اُجيـــبُ دَعْــــوَةَ الــــدّاعِ اِذا دَعـــــانِ...!"
     "دعوت دعا كننده را وقتى اجابت مى كنم كه مــرا بخــوانــد!"(186 / بقره)
"ادْعُـــونى اَسْتَجِــــبْ لَكُـــمْ - مــرا بخـــوانيـــد تـا اجـابــت كنــم!" (60 / مؤمن)
     و اين گفتــار خــود را بــه هيــچ قيــدى مقيــد نكــرد، در نتيجــه فهمــانــد كه وقتــى عبــد از روى جــد دعــا كند و يا " دعابازى" نكند و قلبش در دعاى جدى جز به خداى تعالى متعلق نباشد، بلكه از غير خدا قطع و متوجه و ملتجى به درگاه او شود البته او هم دعايش را مستجاب مى سازد.
     در ذيـــل آيــــات مـــورد بحــث، انقطـــاع مــزبــور را بــه عنــوان متمــم حجــت بيان نموده و فرموده است:
"شما در برخورد با پيش آمدهاى دريايى به طور كلى از هر چيزى منقطع گشته و با راهنمــايى فطــرت تان متــوجـه درگاه پروردگار مى شويد، و خدا دعاى شما را اجابت نموده و به سوى خشكى نجاتتان مى دهد...!" (67 / اسراء)
     و از احتجــاج مــزبــور چنيــن استفــاده مى شــود كــه خداى سبحان وقتى بنــده اش از هــر چيــز منقطـع گشته و از صميم دل و قلبى فــارغ و ســالــم رو به درگــاه او بــرد، او دعــايــش را مستجــاب كنـد.
     در حالى كه اگر توجه خود را از درگاه خدا منقطع ساخته و روبه سوى غيرخدا آورد و هر چه از صميم قلب دعا كند دعايش را مستجاب نمى كند، البته نه اين كه مى تـوانـد و نمى كند، بلكه نمى تواند مستجاب كند.
     مسئله دريا مثال بارزى بود كه به عنوان نمونه آورديم وگرنه مسلمانان اگر در خشكــى هم به اين طــور كه در دريا خـدا را مى خوانند بخوانند قطعا نااميد نمى گردند.
     در آيه فوق مقابله دعاى مسلمين و كفار مطرح نيست بلكه قرآن كريم مقابله را ميان دعاى مشركين به درگاه بت ها و دعاى آن ها به درگاه خداى سبحان انداخته است كه در صورت نااميدى از هر چيز و انقطاع از ساير اسباب اگر مشركين رو به درگاه خدا روآورند، دعايشان مستجاب مى شـود .(1)
1- الميزان ج 25، ص 221 .
شـرط قبـولى بدون قيد و شـرط دعاها
"وَ اِذا سَــأَلَـكَ عِبــادى عَنّــى فَــاِنّـى قَـريـبٌ اُجيـبُ دَعْوَةَ الدّاعِ اِذا دَعانِ !"
"و هر گاه بندگانم مرا از تو پرسند، من نزديكم، چون صاحب دعا مرا بخواند دعايش را اجــابت كنــم، پس مرا اجابت كنند، و به من ايمان آورند، شايد رهبرى شوند!" (186 / بقره)
ايــن آيــه مــوضـــوع دعــا را با خــوش ترين و لطيــف ترين شيــوه و زيباتري

***** صفحه 23 *****
     وجهــى بيــان كــرده است و نكــات دقيــق چنــدى در آن بــه كــار رفتــه كـــه اهميــت فـوق العـاده مطلــب را مى رســانـد:
     1 ـ پايه سخن بر گويندگى ذات اقدس الهى به طور متكلم وحده گذاشته شده، نه اين كه در كلام، غايب يا نظير آن فرض شود. اين بر كمال عنايت به موضوع دلالت دارد.
     2 ـ به جاى اين كه مثلاً گفته شود: "هرگاه مردم بپرسند،" لفظ "عِبادى" انتخاب شده يعنى هرگاه بندگانم مرا از تو جويند. اين بر غايت رأفت و مزيد عنايت دلالت دارد.
     3 ـ اقتضاى كلام اين بود كه گفته شود: "هر گاه بندگانم مرا از تو پرسند بگو كه او نــزديـك است!" ولـى واسطــه ـ حـذف شده و گفته شده: " فَاِنّى قَريبٌ ـ من نزديكم!"
