***** صفحه 121 *****
- و چون بازگرديد نزد شما عذر آورند، بگو عذر مياوريد كه ما هرگز شما را تصديق نمى كنيم، خدا ما را از اخبار شما خبردار كرد، و به زودى خدا عمل شما را مى بيند، و رسول او نيز، آنگاه بسوى داناى غيب و شهادت بازمى گرديد، پس شما را به آنچه مى كرديد خبر مى دهد،
- به زودى همينكه بسوى ايشان بازگرديد برايتان به خدا سوگند مى خورند تا از ايشان صرفنظر كنيد، و شما از ايشان صرفنظر كنيد كه ايشان پليدند، و جايشان به كيفر آنچه مى كردند جهنم است،
- برايتان سوگند مى خورند تا شما از ايشان راضى شويد، و به فرضى كه شما از ايشان راضى شويد خدا از مردم عصيانگر فاسق راضى نمى شود!"
منظور اين است كه: اگر شما از ايشان راضى شويد از كسانى راضى شده ايد كه خداوند از ايشان راضى نيست، و رضايت شما بر خلاف خوشنودى خداست، و براى هيچ مؤمنى سزاوار نيست از چيزى كه مايه سخط و غضب خداست راضى شود!
( مستند: آيه 91 و 96 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 490)
رفع حکم جهاد از معلولين
- " لَّيْس عَلى الأَعْمَى حَرَجٌ وَ لا عَلى الأَعْرَج حَرَجٌ وَ لا عَلى الْمَرِيضِ حَرَجٌ وَ مَن يُطِع اللَّهَ وَ رَسولَهُ يُدْخِلْهُ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الأَنهَرُ وَ مَن يَتَوَلَّ يُعَذِّبْهُ عَذَاباً أَلِيماً!
- در مساله جهاد بر افراد نابينا و لنگ و بيمار گناهى نيست، و كسى كه خدا و رسولش را اطاعت كند خداوند او را در جناتى داخل مى كند كه از دامنه آن نهرها روانست و كسى كه اعراض كند خداوند تعالى به عذابى دردناك معذبش مى كند!"
در اين آيه حكم جهاد را از معلولين كه جهاد برايشان طاقت فرساست به لسان رفع لازمه اش برمى دارد، يعنى نمى فرمايد اينها حكم جهاد ندارند، بلكه مى فرمايد لازمه آن را كه حرج است ندارند.
( مستند: آيه 17 سوره فتح الميزان ج : 18 ص : 415)
***** صفحه 122 *****
معافيت طلاب ديني از جهاد، براي تفقه در دين
-
- " وَ مَا كانَ الْمُؤْمِنُونَ لِيَنفِرُوا كافَّةً فَلَوْلا نَفَرَ مِن كلّ فِرْقَةٍ مِّنهُمْ طائفَةٌ لِّيَتَفَقَّهُوا فى الدِّينِ وَ لِيُنذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَيهِمْ لَعَلَّهُمْ يحْذَرُونَ!
- مؤمنان همگى نتوانند سفر كنند، چرا از هر گروه از ايشان دسته اى سفر نكنند تا در كار دين، دانش اندوزند، و چون بازگشتند قوم خويش را بيم دهند، شايد آنان بترسند!"
سياق آيه دلالت مى كند بر اينكه منظور از جمله لينفروا كافة، بيرون شدن همگى براى جهاد است، و ضمير در فرقة منهم، به مؤمنين برمى گردد، كه نبايد همگيشان بيرون روند، و لازمه آن اين است كه مقصود از نفر كوچ كردن به سوى رسول خدا باشد.
بنا بر اين، آيه شريفه در اين مقام است كه مؤمنين ساير شهرها را نهى كند از اينكه تماميشان به جهاد بروند، بلكه بايد يك عده از ايشان به مدينة الرسول، آمده و احكام را از آن جناب بياموزند، و عده ديگرى به جهاد بروند.
وقتى آن عده احكام دين را ياد گرفتند به شهر خود و به ميان اهل ولايت خود برگشته، ايشان را انذار كنند.
