معارف قرآن در المیزان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

معارف قرآن در المیزان - نسخه متنی

علامه سید محمدحسین طباطبایی؛ تألیف: سید مهدی (حبیبی) امین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

***** صفحه 61 *****
" و اذكر فى الكتاب ابراهيم انه كان صديقا نبيا اذ قال لابيه يا ابت ! لم تعبد ما لا يسمع و لا يبصر و لا يغنى عنك شيئا؟" (41و42/مريم)
     از اين آيه بر مى آيد ، آنروز كه ابراهيم اين اعتراض را به پدر خود مي كرد ، كه چرا چيزى مى پرستى ، كه نه مى شنود و نه مى بيند و نه دردى از تو دوا مي كند؟ نبى بوده - و اين آيه آنچه را كه ابراهيم در آغاز ورودش در ميانه قوم گفت ، تصديق مي كند ، آنروز گفت:
     " اننى براء مما تعبدون، الا الذى فطرنى فانه سيهدين!"(26و27/زخرف)
" من از آنچه شما ميپرستيد بيزارم، تنها كسى را مى پرستم كه مرا بيافريد و بزودى هدايتم مى كند!"
" و لقد جاءت رسلنا ابراهيم بالبشرى، قالوا سلاما، قال: سلام!"(69/هود)
     اين آيه راجع به آمدن فرشته نزد ابراهيم است كه او را بشارت دادند به صاحب فرزند شدن و خبر دادند كه براى نزول عذاب بر قوم لوط آمده اند و اين داستان در اواخر عمر ابراهيم و سنين پيرى او و بعد از جدائى از پدر و قومش اتفاق افتاده ، كه در آن ، ملائكه خدا را در بيدارى ديده  و با آنان صحبت كرده است.
     و اينكه امام عليه السلام فرمود:
     خدا ابراهيم را قبل از آنكه خليل و دوست خود قرار دهد رسول خود قرار داد و آنرا از آيه:" و اتبع ملة ابراهيم حنيفا و اتخذ الله ابراهيم خليلا - ملت ابراهيم را كه حنيف است پيروى كند و خدا ابراهيم را خليل بگرفت!"(125/نسا) استفاده كرده ، چون از ظاهرش برمى آيد اگر خدا او را خليل خود گرفت براى خاطر اين ملت حنفيه اي كه وى به امر پروردگارش تشريع كرد ، بگرفت چون مقام آيه مقام بيان شرافت و ارج كيش حنيف ابراهيم است ، كه به خاطر شرافت آن كيش ، ابراهيم بمقام خلت مشرف گرديد .
     كلمه" خليل" از نظر مصداق، خصوصى تر از كلمه:" صديق" است. چون دو نفر دوست همين كه در دوستى و رفاقت صادق باشند، كلمه صديق بر آندو صادق است ، ولى باين مقدار آن دو را خليل نمى گويند ، بلكه وقتى يكى از آن دو را خليل ديگرى مى نامند ، كه حوائج خود را جز باو نگويد ، چون خلت بمعناى فقر و حاجت است.
     و اينكه فرمود: خداى تعالى ابراهيم را قبل از آنكه امام بگيرد ، خليل خود گرفت... معنايش از بيان گذشته ، روشن گرديد .
     و اينكه فرمود : سفيه ، امام مردم با تقوى نمى شود! اشاره است بايه شريفه:
" و من يرغب عن ملة ابراهيم الا من سفه نفسه و لقد اصطفيناه فى الدنيا و انه فى الأخرة لمن الصالحين اذ قال: له ربه اسلم! قال: اسلمت لرب العالمين!" (130و131/بقره)
" آن كس كه از ملت و كيش ابراهيم روى بگرداند، خود را سفيه كرده است، كه ما او را در دنيا برگزيديم و او در آخرت از صالحان است، چون پروردگارش به ا

