الهدى و يستجلى العمى ان الائمه من قريش غرسوا فى هذا البطن من هاشم، لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاه من غيرهم'.
كجايند آنها كه گمان برده اند كه بجز ما آنان به ژرفاى علم رسيده اند كه اين، دروغ و ستم بر ما است بخاطر آنكه خداوند ما را برترى داد و آنان را پست گردانيد و ما را به خصايصى ارزانى داشت و آنان را محروم كرد و ما را به مرزهاى رحمتش وارد كرد و آنان را خارج نمود از طريق ماست كه هدايت براى آنان كه بدنبال هدايتند ارزانى مى شود و كور دليها روشنى مى گيرد بى شك امامان از دودمان قريش هستند كه در دامن خاندان هاشم كاشته شده اند و ديگران شايسته اين نيستند و غير آنان كه امام بحقند صلاحيت زمامدارى را ندارند.
تعبيرات امام در بيان خصايص برتر امامان كه بصورت مواهبى كه از خدا به آنان داده شده در جملات فوق بيان گرديده، گوياى اين واقعيت است كه با وجود تمام ويژگيهايى كه در امام هست عصنر تعيين كننده همان بعد انتخاب خدايى امامت است.
سه : درخطبه 154 چنين آمده است: "ص 215"
'نحن الشعار و الاصحاب و الخزنه و ابواب و لا توتى البيوت الا من ابوابها فمن اتاها من غير ابوابها سمى سارقا. فيهم كرايم القرآن و هم كنوز الرحمن ان نطقوا صدقوا و ان صمتوا لم يسبقوا فليصدق رائد اهله'
مائيم شعار وحى و يران پيامبر و خزينه دار و درهاى علوم خدايى پيامبر و به خانه ها جز از درهايش نبايد واردشد كسى كه به خانه ها جز از طريق درها وارد شود سارق ناميده مى شود.
در مورد اينان آيات كريمه قرآن نازل شده و آنها گنجهاى خدا هستند هر گاه سخن گفتند درست و حقيقت گفته و آنگاه كه مهر سكوت بر لب زدند كسى بر آنها در سخن سبقت نجست پس لازمست آنها كه چون پيشاهنگان جوينده آب به سوى مردمشان باز گشتند صادق باشند شعار به معنى چهره نمايان و علامت گوياى دين و وحى و اصحاب به مفهوم يارانى كه همواره در كنار پيامبر سهيم در رنجها و آگاه از هر آنچه كه از مجراى وحى مى گذرد و نگهبان بمعنى حافظ علوم و معارف الهى و ابواب بمعنى كانالهائى كه تنها راه صحيح دستيابى به حقايق دين و آندسته از واقعيات عينى كه راه قطعى براى وصول به آن نيست اين صفات نشان دهنده خصلتها و خصايص برترى است كه با ضميمه جمله 'فيهم كرايم القرآن' بخوبى مى توان به مقصود امام پى برد كه تعيين كسانى كه واجد اين خصايص مى باشند تنها از راه وحى و منطق قرآن امكان پذير مى باشد
جمله 'فليصدق رائد اهله' مسووليت بزرگ كسانى را مشخص مى كند كه به خاطر آگاهى و شناخت و قدرت تشخيصى كه دارند مى توانند چنين حقايقى را كشف و الزاما در اختيار توده هاى چشم بانتظار گذارده و صادقانه به رسالت روشنگرى و آگاه سازى خود عمل نمايند.
اينان كه پيشاهنگ امت جستجو گر مى باشند وقتى در پژوهشهاى خود به اين حقيقت مى رسند كه انتخاب پيامبر و امام تنها از طريق وحى امكان پذير مى باشد و شخصيت منتخب از طريق وحى را نيز دقيقا شناسايى مى كند لحظه اى سكوت و بى تفاوتى از آنان پذيرفته نيست بايد صادقانه نتيجه پژوهش هاى خود را در اختيار مردم بگذارند.
