عقل آمد عاشقا خود را بپوش يا برو از جمع ما اى چشم و عقل تو چو آبى ز آتش ما دور شو گر نمي خواهى كه خردت بشكند گر بگويى عاشقم هست امتحان مي خروشم ليكن از مستى عشق شمس تبريزى مرا كردى خراب
شمس تبريزى مرا كردى خراب
واى ما اى واى ما از عقل و هوش يا شوم از ننگ تو بي چشم و گوش يا درآ در ديگ ما با ما بجوش مرده شو با موج و با دريا مكوش سر مپيچ و رطل مردان را بنوش همچو چنگم بي خبر من از خروش هم تو ساقى هم تو مى هم مى فروش
هم تو ساقى هم تو مى هم مى فروش