خواهم گرفتن اكنون آن مايه صور را ديوار گوش دارد آهسته تر سخن گو اعدا كه در كمينند در غصه همينند گر ذره ها نهانند خصمان و دشمنانند اى جان چه جاى دشمن روزى خيال دشمن رمزى شنيد زين سر زو پيش دشمنان شد زان روز ما و ياران در راه عهد كرديم ما نيز مردمانيم نى كم ز سنگ كانيمدرياى كيسه بسته تلخ و ترش نشسته درياى كيسه بسته تلخ و ترش نشسته
دامى نهاده ام خوش آن قبله نظر را اى عقل بام بررو اى دل بگير در را چون بشنوند چيزى گويند همدگر را در قعر چه سخن گو خلوت گزين سحر را در خانه دلم شد از بهر رهگذر را مي خواند يك به يك را مي گفت خشك و تر را پنهان كنيم سر را پيش افكنيم سر را بى زخم هاى ميتين پيدا نكرد زر رايعنى خبر ندارم كى ديده ام گهر را يعنى خبر ندارم كى ديده ام گهر را