چون تو شادى بنده گو غمخوار باش كار تو بايد كه باشد بر مراد شاه منصورى و ملكت آن توست اشتر مستم نجويم نسترن نشنوم من هيچ جز پيغام او اى دل آن جايى تو بارى كه ويست او طبيبست و به بيماران رود بر اميد يار غار خلوتى بر اميد داد و ايار بهار خرمنا بر طمع ماه بانمكبهر نطق يار خوش گفتار خويش بهر نطق يار خوش گفتار خويش
تو عزيزى صد چو ما گو خوار باش كارهاى عاشقان گو زار باش بنده چون منصور گو بر دار باش نوشخوارم در رهت گو خار باش هر چه خواهى گفت گو اسرار باش از جمال يار برخوردار باش اى تن وامانده تو بيمار باش انى انين برو در غار باش مهرها مي كار و در ايار باش گم شو از دزد و در آن انبار باشلب ببند از گفت و كم گفتار باش لب ببند از گفت و كم گفتار باش