جانم به چه آرامد اى يار به آميزش هر چند به بر گيرى او را نبود سيرى آن تشنه ده روزه كى به شود از كوزه در وصل تو مي جويد وز شرم نمي گويد كارى كه كند بنده تقدير زند خنده زيرا كه به آميزش يك خشت شود قصرىاندر چمن عشقت شمس الحق تبريزى اندر چمن عشقت شمس الحق تبريزى
صحت به چه دريابد بيمار به آميزش دانى به چه بنشيند اين بار به آميزش الا كه كند آبش خوش خوار به آميزش كامسال طرب خواهد چون پار به آميزش كاى خفته بجو آخر اين كار به آميزش زيرا كه شود جامه يك تار به آميزشصد گلشن و گل گردد يك خار به آميزش صد گلشن و گل گردد يك خار به آميزش