***** صفحه 62 *****
گفت: تسليم شو !  گفت: براى رب العالمين تسليم هستم!"
     خداى سبحان اعراض از كيش ابراهيم را كه نوعى ظلم است سفاهت خوانده و در مقابل آن ، اصطفاء را ذكر كرده ، آنگاه آنرا با سلام تفسير كرده و استفاده اين نكته از جمله:" اذ قال له ربه أسلم...!" محتاج بدقت است ، آنگاه اسلام و تقوى را يكى و يا بمنزله يك چيز دانسته و فرموده:
     " اتقوا الله حق تقاته و لا تموتن الا و انتم مسلمون!"(102/ال عمران)
" از خدا بپرهيزيد حق پرهيز كردن و زنهار، نميريد مگر آن كه در حال اسلام باشيد!" (دقت فرمائيد!)الميزان ج : 1  ص :  418

***** صفحه 63 *****


فصل پنجم: وظيفه جهاد در کشور اسلامي


وظيفه جهاد
و اهميت آن در کشور اسلامي
      " و لنبلونكم بشى ء من الخوف والجوع و نقص من الاموال و الانفس و الثمرات ...!"
" ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را يا با خوف و يا گرسنگى و يا نقص اموال و جانها و ميوه ها مى آزمائيم و تو اى پيامبر صابران را بشارت ده!"
" يعنى آنهائى را كه وقتى مصيبتى به ايشان مى رسد مي گويند:" انا لله و انا اليه راجعون- ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت!"
" اينان مشمول صلواتى از پروردگارشان هستند و ايشان تنها ايشان راه يافته گانند!" (155 تا 157/بقره)
     بعد از آنكه در آيه قبل ، مؤمنان را امر فرمود تا از صبر و نماز كمك بگيرند  و نيز نهى فرمود از اينكه كشتگان راه خدا را مرده بخوانند و آنان را زنده معرفى كرد ، اينك در اين آيه علت آن امر و آن نهى را بيان مي كند و توضيح مي دهد كه چرا ايشان را به آن خطابها ، مخاطب كرد .
و آن علت اين است كه بزودى ايشان را به بوته آزمايشى مى برد كه رسيدنشان به معالى برايشان فراهم نمى شود و زندگى شرافتمندانه شان صافى نمى شود و به دين حنيف نمى رسند ، مگر به آن آزمايش  و آن عبارت است از جنگ و قتل كه يگانه راه پيروزى در آن اين است كه خود را در اين دو قلعه محكم ، يعنى صبر و نماز متحصن كنند و از اين دو نيرو مدد بگيرند و علاوه بر آن دو نيرو ، يك نيروى سوم هم داشته باشند و آن طرز فكر صحيح است كه هيچ قومى داراى اين فكر نشدند ، مگر آنكه به هدفشان هر چه هم بلند بوده رسيده اند و نهايت درجه كمال خود را يافته اند ، در جنگ ، نيروى خارق العاده اى يافته و عرصه جنگ برايشان چون حجله عروس محبوب گشت و آن طرز فكر اين است : كه ايمان داشته باشند به اينكه كشتگان ايشان مرده و نابود شده نيستند و هر كوششى كه با جان و مال خود ميكنند ، باطل و هدر نيست ، اگر دشمن را بكشند ، خود را به حياتى رسانده اند كه ديگر دشمن با ظلم و جور خود بر آنان حكومت نمى كند و اگر خود كشته شوند ، به زندگی

