بي برگى بستان بين كمد دى ديوانه زردى رخ بستان كز فرقت آن خوبان تركان پرى چهره نك عزم سفر كردند كى باشد كاين تركان از قشلق بازآيند كى باشد كاين مستان آيند سوى بستان ز انبار تهى گردد پر گردد پيمانهپيمانه چو شد خالى ز انبار ببايد جست پيمانه چو شد خالى ز انبار ببايد جست
خوبان چمن رفتند از باغ سوى خانه بستان شده گورستان زندان شده كاشانه يك يك به سوى قشلق از غارت بيگانه چون گنج بديد آيد زين گوشه ويرانه سرسبز و خوش و حيران رقصان شده مستانه آن عالم انبار است وين عالم پيمانهز انبار نهان كان جا پوسيده نشد دانه ز انبار نهان كان جا پوسيده نشد دانه