گر لب او شكند نرخ شكر مي رسدش گر فلك سجده برد بر در او مي سزدش ور شه عقل كه عالم همگى چاكر اوست شاه خورشيد كه بر زنگى شب تيغ كشيد گر عطارد ز پى دايره و نقطه او آن جمالى كه فرشته نبود محرم او كار و بار ملكانى كه زبردست شدندمي شمردم من از اين نوع شنودم ز فلك مي شمردم من از اين نوع شنودم ز فلك
ور رخش طعنه زند بر گل تر مي رسدش ور ستاند گرو از قرص قمر مي رسدش جهت خدمت او بست كمر مي رسدش گر پى هيبتش افكند سپر مي رسدش همچو پرگار دوانست به سر مي رسدش گر ندارد سر ديدار بشر مي رسدش نكند ور بكند زير و زبر مي رسدشكه از اين ها بگذر چيز دگر مي رسدش كه از اين ها بگذر چيز دگر مي رسدش