***** صفحه 64 *****
     واقعى رسيده اند و بار ظلم و جور بر آنان تحكم ندارد ، پس در هر دو صورت موفق و پيروزند .
     خداى تعالى در آيه مورد بحث به عموم شدائدى كه ممكن است مسلمانان در راه مبارزه با باطل گرفتارش شوند ، اشاره نموده و آن عبارت است از خوف و گرسنگى و نقص اموال و جان ها و اما كلمه" ثمرات" ظاهرا مراد به آن اولاد باشد ، چون نقص فرزندان و كم شدن مردان و جوانان با جنگ مناسبتر است تا نقص ميوه هاى درختان .
     " و بشر الصابرين الذين اذا اصابتهم مصيبة قالوا انا لله و انا اليه راجعون!"
      (156/بقره)
     در اين باره صابران را دوباره نام برد تا اولا بشارتشان دهد و ثانيا راه صبر را و اينكه چه صبرى ، صبر جميل است يادشان دهد و ثالثا آن علت واقعى كه صبر را بر آدمى واجب مى سازد بيان كند و آن اين است كه ما ملك خدائيم و مالك حق دارد هر گونه تصرفى در ملك خود بكند و رابعا پاداش عموم صابران را كه عبارت است از درود خدا و رحمت و راه يافتن ، معرفى نمايد .
     لذا رسول گرامى خود را دستور مي دهد : نخست ايشان را بشارت دهد ، ولى متعلق بشارت را ذكر نمي كند ، تا با همين ذكر نكردن به عظمت آن اشاره كرده باشد و بفهماند : همينكه اين بشارت از ناحيه خداست ، جز خير و جميل نيست و اين خير و جميل را رب العزة ضمانت كرده است .
     و سپس بيان مي كند : كه صابران كيانند ؟ آنهايند كه هنگام مصيبت چنين و چنان مي گويند .
     و مصيبت عبارت است از هر واقعه اى كه آدمى با آن روبرو شود ، چه خير و چه شر  و لكن جز در وقايع مكروه و ناراحت كننده استعمال نمى شود و معلوم است كه مراد به گفتن: " انا لله...! " صرف تلفظ به اين الفاظ و بدون توجه به معناى آن نيست و حتى با گفتن و صرف توجه به معنا هم نيست بلكه بايد به حقيقت معنايش ايمان داشت باينكه آدمى مملوك خداست و مالكيت خدا به حقيقت ملك است  و اين كه دوباره بازگشتش به سوى مالكش مى باشد اينجاست كه بهترين صبر تحقق پيدا مى كند ، آن صبرى كه ريشه و منشا هر جزع و تاسفى را در دل مى سوزاند و قطع مى كند  و چرك غفلت را از صفحه دل مي شويد.
     توضيح اينكه : وجود انسان و تمامى موجوداتى كه تابع وجود آدمى هستند ، چه قواى او و چه افعالش ، همه قائم به ذات خداى عزيزى هستند كه انسان را آفريده و ايجاد كرده ، پس قوام ذات آدمى به اوست و همواره محتاج او ، در همه احوالش به اوست  و در حدوثش و بقاءش ، مستقل از او نيست .
و چون چنين است ، رب او و مالك او هر گونه تصرفى كه بخواهد در او ميكند

***** صفحه 65 *****
     خود او هيچگونه اختيار و مالكيتى ندارد و به هيچ وجه مستقل از مالك خود نيست ، مالك حقيقى وجودش و قوايش و افعالش .
     و اگر هم هستى او را و نيز قوا و افعال او را به خود او نسبت مي دهند ، مثلا مى گويند فلانى وجود دارد قوا و افعالى دارد، چشم و گوش دارد و يا اعمالى چون راه رفتن و سخن گفتن و خوردن و نوشيدن دارد ، همين نسبت نيز به اذن مالك حقيقى اوست كه اگر مالك حقيقيش چنين اجازه اى نداده بود ، همه اين نسبتها دروغ بود ، زيرا او و هيچ موجودى ديگر مالك چيزى نيستند و هيچيك از اين نسبت ها را ندارند، براى اينكه گفتيم : به هيچ وجه استقلالى از خود ندارند ، هر چه دارند ملك اوست.
     چيزى كه هست آدمى تا در اين نشئه زندگى مى كند ، كه ضرورت زندگى اجتماعى ناگزيرش كرده ملكى اعتبارى براى خود درست كند و خدا هم اين اعتبار را معتبر شمرده و اين نيز باعث شده كه رفته رفته امر بر او مشتبه گردد و خود را مالك واقعى ملكش بپندارد لذا خداى سبحان در آيه:
     "  لمن الملك اليوم لله الواحد القهار!"(16/غافر)
     " ملك امروز از آن كيست؟  از آن خداي واحد قهار!"
     مى فرمايد : بزودى اعتبار نامبرده لغو خواهد شد و اشياء به حال قبل از اذن خدا برمي گردند و روزى خواهد رسيد كه ديگر ملكى نماند ، مگر براى خدا و بس ، آنوقت است كه آدمى با همه آن چيزها كه ملك خود مى پنداشت ، بسوى خداى سبحان برمي گردد .
     پس معلوم مى شود ملك دو جور است ، يكى ملك حقيقى كه دارنده آن تنها و تنها خداى سبحان است ، واحدى با او در اين مالكيت شريك نيست، نه هيچ انسانى و نه هيچ موجودى ديگر و يكى ديگر ملك اعتبارى و ظاهرى و صورى است ، مثل مالكيت انسان نسبت به خودش و فرزندش و مالش و امثال اينها ، كه در اين چيزها مالك حقيقى خداست و مالكيت انسان به تمليك خداى تعالى است ، آنهم تمليك ظاهرى و مجازى .
     پس اگر آدمى متوجه حقيقت ملك خداى تعالى بشود و آن ملكيت را نسبت به خود حساب كند ، مى بيند كه خودش ملك مطلق پروردگارش است و نيز متوجه مى شود كه اين ملك ظاهرى و اعتبارى كه ميان انسانها دست به دست مى شود و از آن جمله ملك انسان نسبت بخودش و مالش و فرزندانش و هر چيز ديگر ، بزودى باطل خواهد شد و به سوى پروردگارش رجوع خواهد كرد و بالأخره متوجه مى شود كه خود او اصلا مالك هيچ چيز نيست ، نه ملك حقيقى و نه مجازى.
     و معلوم است كه اگر كسى اين معنا را باور داشته باشد ، ديگر معنا ندارد كه از مصائبى كه براى ديگران تاثر آور است ، متاثر شود ، چون كسى متاثر مي شود كه چيزى از مايملك خود را از دست داده باشد ، چنين كسى هر وقت گم شده اش پيدا شود و يا سودى به چنگش آيد خوشحال مى شود و چون چيزى از دستش برود غمناك مي گردد .
اما كسى كه معتقد است باينكه مالك هيچ چيز نيست ، ديگر نه از ورود مصيب