     4 ـ اين جمله با "اِنّ" تأكيد شده است.
     5 ـ مــوضــوع قــــرب خــــدا بــا وصــــف "قَــريبٌ" بيــان شده كه دلالــت بـــر دوام ثبــــوت دارد نـــه بــــا فعــــل .
     6 ـ اجــابــت با صيغــه مضــارع "اُجيبُ" ذكــر شــده كــه دلالــت بــر تجدد و استمــرار نمـــايـــد.
     7 ـ اجـابـت دعـا به جمله "اِذا دَعانِ" قيد شده يعنى "در صورتى كه مرا بخواند!"
     اين قيد زايد بر اصل مطلب نيست. چون فرض كلام دعا كردن است و فايده چنين قيدى اين است كه اجابت به هيچ قيد و شرطى مشروط نيست، و بدون شرط دعاى صاحب دعا به اجابت خواهد رسيد، نظير آيه "ادْعُونى اَسْتَجِبْ لَكُمْ - مرا بخوانيد تا اجابتتان كنم!" (60 / مؤمن) كه "شــرط استجــابت" را تنهـا "دعا كردن،" قرار داده است. هــر يــك از نكات بالا به نوبه خود بر شدت عنايت به امر دعا دلالت دارد و از خصوصيات اين آيــه شريفه اين است كه با همه اختصارش هفت مرتبه ضمير متكلم در آن تكرار شده است.
     ايــن تنهـــا آيــه اى اســت در قــرآن مجيــد كــه ايــن امتيــــاز را داراســت. (1)
1- الميـــــزان ج 3، ص 41 .
دعا و توجه فطرى به خدا در شدايد
"...ثُــــــــمَّ اِذا مَسَّكُــــــمُ الضُّــــرُّ فَــاِلَيْــــهِ تَجْئَــــرُونَ!" (53 / نحل)
"...هر نعمتى داريد از خداست و باز وقتى محنتى به شما رسد در پيشگاه او زارى مى كنيـــد!" (53 / نحل)
     تمامى نعمت هايى كه نزد شماست همه از انعام خدا بر شماست، و تنها خودتان هم اين معنا را مى دانيد و همين شمائيد كه وقتى حالتان بد مى شود صدايتان را به تضرع و زارى به درگــاه او بلنــد مى كنيــد. آرى تنهــا به درگاه او نه درگاهى ديگر، چه اگر درگاه ديگرى سراغ داشتيد ولو براى يكبار به آن درگــاه متــوجــه مى شديد، ولكن نشــديــد و نخــواهيــد شــد، پس تنها خداى سبحان منعم نعمت هاى شما و برطرف سازنده گرفتارى هاى شماست، پس چــرا با اين حال در برابرش به عبادت خاضع نمى شـويـد و او را اطاعت نمى كنيد؟
استغاثه به خداى تعالى و تضرع به درگاه او در هنگام برخورد با مصائب و هجو

***** صفحه 24 *****
     شدايدى كه اميد انسان از هر جايى و از هر سببى قطع مى شود مطلبى است ضرورى، و انسان ها هر چند هم كه دين نداشته باشند و به خداى سبحان ايمان نياورده باشند باز در هنگام هجوم شدايد اگر به وجدان خود مراجعه نمايند مى يابند كه اميدشان قطع نشــده، و هنــوز بــه جــايـى دل بستــه اند.
     آيا ممكن است اميدى بدون اميدوار كننده اى تحقق يابد، پس همين وجود اميد دليل است بر وجود كسى كه به او اميد برده شود.
     اين حقيقتى است كه انسان در ذات خود آن را يافته و فطرتش بدان حكم مى كند هرچند كه شواغل او را غافل ساخته، و زخارف مادى او را به خود جذب كرده باشد. لكن همين انسان وقتى در محاصره بلايا قرار گرفته و چاره از هر جهت از دستش بريده شــده آن وقــت است كــه آن حقيقتــى كه اسبــاب ظــاهــرى تــاكنــون پنهانش مى داشت ظهور كرده و دلش به آن متعلق مى شود، و آن عبــارت است از سببى كه او سببيــت به همــه اسبـاب داده، و او خــداى عــزّاسمـه است .(1)
1- الميزان ج 24، ص 144 .