چهار: امام در عين حال تاكيد مى كند كه معيار اصلى در تحليل نهايى همان افضليت و داشتن علم و توانايى برتر نسبت به مسووليت سنگين امامت است چنانكه در قسمتى از خطبه 173 صريحا اعلام مى فرمايد: "ص 247"
'ايها الناس ان احق الناس بهذا الامر اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه.
اى مردم، شايسته ترين انسانهاى تصدى امامت "خلاقت امت" كسى است كه از همه تواناتر بر انجام اين مسووليت بزرگ و هم از داناترينشان به خدمت و قانون خدا نسبت به آن باشد.
اين معيار "اقواهم عليه و اعلمهم بامر الله فيه" همان ضابطه و ملاك كلى در بعثتها و اصطفاها و گزينشهاى خدايى است كه قرآن بطور صراحت بدست مى دهد.
'قال ان الله اصطفاه عليكم و زاده بسطه فى العلم و الجسم و الله يوتى ملكه من يشا و الله واسع عليم' "سوره بقره آيه 247".
در پاسخ اعتراض مردم به انتخاب طالوت به عنوان ملك و فرمانده رهايى بخش، پيامبرشان گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و او با امكانات گسترده اى در علم وقدرت بدنى فزودنى داده و خداوند فرمانروايى خود را به كسى كه مشيتش تعلق بگيرد ارزانى مى دارد خداوند بينهايت و داناست.
پنج : رازى كه امام با قلبى اندوهبار با كميل در ميان مى گذارد متضمن نكاتى جالب در اين زمينه است كه ما از قسمت سوم نهج البلاغه "حكم" بشماره 147 نقل مى كنيم: "ص 497"
'اللهم بلى لا تخلوا الارض من قائم لله بحجه اما ظاهرا مشهورا و اما خائفا مغمورا لئلا تبطل حجج الله و بيناته و كم ذاواين اولئك- والله- الاقلون عددا و الا عظمون عند الله قدرا يحفظ الله بهم حججه و بيناته حتى يودعوها نظر ائهم و بزرعوها فى قلوب اشباههم هجم بهم العلم على حقيقه البصيره و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استعوره المترفون و انسوا بما استوحش منه
الجاهلون و صحبو الدنيا بابدان ارواحها معلقه بالمحل الاعلى اولئك خلفاء الله فى ارضه و الدعاه الى دينه آه آه شوقا الى رويتهم'.
بار خدايا چنين است: زمين از وجود كسى كه با دليل و سندى كه در دست دارد براى خدا قيام مى كند خالى نمى شود يا آشكار و شناخته شده و يا بحال ترس و پنهان تا حجتها و مشعلهاى فروزان نابود نگردد اينان چندند و كجايند؟
اينان به خدا سوگند تعدادشان اندك ولى در پيشگاه خدا منزلتى بس عظيم دارند به وسيله آنان خدا از حجتها و بيناتش پاسدارى مى كند تا آن را به همپايه هاى خود بسپارند و بذرش را در قلبهاى هم گونه هاى خويش بكارند آنها را امواج دانش تا عمق و حقيقت آگاهى و شناخت آفرينش كشانده است و روح يقين را با دل پاك خود لمس كرده اند و آنچه را كه خوشگذرانان هوسباز سخت و ناهموار شمرده اند آنها گوارا و هموار دانسته اند و بدانچه نادانان كور دل را هراسناك ساخته انس گرفته اند دنيا را با تنهاى خويش همراهى كرده اند و جانهايشان به جايگاه بلند قدس آويخته شده آنانند خلفاى خدا در زمينش و داعيان بدينش آه آه چقدر اشتياق ديدارشان را دارم.