***** صفحه 66 *****
     متاثر مي شود و نه از فقدان مايملكش اندوهناك ) و نه از رسيدن سودى مسرور ( مى گردد و چگونه از رسيدن مصيبت متاثر مى شود، كسى كه ايمان دارد باينكه مالك تنها و تنها خداست؟ و او حق دارد و مى تواند در ملك خودش هر جور تصرفى بكند .
الميزان ج : 1  ص :  531


فصل ششم: مبارزه و مقاومت در اسلام


بلاهاي عمومي و طرز برخورد با آن
     " يَأَيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُوا استَعِينُوا بِالصبرِ وَ الصلَوةِ  إِنَّ اللَّهَ مَعَ الصبرِينَ...!"
" اى كساني كه ايمان آورديد از صبر و صلاة استعانت جوئيد كه خدا با صابران است!"
" و به كسى كه در راه خدا كشته شده مرده مگوئيد بلكه اينان زنده هائى هستند ولى شما درك نمى كنيد!"
" ما بطور حتم و بدون استثناء همگى شما را يا با خوف و يا گرسنگى و يا نقص اموال و جانها و ميوه ها مى آزمائيم و تو اى پيامبر صابران را بشارت ده!"
" يعنى آنهائى را كه وقتى مصيبتى به ايشان مى رسد مي گويند:" انا لله و انا اليه راجعون- ما ملك خدائيم و بسوى او باز خواهيم گشت!"
" اينان مشمول صلواتى از پروردگارشان هستند و ايشان تنها ايشان راه يافته گانند!"   (153 تا 157/بقره)
     در اين آيات از بلائى پيشگوئى شده كه بعدها مسلمانان با آن روبرو مى شوند و مصائبى را بزودى مى بينند ، البته نه هر بلا و مصيبت ، بلكه بلاى عمومى كه چون ساير بليات معمولى و هميشگى نيست .
آرى نوع انسان مانند ساير انواع موجودات در اين نشئه كه نشئه طبيعت است، هرگز در افرادش خالى از حوادث جزئى نيست ، حوادثى كه تنها نظام فرد را در زندگى شخصيش مختل مي سازد و يا مى ميرد و يا مريض مي شود ، يا ترس و گرسنگى و اندوه و محروميت چرخ زندگيش را از كار مى اندازد ، اين سنتى است از خدا كه همواره در