كيست آن كه دعاى وامـانـده را استجــابـت كنـد؟
"اَمَّنْ يُجيبُ الْمُضْطَرَّ اِذا دَعاهُ وَ يَكْشِفُ السُّوءَ...؟" (62 / نمل)
     مراد به اجابت مضطر وقتى كه او را بخواند، همان استجابت خداست دعاى دعــاكننــدگان را، و ايــن كه حــوائجشــان را بــرآورد، و اگــر قيــد اضطــرار را در بيــن آورده، بــراى ايــن است كه در حــال اضطــرار دعــاى داعى از حقيقت بــرخــوردار اســت و ديگــر گــزاف نيست. چون تا آدمى بيچاره نشود، دعايش آن واقعيت و حقيقت را كه در حال اضطــرار واجــد است نـدارد، و اين خيلى روشن است.
قيد ديگرى براى دعا آورد، و آن اين است كه فرمود: "اِذا دَعاهُ،" يعنى "وقتى او را بخواند،" و اين براى آن است كه بفهماند خدا وقتى دعا را مستجاب مى كند كه دعاكننده به راستى او را بخواند، نه اين كه در دعا رو به خداكند، و دل به اسباب ظاهرى داشته باشد.
     وقتى كه اميد دعاكننده از همه اسباب ظاهرى قطع شده باشد يعنى بداند كه ديگر هيچ كس و هيچ چيز نمى تواند گره از كارش بگشايد، آنوقت است كه دست و دلش با هم متــوجـه خـــدا مى شــود. در غيــر اين صــورت در واقــع غيــر خــدا را مى خــوانـد.
     پس اگر دعا صادق بود يعنى خوانده شده خدا بود و بس، در چنين صورتى خدا اجابتش مى كند و گرفتارى اش را كه او را مضطر كرده برطرف مى سازد.
     در آيه ديگرى فرموده:
     "ادْعُونـى اَسْتَجِبْ لَكُـمْ -  مــرا بخـوانيد تا اجابتتان كنم !" (60 / مؤمن)
     به طــورى كه مــلاحظــه مى فرماييد هيچ قيدى براى دعا نياورده جز اين كه فــرمــوده در دعــا مــرا بخــوانيـد. در آيــه ديگـرى فرموده:
"و چون بندگان مــن از تــو ســراغ مــرا مى گيـرند، و من نزديكم، و دعاى دعـاى كننده را اجابت مى كنم به شرطى كه در دعايش مرا بخواند!" (186 / بقره)

***** صفحه 25 *****
     بــه طــورى كــه مى بينيــد تنهــا ايـن شـرط را آورده كـه در دعا او را بخوانند. (1)
1- الميـــــــــــــــــــزان ج 30، ص 316 .
دعــا در حـالت اضطرار و ناچارى
     آيات بسيارى در قرآن مجيد است كه دلالت مى كنند بر اين كه انسان هنگامى كه مضطر شد، مثلاً در كشتى سوار شد و خود را در معرض خطر ديد، در آنجا خداى را مى خواند و خدا هم اجابتش مى كند:
     "وَاِذا مَسَّ الاِنْسانَ الضُّرُّ دَعانا لِجَنْبِهِ اَوْ قاعِدا اَوْ قآئِما !"
"وقتــى گـــرفتــــارى و بــــلا بــه انســــان بــرســد مــا را مــى خــوانــد، بــه پهلــو يـا نشستــه و يــا ايستـــــاده !" (12 / يونس)
     "حَتّى اِذا كُنْتُـمْ فِى الْفُلْكِ...دَعَوُ اللّهَ مُخْلِصينَ لَهُ الدّينَ !"
"تا آن كه سوار در كشتى شوند... و در خطر غرق قرارگيرند آن وقت است كه خـداى را بــا خلــوص همــى خـواننـد!" (22 / يـونـس)(1)
1- الميــــــــزان ج 30، ص 318 .
اطمينان فطرى به قبول دعا
"اَمَّـنْ يُجيـبُ الْمُضْطَـرَّ اِذا دَعـاهُ وَ يَكْشِـفُ السُّوءَ...؟"
"کيست آن كه درمانده را وقتى كه بخواندش اجابت كند و محنت از او بردارد و شما را جــانشينــان ايـن سـرزميـن كنـد...؟" (62 / نمـل)
     چطور ممكن است نفس آدمى با توجه غريزى و فطرى خود متوجه امرى شود كه اطمينان بدان ندارد؟ حكم فطرت در موقع دعا مانند حكم اوست در وقتى كه حاجت خود را نــزد كســى مى بينــد و يقيــن دارد كه او كســى است كه حــاجتش را بـرمـى آورد .
