گر به خلوت ديدمى او را به جايى سير سير بس خطاها كرده ام دزديده ليكن آرزوست تا يكى عشرت ببيند چرخ كو هرگز نديد يك به يك بيگانگان را از ميان بيرون كنيد دست او گيرم به ميدان اندرآيم پاى كوب اى خوشا روزى كه بگشايد قبا را بند بنددر فراق شمس تبريزى از آن كاهيد تن در فراق شمس تبريزى از آن كاهيد تن
بي رقيبش دادمى من بوسه هايى سير سير با لب ترك خطا روزى خطايى سير سير عشرت كدبانوى با كدخدايى سير سير تا كنارم گيرد آن دم آشنايى سير سير مي زنم زان دست با او دست و پايى سير سير تا كشم او را برهنه بي قبايى سير سيرتا فزايد جان ها را جان فزايى سير سير تا فزايد جان ها را جان فزايى سير سير