از اينجا معلوم مى شود كه:
اولا مقصود از تفقه در دين، فهميدن همه معارف دينى از اصول و فروع آن است، نه خصوص احكام عملى، كه فعلا در لسان علماى دين كلمه فقه اصطلاح در آن شده، بدليل اينكه مى فرمايد:" و لينذروا قومهم - و قوم خود را انذار كنند،" و معلوم است كه انذار با بيان فقه اصطلاحى، يعنى با گفتن مسائل عملى صورت نمى گيرد، بلكه احتياج به بيان اصول عقايد دارد.
ثانيا معلوم مى شود كه وظيفه كوچ كردن براى جهاد، از طلبه علوم دينى برداشته شده، و آيه شريفه به خوبى بر اين معنا دلالت دارد.
( مستند: آيه 122 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 550)
***** صفحه 123 *****
فصل سيزدهم: مبارزه منفي و قانون تبرّي
نهي از استغفار براي مشرکين حتي اقرباي مشرک
- " مَا كانَ لِلنَّبىّ وَ الَّذِينَ ءَامَنُوا أَن يَستَغْفِرُوا لِلْمُشرِكينَ وَ لَوْ كانُوا أُولى قُرْبى مِن بَعْدِ مَا تَبَينَ لهُمْ أَنهُمْ أَصحَب الجَحِيمِ!
- وَ مَا كانَ استِغْفَارُ إِبْرَهِيمَ لأَبِيهِ إِلا عَن مَّوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِيَّاهُ فَلَمَّا تَبَينَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِّلَّهِ تَبرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَهِيمَ لأَوَّهٌ حَلِيمٌ!
- پيغمبر و كسانى كه ايمان آورده اند نبايد براى مشركين پس از آنكه معلومشان شد كه اهل جهنمند آمرزش بخواهند، اگر چه خويشاوند باشند،
- و آمرزش خواستن ابراهيم براى پدرش نبود مگر به اقتضاى وعده اى كه به وى داده بود، و چون برايش آشكار شد كه پدرش دشمن خداست از او بيزارى جست، آرى، ابراهيم خدا ترس و بردبار بود !"
معناى آيه روشن است، ليكن اين نكته را بايد در نظر داشت كه چون در آيه دومى بعد از بيان سبب استغفار ابراهيم براى پدرش مى فرمايد وقتى كه فهميد او دشمن خدا است، از او بيزارى جست و با اين بيان معلوم كرد كه مشركين دشمنان خدا و جهنمى هستند، و در نتيجه نبايد براى آنان استغفار كرد، اينكه در اين آيه مى فرمايد حال كه اين معنا براى پيغمبر و پيروانش معلوم شد بايد از اين مطلب ضرورى و روشن غفلت نورزند، كه استغفار براى مشركين از اين جهت جائز نيست كه لغو است، و خضوع ايمان مانع است از اينكه بنده خدا با ساحت كبرياى او بازى نموده، كارى لغو بكند.
چون از يكى از دو صورت بيرون نيست، يا خداوند بخاطر تقصيرى كه از بنده اش سرزده با او دشمن و از او خشمگين است، و يا بنده با خداى تعالى دشمن است، اگر فرضا خدا با بنده اش دشمن باشد ولى بنده اش با او دشمن نباشد و بلكه اظهار تذلل و خوارى كند، در اينصورت جاى اين هست كه بخاطر سعه رحمت او آدمى براى آن بنده طلب مغفرت
***** صفحه 124 *****
كند، و از خداوند بخواهد كه به حال آن بنده اش ترحم كند.
اما اگر بنده با خدا سر دشمنى داشته باشد (مانند مشركين معاند،) و خود را بالاتر از آن بداند كه به درگاه خدا سر فرود بياورد، در چنين صورتى عقل صريح حكم مى كند به اينكه شفاعت و يا استغفار معنا ندارد، مگر بعد از آن كه آن بنده عناد را كنار گذاشته، بسوى خدا توبه و بازگشت كند و به لباس تذلل و مسكنت درآيد.
و گر نه چه معنا دارد كه انسان براى كسى كه اصلا رحمت و مغفرت را قبول ندارد و زير بار عبوديت او نمى رود، استغفار نموده، از خدا بخواهد كه از او درگذرد.