     وقتى انسان مى بيند كه تمامى اسباب هاى ظاهرى از كارافتاده است، فطرتش او را به دعا و خواندن خدا و عرض حاجت به پيشگاه او وامى دارد .
     گاهى اتفاق مى افتد كه ما به اميد تأثير متوسل به اسباب هاى ظاهرى مى شويم ولى اطمينان نداريم كه در رفع حاجت ما تأثير خواهد كرد يا نه. البته اين يك توجه فكرى است كــه منشــأ آن طمــع و اميـد است و اين فــرق دارد با توجه و تعلق غريزى قلب.
     البته، در ضمن توجه و توسل فكرى توجه غريزى فطرى نيز هست، ولى نه بخصــوص آن سببــى كه فكــر متـوجــه آن است بلكه مطلق سبب، و مطلق سبب هم هرگز تخلف نمى پذيرد .
     مثلاً بيمارى كه براى نجات از بيمارى اش به دارو متوسل مى شود فطرت او را به چنين كارى واداشته يعنى به او فهمانده كه شفادهنده اى هست، ولى فكر او به اين طمع افتاده كه شايد آن شفادهنده اين دارو بوده باشد، پس اگر دارو درمان نكرد آن حكم فطرى نقض نشده است. (1)
1- الميـــزان ج 30، ص 318 .

***** صفحه 26 *****
امـداد الهـى در تحقق خواست ها و اعمال انسـان
"وَ مَنْ اَرادَ الاْخِرَةَ وَ سَعى لَها سَعْيَها وَ هُوَ مُؤْمِنٌ...!"
"و هر كه آخرت را بخواهد و كوشش خود را همه براى رسيدن به آن قرار دهد و مؤمن باشد آنان سعى شان قبول شده و صاحب اجر خواهند بود!" (19 / اسراء)
     اهل دنيا در دنياى خود و اهل آخرت در آخرت خود از عطاى خدا استمداد مى كنند و خداى سبحان هم در اين عطايش چيزى جز حمد عايديش نمى شود. هر چه خدا عطا مى كند انعامى است بر آدمى در موضع نيكو و موردى كه پروردگارش راضى باشد استعمال كند، و اما اگر فسق بورزد و آن نعمت را در آن مورد نيكو استعمال نكند در حقيقـت كلمـه خـدا را از جــاى خود تحريف كرده و نبايد جز خود كسى را ملامت كند.
"كُــلاًّ نُمِـدُّ هـؤُلاءِ وَ هـؤُلاءِ مِـنْ عَطــاءِ رَبِّــكَ وَ مـا كـــانَ عَطـاءُ رَبِّــكَ مَحْظُــورا !"
"هر يك را از عطاى پروردگارت مدد مى كنيم اين ها را و آن ها را، و عطاى پروردگار تو جلوگير ندارد!" (20 / اسراء)
      منظور از آيه فوق اين است كه ما هر دو فريق را چه آن ها كه بــرايشــان عجلـه مى كنيـم و چه آن ها كه شكر سعيشان را مى گذاريم امداد مى نماييم.
     امــداد هــر چيــز به اين است كه از نوع خودش بدان اضافه كنيم تا بدين وسيله وجــود و بقايش امتــداد يــابــد، كــه اگــر اين اضافه را نكنيم وجودش قطع مى شود.
     خداى سبحان هم كه انسان را در عملش چه دنيوى و چه اخروى امداد مى كند در حقيقت به همين معناست. زيرا تمامى وسايل عمل و آنچه عملش در تحققش محتاج بدان است از علم و اراده و ابزار بدنى و قواى فعاله و مواد خارجى كه عمل روى آن ها واقع مى شود، و عامل با عمل خود در آن ها تصرف مى كند، و همچنين اسباب و شرايط مربوطه به آن مواد، همه و همه امور تكوينى هستند كه آدمى خودش در خلقت و فراهم نمودن آن ها دخالتى ندارد، و اگر يكى از آن ها نباشد عمل انسان تحقق نخواهد يافت. و اين خداى سبحان است كه به فضل خود آن ها را افاضه فرموده و وجود و بقاى آدمى را امتــداد مى دهــد. و اگر عطاى او منقطع شود عمل هر عاملى هم از او منقطع مى گردد .