آن انسان برترى كه امام با اينگونه صفات نشانش مى دهد و آرزوى ديدارش مى كند و او را به عنوان كسى كه با حجت براى خدا قيام كرده معرفى مى نمايد چه كسى است و حجتش كدامست؟ آيا او منتخب مردم است و حجتش هم انتخاب مردم؟ در اين صورت چرا 'خائفا مغمورا' است؟ و بالاخره چنين كسى كه خليفه الناس است چگونه خليفه الله مى شود؟ بررسى دقيق كلام امام نشان مى دهد منظور از حجت و ملاك قيام كردن الله و معيار خليفه اللهى همان سند انتخاب الهى است
كه تنها از طريق وحى اعلام مى گردد.
بيعت و پذيرش مردم عنصر نقش دهنده
امامت بعنوان يكى از اصلى ترين پايه هاى ايدئولوژيكى و تداوم بخش اسلام از مسائلى نيست كه بتوان بطور ذهنى و نئو آليستى بررسى و تفسير كرد امامت يك واقعيت عينى در جامعه اسلامى است و بعنوان حقيقتى كه بايد در عينيت جامعه واقعيت پيدا كند مطرح مى باشد.
بعبارت روشنتر وقتى اسلام بالاخص در خط تشيع مساله امامت را مطرح مى كند دقيقا از حقيقتى سخن مى گويد كه در جامعه اسلامى مى تواند عينيت پيدا كند و بايد هم تحقق يابد مطالعه يكبار ديگر آنچه كه ما در بعد اول امامت آورديم بخوبى نشان مى دهد كه امامت فقط در عمل و صحنه عينى جامعه تحقق پذير است و از آنجا كه در جامعه هر طرحى بخواهد پياده شود اگر بر اساس تحميل و اجبار نباشد ناگزير بايد در رابطه با خواست و اراده مردم مطرح گردد لهذا مساله امامت در بعد ديگر با موضوع پذيرش مردم مواجه مى شود كه بدون آن در عينيتش دچار اشكال مى گردد.
اين بدان معنى نيست كه امام بدون انتخاب و يا پذيرش مردم واجد صلاحيت نمى شود بلكه بدين معنى است كه امامتش در جامعه عينيت پيدا نمى كند.
در حقيقت پذيرش مردم لازمه بعد اول امامت است بدون آنكه در بعد دوم كوچكترين نقشى داشته باشد و بهمين دليل است كه اگر امامت بجز قطبيت و رهبرى عينى جامعه داراى آثار و نقشهاى ديگرى در خارج از عينيت جامعه باشد مساله پذيرش مرم بهيچ وجه در تحقق آن نقشى نخواهد داشت.
چنانكه هر گاه ما امامت را تنها از ديدگاه ذهنى و بمعنى صلاحت امامت مطرح كنيم و يا نقشى كه فرضا در رابطه با آفرينش خارج از چهار چوب زندگى انسان دارد مورد بحث قرار گيرد بى شك مساله مردم كوچكترين ارتباطى با موضوع پيدا نخواهد كرد.
امام در خطبه 173 از تحقق عينى امامت به كلمه انعقاد تعبير مى كند و رابطه امامت و مردم
را چنين توضيح مى دهد: "ص 248"
'و لعمرى لئن كانت الامامه لا تنعقد حتى يحضرها عامه الناس فما الى ذلك سبيل ولكن اهلها يحكمون على من غاب عنها ثم ليس للشاهد ان يرجع و لاللغائب ان يختار'.
سوگند بجانم اگر امامت منعقد نمى شود تا اينكه همه مردم حضور يابند همه مردم حضور يابند پيداست كه بچنين كارى راه عملى وجود ندارد ولكن آنها كه اهل تشخيص هتسند قضاوت و انتخاب مى كنند براى آنها كه حضور ندارند سپس نه آنكس كه غايب بوده مى تواند كسى ديگر را بعنوان امام انتخاب نمايد.
در اين كلام امامت امام موكول به انتخاب مردم نشده بلكه عينيت و انعقاد امامت در جامعه مشروط به حضور و انتخاب مردم معرفى شده است.
