اين رخ رنگ رنگ من هر نفسى چه مي شود دزد دلم به هر شبى در هوس شكرلبى هيچ دلى نشان دهد هيچ كسى گمان برد آن شكر چو برف او وان عسل شگرف او عشق تو صاف و ساده اى بحر صفت گشاده اىاز تبريز شمس دين دست دراز مي كند از تبريز شمس دين دست دراز مي كند
بى هوسى مكن ببين كز هوسى چه مي شود در سر كوى شب روان از عسسى چه مي شود كاين دل من ز آتش عشق كسى چه مي شود از سر لطف و نازكى از مگسى چه مي شود چونك در آن همي فتد خار و خسى چه مي شودسوى دل و دل من از دسترسى چه مي شود سوى دل و دل من از دسترسى چه مي شود