باز بنفشه رسيد جانب سوسن دوتا بازرسيدند شاد زان سوى عالم چو باد سرو علمدار رفت سوخت خزان را به تفت سنبله با ياسمين گفت سلام عليك يافته معروفيى هر طرفى صوفيى غنچه چو مستوريان كرده رخ خود نهان يار در اين كوى ما آب در اين جوى ما رفت دى روترش كشته شد آن عيش كش نرگس در ماجرا چشمك زد سبزه را گفت قرنفل به بيد من ز تو دارم اميد سيب بگفت اى ترنج از چه تو رنجيده اى فاخته با كو و كو آمد كان يار كو غير بهار جهان هست بهارى نهان يا قمرا طالعا فى الظلمات الدجىچند سخن ماند ليك بي گه و ديرست نيك چند سخن ماند ليك بي گه و ديرست نيك
باز گل لعل پوش مي بدراند قبا مست و خرامان و خوش سبزقبايان ما وز سر كه رخ نمود لاله شيرين لقا گفت عليك السلام در چمن آى اى فتا دست زنان چون چنار رقص كنان چون صبا باد كشد چادرش كاى سره رو برگشا زينت نيلوفرى تشنه و زردى چرا عمر تو بادا دراز اى سمن تيزپا سبزه سخن فهم كرد گفت كه فرمان تو را گفت عزبخانه ام خلوت توست الصلا گفت من از چشم بد مي نشوم خودنما كردش اشارت به گل بلبل شيرين نوا ماه رخ و خوش دهان باده بده ساقيا نور مصابيحه يغلب شمس الضحىهر چه به شب فوت شد آرم فردا قضا هر چه به شب فوت شد آرم فردا قضا