امام در مورد كيفيت انعقاد امامت حضور همه مردم را غير ممكن دانسته بنابر اين در صورت امكان آن مثلا از طريق رفراندوم عمومى شركت همه توده ها در اين انعقاد نفى نشده است.
جمله 'فما الى ذلك سبيل' مى تواند به معنى مفيد بودن انتخاب از راه رفرندام عمومى باشد زيرا كه بسيارى از توده ها قدرت شناخت كافى براى انتخاب در زمينه امامت را ندارند بديهى است اين مانع را نيز با آگاهى دادن به توده ها مى توان برطرف نمود.
امام در صورتى كه انتخابات عمومى غير ممكن و يا غير مفيد باشد انعقاد امامت را مشروط به انتخاب متفكران و صاحب نظران خير خواه جامعه مى داند كه با انتخاب آنها انعقاد امامت قطعيت مى يابد بطورى كه هيچكدام از آحاد امت حق نقض ندارند.
در خطبه 187 سراج بعنوان مثل و الگو براى امامت آمده است: "ص 278"
'انما مثلى بينكم كمثل السراج فى الظلمه يستضيئى به من ولجها فاسمعوا ايها الناس وعوا'
نقش من در جامعه نقش چراغ فروزانى است كه در تاريكى مى درخشد و هر كس كه در تاريكى فرو مى رود از نور آن بهره مى گيرد مردم
بشنويد و خوب آگاه شويد.
بى شك استفاده از روشنايى چراغ براى كسى كه بخواهد از آن استفاده كند آن كسى كه راه را جدا مى كند و راهى را كه به نور امامت روشن گشته ترك مى كند چراغ امامت براى او روشنگرى نخواهد داشت.
در اين كلام نكته دقيق قابل توجه ديگرى نيز هست كه روشنگرى امام خاصيت وجودى اوست و هر گاه در جامعه امام مورد پذيرش مردم هم قرار نگيرد او جامعه اش را روشن خواهد كرد تا حجت تمام شود و براى آنها كه راه انحرافى جامعه را ترك امام نپذيرفته اند امكان استضائه و استفاده از وجود امام باقى بماند چنانكه ابوذرها و عمارها با على عليه السلام چنين كردند.
امام در نامه 62 نهج البلاغه به مردم مصر مى نويسد: "ص 451"
'فلما مضى عليه السلام تنازع المسلمون الامر من بعده فو الله ما كان يلقى فى روعى و لا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر من بعده- صلى الله عليه و آله و سلم- عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده فما راعنى الا انثيال الناس على فلان يبايعونه فامسكت يدى حتى رايت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام يدعون الى محق دين محمد- صلى الله عليه و آله و سلم- فخشيت ان لم انصر الاسلام و اهله ان ارى فيه ثلما او هدما تكون المصيبه به على اعظم من فوت ولايتكم التى انما هى متاع ايام قلائل يزول منها ما كان كما يزول السراب او كما يتقشع السحاب فنهضت فى تلك الاحداث حتى زاح الباطل و زهق و اطما ان الدين و تنهنه'.
هنگامى كه پيامبر خدا چشم از اين جهان فرو بست مسلمانان در كار خلافت با يكديگر درگير شدند به خدا سوگند فكر نمى كردم كه به دل من نمى گذشت كه مردم زمامدارى و رهبرى را پس از پيامبر از خاندانش بيرون برند و مرا از آن دور كنند مرا به هراس واداشت فكر سرازير
شدن مردم بسوى فلانى "ابوبكر" براى بيعت كردن با او پس در اين هنگام دست خود را كشيدم تا آنگاه كه بازگشت مردم را ديدم كه از اسلام بر مى گردند و براى نابودى دين دعوت مى كنند ترسيدم اگر اسلام را يارى ندهم و به كمك پيروان اسلام نشتابم رخنه يا نابودى در دين خواهم ديد كه مصيبت آن بر من سنگينتر از زمامدارى بر شما كه از دست مى دهم خواهم بود در صورتى كه اين زمامدارى بهره چند روز اندك است كه هر چه باشد مى گذرد آنچنان كه سراب گذرد و ابر از هم مى پاشد. براى پيشگيرى از اين مصيبتها بپا خواستم و كوشيدم تا باطل از ميان رفت و نابود شد و اسلام ارامش يافت و از انحراف باز ايستاد.