آرى، اين درخواست و شفاعت استهزاء به مقام ربوبيت و بازى كردن با مقام عبوديت است، كه به حكم فطرت عملى است ناپسند و غير جائز.
و خداوند اين جائز نبودن را به حق نداشتن تعبير كرده و فرموده:" ما كان للنبى و الذين آمنوا،" يعنى پيغمبر و آنان كه ايمان آورده اند حق ندارند استغفار كنند بعد از آنكه براى آنها معلوم شد كه ...، و ما در تفسير آيه" ما كان للمشركين ان يعمروا مساجد الله!" گفتيم كه حكم جواز در شرع بعد از جعل حق است.
حكم به وجوب تبرى از دشمنان خدا، و حرمت دوستى با آنان
- " وَ مَا كانَ اللَّهُ لِيُضِلَّ قَوْمَا بَعْدَ إِذْ هَدَاهُمْ حَتى يُبَينَ لَهُم مَّا يَتَّقُونَ إِنَّ اللَّهَ بِكلّ شىْ ءٍ عَلِيمٌ !
- چنين نبوده كه خداوند، گروهى را پس از هدايتشان گمراه كند، مگر آنكه چيزهائى را كه بايد از آن بترسند براى ايشان بيان كنند، كه خدا به همه چيز داناست !"
اين آيه مؤمنين را تهديد مى كند به اينكه اگر از آن كارهائى كه خداوند بيان كرده پرهيز نكنند، بعد از هدايت گمراهشان خواهد كرد، و در ميان همه كارهائى كه خداوند از آنها نهى نموده، آن كارى كه با مورد آيه تطبيق دارد همان استغفار كردن براى مشركين و محبت به ايشان است، كه مؤمنين بايد از آن بپرهيزند، و الا بعد از هدايت دچار ضلالت مى شوند.
و اين آيه به يك اعتبار در معناى آيه" ذلك بان الله لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم،" و آيات ديگرى در اين معنا است كه همه بر اين معنا گويا هستند كه يكى از سنت هاى الهى اين است كه نعمت و هدايت خود را بر بنده اش مستمر بگرداند و از او سلب نكند، تا خود بنده بخاطر كفران و تعديش موجبات تغيير آن را فراهم آورد، آنوقت است كه خداى تعالى نعمت و هدايت خود را از او مى گيرد.
***** صفحه 125 *****
آيه: " إِنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْك السمَوَتِ وَ الأَرْضِ يُحْىِ وَ يُمِيت وَ مَا لَكم مِّن دُونِ اللَّهِ مِن وَلىّ وَ لا نَصِيرٍ- خدا، ملك آسمانها و زمين خاص اوست، زنده مى كند و مى ميراند، و شما را جز خدا سرپرست و ياورى نيست،" در ذيلش حكمى را كه آيه قبلى بر آن دلالت مى كرد چنين تعليل مى كند كه اگر از دوستى با دشمنان خدا نهى نموده و گفتيم كه بايد از آنان بيزارى بجوئيد، براى اين است كه جز خداى سبحان كسى ولى و ياور حقيقى نيست، و اين معنا براى مؤمنين وجدانى شده، پس وجدان و ايمان خود آنان بايد ايشان را بر آن بدارد كه تنها نسبت به او و يا وليى از اولياى او كه خود او اجازه داده باشد تولى داشته باشند، و بغير ايشان به هيچ يك از دشمنان او هر كه خواهد باشد دوستى و تولى نورزند.
جهتش اين است كه تنها كسى كه مالك همه چيز است و مرگ و حيات بدست اوست، خداست و معلوم است كه غير از چنين خدائى كه يگانه مالك و مدبر عالم است ولى و ناصرى نيست.
از همين بيان عمومى و علت عمومى كه در چهار آيه مورد بحث آمده بخوبى روشن گرديد كه حكم مورد بحث اين آيات نيز عمومى است، يعنى اگر در اين آيات حكم به وجوب تبرى از دشمنان خدا و حرمت دوستى با آنان نموده، اين حكم اختصاص به يك نحو دوستى و يا دوستى با يك عده معينى ندارد، بلكه همه انحاء دوستى را شامل مى شود، خواه تولى به سبب استغفار باشد يا به غير آن و خواه دشمن، مشرك يا كافر و يا منافق و يا غير آنها از قبيل اهل بدعتى كه منكر آيات خدا هستند باشد و يا نسبت به پاره اى از گناهان كبيره از قبيل محاربه با خدا و رسول اصرار داشته باشد.
