اى ميرآب بگشا آن چشمه روان را آب حيات لطفت در ظلمت دو چشم است هرگز كسى نرقصد تا لطف تو نبيند اندر شكم چه باشد و اندر عدم چه باشد بر پرده هاى دنيا بسيار رقص كرديم جان ها چو مي برقصد با كندهاى قالب پس ز اول ولادت بوديم پاى كوبان پس جمله صوفيانيم از خانقه رسيده اين لوت را اگر جان بدهيم رايگانست چون خوان اين جهان را سرپوش آسمانست ما صوفيان راهيم ما طبل خوار شاهيم در كاسه هاى شاهان جز كاسه شست ما نى از كاسه هاى نعمت تا كاسه ملووان كس كه كس بود او ناخورده و چشيده وان كس كه كس بود او ناخورده و چشيده
تا چشم ها گشايد ز اشكوفه بوستان را زان مردمك چو دريا كردست ديدگان را كاندر شكم ز لطفت رقص است كودكان را كاندر لحد ز نورت رقص است استخوان را چابك شويد ياران مر رقص آن جهان را خاصه چو بسكلاند اين كنده گران را در ظلمت رحم ها از بهر شكر جان را رقصان و شكرگويان اين لوت رايگان را خود چيست جان صوفى اين گنج شايگان را از خوان حق چه گويم زهره بود زبان را پاينده دار يا رب اين كاسه را و خوان را هر خام درنيابد اين كاسه را و نان را پيش مگس چه فرق است آن ننگ ميزبان راگه مي گزد زبان را گه مي زند دهان را گه مي گزد زبان را گه مي زند دهان را