زير پا گذاشتن آنهمه نصوص و وصيت اكيد پيامبر در مورد امامت و خلافت على عليه السلام از طرف توده نا آگاه مردم زنگ خطرى بود كه از انحرافها و خطرهاى بزرگترى بخر مى داد و نخستين نمود اين انحراف بيعت مردم با ابوبكر بود كه امام را سخت بهراس انداخت هراس از ناتوانى حكومت از انجام رسالتش و سرخوردگى مردم و سرانجام ترس از نابودى دين.
كيفيت كناره گيرى امام از صحنه درگيرى تاكتيك حساب شده اى بود كه از يكطرف بزرگترين حق جامعه را كه حق آزادى است تامين و از سوى ديگر دستگاه حاكم را در مشكلات با كمكهاى فكرى خود رهبرى و هدايت مى كرد. امام در جمله: 'فما اعنى الا انثيال الناس على فلان فامسكت يدى' جريان سرازير شدن مردم براى بيعت با ابوبكر را وحشتناك مى خواند ولى بخاطر تامين آزادى مردم آن را قابل تحمل مى داند و در عين اينكه بار سنگين امامت را بدوش خود مى بيند وقتى عينيت امامت و در قطع جامعه قرار گرفتن را با عدم تمكين مردم "ولو بصورت نا آگاه" رو در رو مشاهده مى كند بمقام روشنگرى و رهبرى "بظاهر غير مسوول" تنزل مى كند آن چنانكه قرآن مى گويد:
'و ما انت عليه بجبار فذكر بالقرآن من يخاف وعيد'.
امامت يك مسئوليت بزرگ نه يك مقام
معمولا در نظامهاى حكومتى براى مقامات با حفظ سلسله مراتب امتيازات و تبعيضهايى قائل مى شوند كه از يك نوع اصالت دادن به مقام سرچشمه مى گيرد بزرگترين خطر اين نظامها هدف شدن مقام و رسيدن به آن امتيازها و تبعيضها است كه ظلم و استبداد و پايمال كردن عمده ترين حقوق ملتها از آثار غير قابل تفكيك آن مى باشد.
امامت در تمام ابعادش بويژه با توجه به خصلت اصطفا خدايى هرگز بصورت يك مقام مطرح نبوده تنها بعنوان يك مسووليت بزرگ در برابر خدا نسبت به خلق معرفى شده است.
اين حقيقت را ما در نهج البلاغه بوضوح مى بينيم و با بررسى نمونه هايى از آن مى توانيم به عمق آن پى ببريم:
يك: در آخرين فراز خطبه سوم چنين مى خوانيم: "ص 50".
'اما والذى فلق الحبه و برء النسمه لولا حضور الحاضر و قيام الحجه بوجود الناصر و ما اخذ الله على العلما الا يقاروا على كظه ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها و لسقيت آخرها بكاس اولها و لا لفيتم دنياكم هذه ازهد عندى من عفطه عنز'.
آگاه باشيد سوگند به خدايى كه بذر را شكافت و جانها را آفريد اگر نبود حضور مردمى كه براى بيعت آمده بودند و اگر نبود حضور مردمى كه براى بيعت آمده بودند و اگر نبود حجت كه با آمادگى كسانى كه بيارى شتافتند بر من تمام شد و اگر نبود ميثاقى كه خدا از علما گرفت كه هرگز