( مستند: آيه 113 و 116 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 541 )
نهي از ولايت و دوستي پدر و مادر و خويشاوندان کافر
- " يَأَيهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا لا تَتَّخِذُوا ءَابَاءَكُمْ وَ إِخْوَنَكُمْ أَوْلِيَاءَ إِنِ استَحَبُّوا الْكفْرَ عَلى الايمَنِ وَ مَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُولَئك هُمُ الظلِمُونَ،
- قُلْ إِن كانَ ءَابَاؤُكُمْ وَ أَبْنَاؤُكمْ وَ إِخْوَنُكُمْ وَ أَزْوَجُكمْ وَ عَشِيرَتُكمْ وَ أَمْوَلٌ اقْترَفْتُمُوهَا وَ تجَرَةٌ تخْشوْنَ كَسادَهَا وَ مَسكِنُ تَرْضوْنَهَا أَحَب إِلَيْكم مِّنَ اللَّهِ وَ رَسولِهِ وَ جِهَادٍ فى سبِيلِهِ فَترَبَّصوا حَتى يَأْتىَ اللَّهُ بِأَمْرِهِ وَ اللَّهُ لا يهْدِى الْقَوْمَ الْفَسِقِينَ!
- اى كسانى كه ايمان آورده ايد، پدران و برادران خود را اگر كفر را بر ايمان ترجيح داده اند اولياء خود ندانيد، كسانى كه از شما با ايشان دوستى كنند خود ايشان هم ستمگرانند،
بگو اگر پدران و فرزندان و برادران و همسران و قوم و خويش شما و اموال
***** صفحه 126 *****
- كه بدست آورده ايد و تجارتى كه از كساد آن مى هراسيد و مسكن هائى كه بدان علاقمنديد در نظر شما محبوب تر است از خدا و رسول او و جهاد در راه او، پس منتظر باشيد تا خدا فرمان خود را بياورد، و خدا مردم تبه كار را هدايت نمى كند!"
اين آيه از دوستى كفار نهى مى كند، هر چند كه كفار پدران و برادران مؤمنين باشند، و سرّ آنهم روشن است براى اينكه ملاك دوستى نكردن با كفار يك ملاك عمومى است، و لذا در آيه بعدى غير پدر و برادر را هم مشمول اين حكم كرده است. چيزى كه هست ظاهر آيه مورد بحث نهى از اين دوستى است در صورتىكه پدران و برادران كفر را بر ايمان ترجيح دهند.
خداى تعالى نهى از دوستى را اختصاص داد به پدران و برادران كافر، آرى اين دو طايفه اند كه ترس آن هست كه در دل فرزندان و برادران مؤمن خود رخنه كرده، و در پاره اى از شؤون زندگى ايشان دخل و تصرف كنند.
" قل ان كان آباؤكم و ابناؤكم و اخوانكم ...،" آيه قبلى خطاب به مؤمنين بود و اين آيه خطاب به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم است، و اين اشاره است به اعراض از مؤمنين مورد بحث در آيه قبلى، و اينكه خداى تعالى از دلهاى آنان خبردار است، و مى داند كه دلهايشان آنچنان مشغول است كه نهى او سبب نمى شود از دوستى پدران و برادران كافر خود دست بردارند، و در دلهايشان ايجاد داعى نمى كند بر اينكه بعدها گوش بفرمان خدا شوند، و بخاطر امر خدا با كفار هر چندپدران و برادرانشان باشند بجنگند. و مانع ايشان از اين كار محبتى است كه بغير خدا و رسول و جهاد در راه خدا دارند، لذا خداى تعالى در اين آيه اصول لذاتى كه علاقه نفوس را به خود جلب مى كند برمى شمارد، و آن اصول عبارتست از پدران، برادران، همسران و قوم و قبيله، و اينها كسانى هستند كه طبيعت جامعه به قرابت نسبى نزديك و يا دور و يا قرابت سببى در بينشان رابطه برقرار كرده، و جمعشان مى كند، و اموالى كه بدست آورده و جمع كرده اند و تجارتى كه از كساديش هراسناك مى شوند، و منزلهائى كه خوش آيندشان است، و اينها اصول ديگرى است كه قوام جامعه در رتبه دوم بر آنهاست.