     در اين آيه شريفه دلالتى است بر اين حقيقت كه عطاء الهى مطلق و غير محدود است. چون عطاء را و همچنين نبودن منع را مطلق آورده، پس هر جا كه محدوديت و يا تقدير و يــا منعـى وجــود داشته باشد همه از ناحيه گيرنده فيض و شخص مورد عطاست، و مقيــد بــودن استعــداد او يا استعداد نداشتن او باعث محدود شدن و يا فقدان عطاء خـداست، نـه خود خــدا كــه فيـض بخشنده آن است. (1)
1- الميــــــــــــــزان ج 25، ص 118 .
نتيجـــــه قبــول دعــاهـا
"اَمَّـنْ يُجيبُ الْمُضْطَـرَّ اِذا دَعـاهُ وَ يَكْشِـفُ السُّوءَ وَ يَجْعَلُكُمْ خُلَفاءَ الاَرْضِ ؟"
"کيست آن كه درمانده را وقتى كه بخواندش اجابت كند و محنت از او بردارد، و شما را جانشينان اين سرزمين كند...؟) (62 / نمل)

***** صفحه 27 *****
     مــراد بــه "خِــلافَــت" در آيــه فــوق، خــلافتِ زمينــى است كــه خــدا آن را براى انسان ها قرار داده، تا با آن خلافت در زمين و در هر چه مخلوق زمينى است به هر طورى كه خواست تصرف كند .
     توضيح اين كه تصرفاتى كه انسان در زمين و مخلوقات زمين مى كند امورى است كه با زندگيش و با معاشش ارتباط دارد. گاهى ناگوارى ها و عوامل سوء او را از اين تصرف باز مى دارد و در نتيجه آن سوء هم كه وى را مضطر و بيچاره نموده و وى از خدا كشف آن سوء را مى خواهد، حتما چيزى است كه نمى گذارد او تصرفاتى را كه گفتيم بكند، و يا تصرفات او را محدود مى سازد، و از بعضى آن ها جلوگيرى مى كند و درب زندگى و بقاء و همچنين ساير تعلقات زندگى را به روى او مى بندند.
     پس اگر خداى تعالى در چنين فرضى به دعاى آن شخص مضطر كشف سوء از او بكنــد، در حقيقــت خــلافتى را كه بــه او داده بــود تكميــل كـرده است.
     اين معنا وقتى بيشتر واضح و روشن مى شود كه دعا و درخواست در جمله "اِذا دَعاهُ" را بر دعاى زبانى و غيرزبانى هر دو حمل كنيم. دعاى زبانى مانند: "وَ اتيكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ - به شما مى دهد از هر چه كه از او بخواهيد!" (34 / ابراهيم) و دعاى غير زبانى مانند آيه "يَسْئَلُهُ مَنْ فِى السَّمواتِ وَ الاَرْضِ - آن كس كه در آسمان ها و آن كس كه در زمين است از او درخــواست مى كند!" (29 / الرّحمن)
     چــون بــا اين تعــريف، تمــامى آنچــه كــه به انســان داده شــده، هر تصرفى كــه ارزانى شــده، همه از مصاديق كشف سوء از مضطر محتاج خواهد بود، البتــه كشــف ســوء بعد از دعاى او، پس خليفه قراردادن انسان مستلزم اين اجابت دعا و كشف سوئى است كه او را مضطر و بيچاره مى كند. (1)
1- الميزان ج 30، ص 321 .
تقليـد دعـا و عـدم تــأثير آن
"لَهُ دَعْـوَةُ الْحَـقِّ...!"
"دعوت حق خاص اوست، و كسانى كه جز او را مى خوانند به هيچ وجه اجابتشان نمى كنند، مگر چون آن كس كه دو دست آب برد، كه آب به دهانش رسد، اما آب به دهانش نخـواهـد رسيد، و دعاى كافران جز در گمراهى نيست!" (14 / رعد)
     بعد از اثبات اختصاص دعوت حق و استجابت براى خدا، و نفى آن از غيرخدا در آيه فوق، يك صورت را استثنا كرده، و آن صورتى است كه نظير مثلى است كه خود قرآن زده و فــرمــوده: "مگــر چــون آن كــس كه دو دست آب برد كه آب به دهانش رسد اما آب بــه دهـانش نخـواهد رسيد !"