***** صفحه 67 *****
     مخلوقات و بندگانش جارى ساخته ، چون دار طبيعت دار تزاحم و نشئه نشئه تبدل و تحول است:" فلن تجد لسنة الله تبديلا و لن تجد لسنة الله تحويلا -  براى سنت خدا نه تبديلى خواهى يافت و نه تحويلى !"
     و لكن اين بلاى فردى هر چند دشوار و بر شخص مبتلاى بدان سنگين است، ولى مانند بلاها و محنت هاى عمومى مهيب و هول انگيز نيست براى اينكه بلاى فردى وقتى به فردى روى مى آورد ، صاحب بلا هم در نيروى تعقلش و هم در استوارى عزمش و هم در ثبات نفسش ، از قواى ديگر افراد كمك مى گيرد و اما بلاهاى عمومى كه دامنه اش همه جا گسترده مى شود ، شعور عمومى را سلب مي كند رأى و احتياط و تدبير چاره را از هيئت اجتماع مى گيرد و در نتيجه نظام حيات از همه مردم مختل مى شود - و خوف چندين برابر و وحشت متراكم مى گردد ، آنچنانكه عقل و شعور از كار مى افتد و عزم و ثبات تباه مى گردد - پس بلاى عمومى و محنت همگانى دشوارتر و تلخ تر است و اين حقيقتى است كه آيات مورد بحث بدان اشاره دارد .
     بلائى كه در آيات مورد بحث از آن سخن رفته ، هر بلاى عمومى نيست وبا و قحطى نيست ، بلكه بلائى است عام كه خود مسلمانان خود را بدان نزديك كرده اند ، بلائى است كه بجرم پيروى از دين توحيد و اجابت دعوت حق بدان مبتلا شدند ، جمعيت اندكى كه همه دنيا و مخصوصا قوم و قبيله خود آنان مخالفشان بودند و جز خاموش كردن نور خدا و استيصال كلمه عدالت و ابطال دعوت حق ، هدفى و همى نداشتند و براى رسيدن به اين منظور شيطانى خود ، هيچ راهى جز قتال نداشتند ، براى اينكه ساير راههائى را كه ممكن بود مؤثر بيفتد ، پيموده بودند ، القاء وسوسه و شبهه در ميان افراد كردند ، فتنه و آشوب براه انداختند ، ولى مؤثر واقع نشد و نتيجه نداد ، براى اينكه حجت قاطع و برهان روشن در طرف رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلّم و مسلمين بود ، وسوسه و فتنه و دسيسه كجا مى تواند در مقابل حجت قاطع دوام يابد ؟ و دشمن كجا مى تواند به اثر آنها اطمينان پيدا كند ؟ پس براى سد راه حق و اطفاء نور روشن و درخشان دين ، بغير از قتال و استمداد از جنگ و خونريزى راه ديگرى برايشان نماند ، اين وضعى بود كه مخالفين دين داشتند ، از طرف دين هم وضع همينطور و بلكه از اين روشن تر بود كه چاره اى جز جنگ نيست ، براى اينكه از آن روزى كه انسان در اين كره خاكى قدم نهاده ، اين تجربه را بدست آورده كه حق وقتى اثر خود را مى كند كه باطل از محيط دور شود و موش باطل از بين نمي رود مگر با اعمال قدرت و نيرو .
     " اول اى جان دفع شر موش كن!"
     " وانگه اندر جمع گندم کوش كن!"
و سخن كوتاه اينكه در آيات مورد بحث بطور اشاره خبر مي دهد: كه چنين محنتى و بلائى رو به آمدن است، چون در آيات، سخن از قتال و جهاد در راه خدا كرده چيزى كه هست اين بلا را بوصفى معرفى كرده كه ديگر چون ساير بلاها مكروه و ناگوار نيست