آنگاه مى فرمايد: اگر مردم دشمنان دين را دوست داشته و محبت به اين امور را بر محبت به خدا و رسول او و جهاد در راه او مقدم بدارند، بايد منتظر باشند تا خدا امر خود را بياورد، و خدا مردم فاسق را هدايت نمى كند.
منظور از امر، بايد يكى از دو چيز بوده باشد، يا چيزى باشد كه آن شكاف و نقيصه اى را كه در اثر مخالفت آنان بر دين وارد شده جبران نمايد، و يا عذابى باشد كه بخاطر مخالفت امر خدا و رسول و اعراض از جهاد در راه او بدان مبتلا مى شوند.
( مستند: آيه 23 و 24 سوره توبه الميزان ج : 9 ص : 275)
***** صفحه 127 *****
حـکم تـقـيّـه
-
- " مَن كفَرَ بِاللَّهِ مِن بَعْدِ إِيمَنِهِ إِلا مَنْ أُكرِهَ وَ قَلْبُهُ مُطمَئنُّ بِالايمَنِ وَ لَكِن مَّن شرَحَ بِالْكُفْرِ صدْراً فَعَلَيْهِمْ غَضبٌ مِّنَ اللَّهِ وَ لَهُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ!
- و هر كه از پس ايمان آوردنش منكر خدا شود، نه آنكه مجبور شده و دلش به ايمان قرار دارد، بل آنكه سينه به كفر گشايد، غضب خدا بر آنها باد و عذابى بزرگ دارند!"
مي فرمايد: كسانى كه بعد از ايمان تظاهر به كفر مى كنند و مجبور به گفتن كلمه كفر مى شوند، ولى دلهايشان مطمئن به ايمان است از غضب خدا مستثناء هستند.
" و لكن من شرح بالكفر صدرا،" يعنى كسى كه سينه خود را براى كفر گشاده كرده و كفر را پذيرفته و به آن خوشنود گشته و آن را در خود جاى داده چنين كسى مورد غضب خدايى است....
- " ثُمَّ إِنَّ رَبَّك لِلَّذِينَ هَاجَرُوا مِن بَعْدِ مَا فُتِنُوا ثُمَّ جَهَدُوا وَ صبرُوا إِنَّ رَبَّك مِن بَعْدِهَا لَغَفُورٌ رَّحِيمٌ،
- و نيز پروردگارت نسبت به آنها كه پس از محنت كشيدن مهاجرت كرده آنگاه جهاد كرده و صبورى پيشه كرده اند پروردگارت از پس آن، آمرزگار و رحيم است."
اين جمله ناظر به شكنجه هايى است كه مؤمنين صدر اسلام در مكه از قريش مى ديدند چون مشركين مكه مؤمنين را آزار مى دادند تا شايد از دينشان برگردند، و بدين منظور انواع شكنجه ها را در باره آنان روا مى داشتند حتى چه بسا كه يك فرد مسلمان در زير شكنجه كفار جان مى داد، همچنانكه عمار و پدر و مادرش را شكنجه كردند پدر و مادرش در زير شكنجه آنان جان دادند، و عمار به ظاهر از دين اسلام بيزارى جست و به اين وسيله جان سالم بدر برد، و آيات سابق بطورى كه در بحث روايتى خواهد آمد در اين باره نازل شد.
و از همينجا روشن مى گردد كه آيات مورد بحث با آيات قبل مربوط و متصل است، چون جمله" الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان،" كه در آيات قبل بود همان معنا را مى رساند كه آيات مورد بحث در مقام افاده آن است، اين آيه نيز مى فرمايد: بعد از همه اينها خدا نسبت به كسانى كه بعد از آن شكنجه ها هجرت نموده و پس از هجرت، جهاد و صبر نمودند آمرزگار و مهربان است.