     توضيح اين كه شخص عطشان وقتى بخواهد آب بياشامد، ناگزير بايد نزديك آب شده و كف دست را باز كند و آب را برداشته و بنوشد، يعنى به لب رسانده و رفع عطش كند. اين راه حقيقى و صحيح رفع تشنگى نمودن است، و اما لب تشنه اى كه از آب دور است، و مى خواهد سيراب شود، و از آن اسباب و مقدماتى كه گفتيم هيچ يك را عملى نمى كنــد، جــز هميــن را كــه كــف دســت را بــاز نمــوده و نــزديــك به دهان ببرد، كه چنين كسى هرگز آبى به دهانش نمى رسد، و از آب نوشيدن تنها صورت آن را نشــان داده، و تقليد آن را درآورده است.

***** صفحه 28 *****
     و مَثَــل كســى كــه غيــرخــدا را مى خــوانــد مثـل همين تقليد درآور است كه از دعــا جــز صــورت خـــالـى از معنــا و اســم خــالى از مسمــاى آن را نمــى آورد.
     زيرا خدايان دروغين در استجابت دعا و قضاى حوايج همان اثر را دارند كه آن آقاى تقليد درآور در رفع عطش خود دارد، يعنى همان طور كه دست به دهان بردن اين صورتى از آب خوردن است، دعا و خواندن بت پرستان هم تنها صورتى از دعا كردن است، و خــاصيــت ديگرى برايش ندارد.
     خلاصه مراد به "دعوت حق خاص اوست...،" حق دعاست، و آن دعائى است كه مستجـاب مى شـود و به هيچ وجه رد نمى گردد. (1)
1- الميزان ج 22، ص 210 .
دليــل عــدم استجــابـت دعــاى كفـــار
"وَ ما دُعـؤُا الْكافِرينَ اِلاّ فى ضَـلالٍ!"
"دعاى كفار در جوّ و شرايطى است كه ضلالت و بى فايدگى از هر سو حكمفرماست، در نتيجه چنين دعايى به هدف اجابت نمى رسد!" (50 / مؤمن)
     چــرا دعــاى كــافــر مستجــاب نمى شود؟
     بــراى ايــن كــه هــرچــند خداى سبحان وعــده قطعى داده به اين كه هر كس از بندگانش را كه او بخــواننــد مستجــاب كنــد، و دعا در صــورتــى كه حقيقتا دعا بـاشـد، به هيـچ وجـه رد نمى شود.
     لكن آنچه كه در متن اين وعده به عنوان قيد آمده اين است كه اولاً دعا دعاى واقعى و طلب حقيقى باشد نه بازى و شوخى، و ثانيا ارتباط آن حقيقتا به خدا باشد، يعنى دعاكننده تنها از خدا حاجت بخواهد، و در اين درخواستش از تمامى اسبابى كه به نظــرش سبب هستند منقطع گردد.
     كسى كه به عذاب آخرت كفر مى ورزد و آن را انكار مى كند و حقيقت آن را مى پــوشــانــد، نمـى تــوانــد رفــــع آن را بــه طــور جــــدى از خــــدا بخــواهــد.
     آن ملكه انكارى كه از دنيا همراه خود آورده، وبال و طوق لعنتى شده كه هرگز از او جدا نمى شود. همان طور كه نمى تواند به طور جدى دعا كند همچنين نمى تواند به طور جدى از سبب هاى ديگر بريده و متوسل به خداى عزيز گردد، و چگونه مى تواند چنين تـوسلــى جــدى داشتــه باشد؟ با اين كه در دنيا آن را كسب نكرده بود. (دقت فرماييد!)
     آيه شريفه نمى خواهد بگويد: دعاى كافر به طور كلى مستجاب نيست، بلكه مى خواهد بفرمايد: دعاى او درخصوص آن چه كه در دنيا منكر آن بوده مستجاب نمى شود، و گرنه در ساير حوائج چرا مستجاب نباشد؟ با اين كه آيات بسيارى از قرآن كريم اين معنا را خاطرنشان ساخته، كه خداى سبحان در موارد اضطرار دعاى كفار را هــم مستجــاب كرده است. (1)
1- الميــــــــزان ج 34، ص 217 .