***** صفحه 68 *****
     صفت سوئى در آن باقى نمانده و آن اينست كه اين قتال مرگ و نابودى نيست، بلكه حيات است و چه حياتى!! پس اين آيات مؤمنين را تحريك مى كند كه خود را براى قتال آماده كنند و به ايشان خبر مي دهد كه بلا و محنتى در پيش دارند، بلائى كه هرگز به مدارج تعالى و رحمت پروردگارى و به اهتداء، بهدايتش نمى رسند، مگر آنكه در برابر آن صبر كنند و مشقت هايش را تحمل نمايند.
     به ايشان اين حقيقت را تعليم مي دهد كه بايد براى رسيدن به هدف از قتال استمداد بگيرند، مى فرمايد: از صبر و نماز استعانت بجوئيد، از صبر كه عبارتست از خوددارى از جزع و ناشكيبائى و از دست ندادن امر تدبير و از نماز كه عبارت است از توجه بسوى پروردگار و انقطاع بسوى كسيكه همه امور بدست او است ، آرى:
     " ان القوة لله جميعا - نيرو همه اش از خداست !" (165/بقره)
     صبر از بزرگترين ملكات و احوالى است كه قرآن آنرا ستوده و مكرر امر بدان نموده است ، تا بجائى كه قريب به هفتاد مورد شده ، حتى در باره اش فرموده:
     " ان ذلك من عزم الامور - اين صبر از كارهاى بس مهم است!"(17/لقمان)
     و نيز فرموده:
" و ما يلقيها الا الذين صبروا و ما يلقيها الا ذو حظ عظيم - اين اندرز را نمي پذيرد مگر كساني كه صبر كنند و نمى پذيرد مگر صاحب بهره اى عظيم!" (35/فصلت) و نيز فرموده: " انما يوفى الصابرون اجرهم بغير حساب - تنها صابرانند كه بدون حساب اجرشان به تمام داده مي شود!" (10/زمر)
     در باره نماز همين قدر مي گوئيم: كه نماز از بزرگترين عبادتهائى است كه قرآن بر آن تاكيد بسيار دارد ، حتى در باره اش فرموده:
     " ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنكر!"(45/عنکبوت)
     " نماز انسان را از فحشاء و منكر باز مي دارد!"
     و در قرآن كريم در باره هر امرى سفارش مى كند ، در صدر آن و در اولش نماز را بياد مى آورد .
     خداى سبحان صبر را چنين توصيف كرده كه خدا با صابران است كه داراى اين صفتند و اگر در آيه مورد بحث تنها صبر را توصيف كرد و از نماز چيزى نفرمود ، با اينكه در آيه:" و استعينوا بالصبر و الصلوة و انها لكبيرة ...!"(45/بقره) نماز را توصيف كرده، بدين جهت بود كه مقام آيات مورد بحث مقام برخورد با مواقف هول انگيز و هماوردى با شجاعان است و در اين مقام اهتمام ورزيدن به صبر مناسب تر است، بخلاف آيه سابق و باز به همين جهت در آيه مورد بحث فرمود:
     " ان الله مع الصابرين!" (153/بقره)و نفرمود:" ان الله مع المصلين!"

***** صفحه 69 *****
     و اما اينكه فرمود: خدا با صابران است اين معيت غير آن معيتى است كه در آيه:" و هو معكم اينما كنتم - او با شماست هر جا كه باشيد!" آمده ، براى اينكه معيت در آيه سوره حديد معيت احاطه و قيمومت است، مي خواهد بفرمايد: خدا بر همه شما احاطه دارد و قوام ذات شما باو است، بخلاف معيت در آيه مورد بحث كه بمعناى يارى كردن صابران است مي خواهد بفرمايد:
     " الصبر مفتاح الفرج - صبر كليد فرج خدائى و يارى اوست!"
الميزان ج : 1  ص :  515


فصل هفتم: معرفي جهاد اسلامي


مقدمه تفسيري بر:
معرفي جهادي که خدا فرمان داده است!
     " وَ قاتِلُوا في سَبيلِ اللَّهِ الَّذينَ يُقاتِلُونَكُمْ وَ لا تَعْتَدُوا إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْمُعْتَدينَ...!"
" و در راه خدا با كسانى كه با شما سر جنگ دارند كارزار بكنيد اما تعدى روا مداريد كه خدا متجاوزان را دوست نمى دارد!"
" و ايشان را هر جا كه دست يافتيد به قتل برسانيد و از ديارشان مكه بيرون كنيد همانطور كه شما را از مكه بيرون كردند و فتنه آنان از اين كشتار شما شديدتر بود ولى در خود شهر مكه كه خانه امن است با ايشان نجنگيد مگر اين كه ايشان در آنجا با شما جنگ بياغازند كه اگر خود آنان حرمت مسجد الحرام را رعايت ننموده جنگ را با شما آغاز كردند شما هم بجنگيد كه سزاى كافران همين است!"
حال اگر از شرارت و جنگ در مكه دست برداشتند شما هم دست برداريد كه خدا آمرزگارى رحيم است!"
" و با ايشان كارزار كنيد تا به كلى فتنه ريشه كن شود و دين تنها براى خدا شود و اگر به كلى دست از جنگ برداشتند ديگر هيچ دشمنى و خصومتى نيست مگر عليه ستمكاران!"
" اگر آنان حرمت ماه حرام را شكستند شما هم بشكنيد چون خدا قصاص را در