جمله" ثم ان ربك للذين هاجروا من بعد ما فتنوا،" وعده جميلى است كه به مهاجرين مى دهد كه بعد از شكنجه ها مهاجرت كردند، و در قبال تهديدى كه به ديگران كرده و خسران تام را نويدشان داده، مؤمنين را به مغفرت و رحمت در قيامت نويد مى دهد.
***** صفحه 128 *****
و جمله" ان ربك من بعدها لغفور رحيم،" به منزله خلاصه گيرى در صدر كلام است و بعلاوه اين نكته را هم برساند كه قيودى كه در كلام قبلى آورده شده همه در حكم، دخالت دارند، پس بايد بدانى كه خدا از آن مسلمانان كه بظاهر، ارتداد جستند راضى نمى شود مگر آنكه مهاجرت كنند، و نيز از هجرتشان راضى نمى شود مگر آنكه بعد از آن جهاد و صبر كنند.
روايات وارده درباره حکم تقيه
در الدر المنثور است كه ابن منذر و ابن ابى حاتم و ابن مردويه از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت: چون رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم خواست به مدينه مهاجرت كند به اصحابش فرمود: از دور من پراكنده شويد، هر كس توانايى دارد بماند آخر شب حركت كند و هر كس ندارد همين اول شب به راه بيفتد، هر جا كه به اطلاعتان رسيد كه من در آنجا منزل كرده ام به من ملحق شويد.
بلال مؤذن و خباب و عمار، و زنى از قريش كه مسلمان شده بود ماندند تا صبح شد، مشركين و ابو جهل ايشان را دستگير كردند، به بلال پيشنهاد كردند كه از دين اسلام برگردد، قبول نكرد، ناگزير زرهى از آهن درآفتاب داغ كردند و بر تن او پوشاندند، و او همچنان مى گفت: احد! احد! و اما خباب، او را در ميان خارهاى زمين مى كشيدند، و اما عمار، او از در تقيه حرفى زد كه همه مشركين خوشحال شده رهايش كردند، و اما آن زن(سميه)، ابو جهل چهارميخش كرد، آنگاه حربه خود را در عورت او فرو كرده و او را كشت، ولى بلال و خباب و عمار را رها كردند، آنها خود را به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم رساندند، و جريان را براى آن جناب تعريف كردند، عمار از آن حرفى كه زده بود سخت ناراحت بود، حضرت فرمود: دلت در آن موقعى كه اين حرف را زدى چگونه بود، آيا به آنچه گفتى راضى بود يا نه؟ عرض كرد: نه، فرمود: خداى تعالى اين آيه را نازل فرموده:
" الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان! "
مؤلف: در روايت آمده كه آن زن همان سميه، مادر عمار بوده، و ياسر پدر عمار هم با اين چند نفر بوده و بعضى گفته اند: پدر و مادر عمار اولين شهيد در اسلام بوده اند، و روايات در اينكه پدر و مادر عمار در اين فتنه كشته شدند، و عمار از در تقيه اظهار كفر نموده و اين آيه در باره اش نازل شده بسيار است.
در مجمع البيان از ابن عباس و قتاده روايت كرده كه گفته اند: اين آيه در باره جماعتى نازل شد كه اكراه شده بودند، و آن جماعت عمار و پدرش ياسر و مادرش سميه و صهيب و بلال و خباب بودند كه شكنجه شدند و در آن شكنجه پدر و مادر عمار كشته شدند
***** صفحه 129 *****
و عمار با زبانش چيزى به آنها داد كه راضى شدند، و خداى سبحان جريان را به رسول گراميش خبر داد، پس وقتى كه جماعتى براى آن جناب خبر آوردند كه عمار كافر شد، حضرتش فرمود: نه حاشا، عمار از فرق تا قدمش مملو از ايمان است و ايمان با گوشت و خونش آميخته شده است.
تا آنكه خود عمار شرفياب شد در حالى كه گريه مى كرد، حضرت فرمود: چه حال و چه خبر؟ عرض كرد: خبر بسيار بد آوردم يا رسول الله، زيرا رهايم نكردند تا دست به ساحت تو دراز نمودم، و خدايان ايشان را به خير ياد كردم، رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم شروع كرد اشكهاى عمار را پاك كردن، در حالى كه مى فرمود: اگر بار ديگر نيز به تو چنين كردند تو هم همان كار را تكرار كن، آنگاه اين آيه نازل شد.