***** صفحه 29 *****
دعـاهـا و طغيــانگـرى ها
"وَ اِذا مَــــسَّ النّــــاسَ ضُــــــرٌّ دَعَــــوْا رَبَّهُــــمْ مُنيبيـــنَ...!"
"و چون ضررى به مردم برسد به سوى خدا برگشته او را مى خوانند ولى همين كه رحمتــى از خــود به ايشــان مى چشــاند باز دسته اى از آنان شرك مى ورزند!"
 (33 / روم)
     چون مختصر ضررى از قبيل مرض و فقر و شدت به انسان ها برسد، پروردگارشان را مى خوانند، در حالى كه به سوى او كه همان خداى سبحان است بازگشت مى كنند، و چون خداى تعالى مختصر رحمتى به ايشان بچشاند، ناگهان جمعى از اين مردم به پروردگارى كه ديروز او را مى خواندند، و به ربوبيتش اعتراف مى كــردنــد، شــرك ورزيــده و شريك ها برايش مى تراشند.
     خلاصه مى خواهد بفرمايد: "انسان طبيعتا كفران گر نعمت هاست، هرچند كه در هنگــام گــرفتــارى به نعمت و ولى نعمت اقرار داشته باشد!"
     اگر فرموده:"ناگهان جمعى از مرد م،" براى اين است كه همه مردم چنين نيستند.
      (1)
1- الميزان ج 31، ص 293 .
آيــا قــوانيـن طبيعــى بـا دعــا لغــــو مى شـونـد ؟
"...وَ ارْزُقْ اَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ امَنَ مِنْهُمْ بِاللّهِ...!"
"و چون ابراهيم گفت پروردگارا اين شهر را محل امنى كن و اهلش را ـ البته آن هــايــى را كه به خدا و روز جزا ايمان مى آورنــد ـ از ثمــرات روزى بــده. خداى تعالى فرمود: به آن ها هم كه ايمان نمى آورند چند صباحى روزى مى دهم و سپس بــه ســوى عــذاب جهنــم كــه بــد مصيــرى است روانه اش مى كنم، روانـه اى اضطــرارى!" (126 / بقره)
     آيه فوق، حكايت دعايى است كه ابراهيم عليه السلام كرد، و از پروردگارش درخواست نمود كــه بــه اهـل مكـه امنيت و رزق ارزانى بدارد.
     بعد از آن كه از پروردگار خود امنيت را براى شهر مكه درخواست كرد و سپس براى اهل مكه روزى از ميوه ها را خواست، ناگهان متوجه شد كه ممكن است در آينده مــردم مكــه دو دستــه شــونــد، يك دسته مؤمن، و يك دسته كافر، و دعايى كه درباره اهل مكه كرد، كه خدا از ميوه ها روزيشان كند، شامل هر دو دسته مى شود، و او قبــلاً از كــافــران و آنچــه بــه غير خــدا مى پــرستيــدنــد بيــزارى جستــه بــود.
لذا در جمله مورد بحث، عموميت دعاى خود را مقيد به قيد " مَنْ امَنَ مِنْهُمْ !" كرد و گفت: خدايا روزى را تنها به مؤمنين از اهل مكه بده، ـ با اين كه آن جناب مى دانست كه به حكم ناموس زندگى اجتماعى دنيا، وقتى رزقى به شهرى وارد مى شود، ممكن نيست كــافــران از آن سهــم نبــرنــد و بهــره منــد نشــونــد، ـ ولكن در عين حال (و خدا
داناتر است،) دعــاى خــود را مختــص به مــؤمنيــن كــرد تــا تبــرّى خود را از كفار در همه جا رعايت كرده باشد، ولكن جوابى داده شد كه شامل مؤمن و كافر هر دو شد.

***** صفحه 30 *****
     و در ايــن جــواب ايــن نكتــه بيــان شــده: كــه از دعــاى وى آنچــه بــر طبــق جــريــان عــادى و قــانــون طبيعــت اســت مستجــاب اســت، و خداوند در استجــابت دعــايش خــرق عادت نمى كند، و ظاهر حكم طبيعت را باطل نمى سازد. (1)
1- الميزان ج 2، ص 120 .

/ 7