***** صفحه 70 *****
همه حرمت ها جايز دانسته پس هر كس بر شما ستم كرد شما هم به همان اندازه كه بر شما ستم روا داشتند بر آنان ستم كنيد و نسبت به ستم بيش از آن از خدا بترسيد و بدانيد كه خدا با مردم با تقوا است!"
" و در راه خدا انفاق كنيد و خويشتن را به دست خود به هلاكت نيفكنيد و احسان كنيد كه خدا نيكوكاران را دوست دارد!"  (190 تا 195/بقره)
     آيات پنجگانه همه متعرض بيان يك حكم است، با حدود و اطرافش و لوازمش به اين بيان كه جمله" و قاتلوا فى سبيل الله!" اصل حكم را بيان مى كند و جمله:" لا تعتدوا ... !"حكم نامبرده را از نظر انتظام تحديد مى كند و جمله:" و اقتلوهم ... !"(191/بقره) از جهت تشديد آن را تحديد مى نمايد و جمله:" و لا تقاتلوهم عند المسجد الحرام ...!" (192/بقره) آن را از جهت مكان و جمله:" و قاتلوهم حتى لا تكون فتنة ...!" (193/بقره) از جهت زمان و مدت تحديد مى نمايد.
     جمله " الشهر الحرام ...!"(191/بقره) بيان مى كند كه اين حكم جنبه قصاص در جنگ و آدم كشى و خلاصه معامله به مثل دارد، نه جنگ ابتدائى و تهاجمى و جمله:" و انفقوا ...!" مقدمات مالى اين قتال را فراهم مى كند، تا مردم براى مجهز شدن انفاق كنند.
     " و قاتلوا فى سبيل الله الذين يقاتلونكم ...!" قتال به معناى آن است كه شخصى قصد كشتن كسى را كند، كه او قصد كشتن وى را دارد و در راه خدا بودن اين عمل به اين است كه غرض تصميم گيرنده اقامه دين و اعلاى كلمه توحيد باشد، كه چنين قتالى عبادت است كه بايد با نيت انجام شود و آن نيت عبارت است از رضاى خدا و تقرب به او، نه استيلا بر اموال مردم و ناموس آنان .
     پس قتال در اسلام جنبه دفاع دارد ، اسلام مى خواهد به وسيله قتال با كفار از حق قانونى انسان ها دفاع كند ، حقى كه فطرت سليم هر انسانى( به بيانى كه خواهد آمد،) آن را براى انسانيت قائل است ، آرى از آنجائى كه قتال در اسلام دفاع است و دفاع بالذات محدود به زمانى است كه حوزه اسلام مورد هجوم كفار قرار گيرد، به خلاف جنگ كه معناى واقعيش تجاوز و خروج از حد و مرز است، لذا قرآن كريم دنبال فرمان قتال فرمود:
     " و لا تعتدوا ان الله لا يحب المعتدين!"
     "و تجاوز مكنيد كه خدا تجاوزكاران را دوست نمى دارد!"
     نهى از تجاوز  نهيى است مطلق، در نتيجه مراد از آن مطلق هر عملى است كه عنوان تجاوز بر آن صادق باشد مانند قتال قبل از پيشنهاد مصالحه بر سر حق نيز قتال ابتدائى و قتل زنان و كودكان و قتال قبل از اعلان جنگ با دشمن و امثال اينها، كه سنت نبويه آن را بيان كرده است .
كلمه " فتنه" به معناى هر عملى است كه به منظور آزمايش حال چيزى انجام گيرد و بدين جهت است كه هم خود آزمايش را فتنه مى گويند و هم ملازمات غالبى آن را، كه

/ 12