شب رفت و هم تمام نشد ماجراى ما والله ز دور آدم تا روز رستخيز اما چنين نمايد كاينك تمام شد اشپوى ترك چيست كه نزديك منزلى چون راه رفتني ست توقف هلاكت ست صاحب مروتي ست كه جانش دريغ نيست بر ترك ظن بد مبر و متهم مكن كان جا در آتش است سه نعل از براى تو نگذارد اشتياق كريمان كه آب خوش گر در عسل نشينى تلخت كنند زودخاموش باش و راه رو و اين يقين بدان خاموش باش و راه رو و اين يقين بدان
ناچار گفتني ست تمامى ماجرا كوته نگشت و هم نشود اين درازنا چون ترك گويد اشپو مرد رونده را تا گرمى و جلادت و قوت دهد تو را چونت قنق كند كه بيا خرگه اندرآ ليكن گرت بگيرد ماندى در ابتلا مستيز همچو هندو بشتاب همرها وان جا به گوش تست دل خويش و اقربا اندر گلوى تو رود اى يار باوفا ور با وفا تو جفت شوى گردد آن جفاسرگشته دارد آب غريبى چو آسيا سرگشته دارد آب غريبى چو آسيا