زهره عشق هر سحر بر در ما چه مي كند هر كه بديد از او نظر باخبرست و بي خبر زير جهان زبر شده آب مرا ز سر شده اى بت شنگ پرده اى گر تو نه فتنه كرده اى گر نه كه روز روشنى پيشه گرفته رهزنى ور نه كه دوش مست او آمد و درشكست او گر نه جمال حسن او گرد برآرد از عدماز تبريز شمس دين سوى كه راى مي كند از تبريز شمس دين سوى كه راى مي كند
دشمن جان صد قمر بر در ما چه مي كند او ملكست يا بشر بر در ما چه مي كند سنگ از او گهر شده بر در ما چه مي كند هر نفسى چنين حشر بر در ما چه مي كند روز به روز و ره گذر بر در ما چه مي كند پس به نشانه اين كمر بر در ما چه مي كند اين همه گرد شور و شر بر در ما چه مي كندبحر چه موج زد گهر بر در ما چه مي كند بحر چه موج زد گهر بر در ما چه مي كند