اى دل بي قرار من راست بگو چه گوهرى از چه طرف رسيده اى وز چه غذا چريده اى بيخ مرا چه مي كنى قصد فنا چه مي كنى هر حيوان و جانور از عدمند بر حذر گرم و شتاب مي روى مست و خراب مي روى از سر كوه اين جهان سيل تويى روان روان باغ و بهار خيره سر كز چه نسيم مي وزى بانك دفى كه صنج او نيست حريف چنبرش موسى عشق تو مرا گفت كه لامساس شو از همه من گريختم گر چه ميان مردممگر دو هزار بار زر نعره زند كه من زرم گر دو هزار بار زر نعره زند كه من زرم
آتشيى تو آبيى آدميى تو يا پرى سوى فنا چه ديده اى سوى فنا چه مي پرى راه خرد چه مي زنى پرده خود چه مي درى جز تو كه رخت خويش را سوى عدم همي برى گوش به پند كى نهى عشوه خلق كى خورى جانب بحر لامكان از دم من روانترى سوسن و سرو مست تو تا چه گلى چه عبهرى درنرود به گوش ما چون هذيان كافرى چون نگريزم از همه چون نرمم ز سامرى چون به ميان خاك كان نقده زر جعفرىتا نرود ز كان برون نيست كسيش مشترى تا نرود ز كان برون نيست كسيش مشترى