و در كافى به سند خود از ابى عمرو زبيرى از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: و اما آنچه كه از ايمان بر قلب فريضه شده عبارت است از اقرار و معرفت و عقد و رضا و تسليم به اينكه" لا اله الا الله وحده لا شريك له الها واحدا لم يتخذ صاحبة و لا ولدا، و ان محمدا عبده و رسوله،" و اقرار به آنچه از ناحيه خدا آمده از انبياء و يا كتاب. اين آن چيزى است كه خدا بر قلب واجب كرده، پس اقرار و معرفت، عمل به وظيفه مسلمانى قلب است و اين همان است كه آيه" الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان و لكن من شرح بالكفر صدرا،" بيان مى كند.
و در همان كتاب به سند خود از مسعدة بن صدقه روايت مى كند، كه گفت: مردى به امام صادق عليه السلام عرض كرد: مردم از على عليه السلام روايت مى كنند كه در منبر كوفه فرموده است: اى مردم! به زودى شما را مى خوانند كه به من ناسزا بگوئيد، شما هم بگوئيد، و مى خوانند كه از من تبرى بجوئيد قبول بكنيد ولى تبرى مجوئيد، آيا اين روايت صحيح است يا نه؟ حضرت صادق عليه السلام فرمود: چقدر زياد شده دروغ هايى كه به على عليه السلام مى بندند، آنگاه فرمود: آن جناب اينطور فرموده: مردم! به زودى شما را مى خوانند كه مرا ناسزا بگوئيد شما هم بگوييد، سپس مى خوانند كه از من بيزارى جوئيد، اينقدر بدانيد كه من بر دين محمدم و نفرمود: از من بيزارى مجوئيد.
سپس آن شخص پرسيد: يعنى مى فرماييد اگر بيزارى خواستند بيزارى نجويد و لو اينكه كشته شود؟ فرمود: به خدا سوگند چنين وظيفه اى ندارد، و چيزى بر او نيست جز آنچه كه بر عمار بن ياسر گذشت، كه اهل مكه او را مجبور كردند به دشنام دادن به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و او داد در حالى كه قلبش مطمئن به ايمان بود، و رسول خدا به عمار فرمود: اى عمار! اگر بار ديگر برگشتند تو هم برگرد كه خدا در معذور بودنت اين آيه را فرستاد:" الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان،" و دستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند تو نيز همان كار را بكن.
تحليل روايات رسيده درباره حکم تقيه
***** صفحه 130 *****
اينكه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: اگر برگشتند تو هم برگرد، معنايى است كه آن جناب از عموميت آيه و استثناء نكردن شخص معين استفاده فرموده، چون در آيه شريفه حكم جواز دشنام به رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم روى عنوان اكراه كسى كه قلبش مطمئن به ايمان است رفته، و اما اينكه رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود: خدا دستورت داده كه اگر بار ديگر مجبورت كردند تو نيز همان كار را بكن با اينكه در آيه امرى مخصوص به عمار نشده، شايد وجهش اين باشد كه استثناء صراحت در جواز دارد، و با اين صراحت، ديگر جاى امتناع از دشنام دادن و خود را در معرض هلاكت انداختن نيست، و اين جواز با وجوب جمع مى شود نه با اباحه، و چنين نيست كه شخص مختار باشد در دشنام دادن و سالم ماندن، و در ندادن و كشته شدن، نه، بلكه واجب است دشنام بدهد.
و در تفسير عياشى از عمرو بن مروان روايت مى كند كه گفت: من از امام صادق عليه السلام شنيدم كه مى فرمود: رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم فرمود:
- " چهار چيز از امت من برداشته شده:
اول آنچه از روى خطا از ايشان سربزند،
دوم آنچه كه فراموش كنند،
سوم آنچه كه بدان اكراه و اجبار شوند،
چهارم آنچه از وسع و طاقتشان بيرون باشد،
و اين در كتاب خداست كه فرموده: " الا من اكره و قلبه مطمئن بالايمان ! "
( مستند: آيه 106 تا 110 سوره نحل الميزان ج : 12 ص : 510)